(Minghui.org)
72 ساله هستم و تمرین فالون دافا را بیش از 20 سال پیش شروع کردم. طی این مدت شاهد قدرت دافا بودهام و تمایل دارم آنچه تجربه کردهام را بهاشتراک بگذارم.
میخهای فولادی ناپدید میشوند
یک اتومبیل شاسیبلند در تقاطعی با خودروی برقیام تصادف کرد. به بیمارستان منتقل شدم و عکس سیتی اسکن نشان داد که دچار شکستگی گردن استخوان ران شدهام.
پس از اینکه پزشک عمل جراحی را انجام داد، یک برش 10 سانتیمتری ایجاد شد. او بهمنظور بهبود عملکرد پایم، سه عدد میخ در پایم قرار داد که خیلی اذیتم میکرد. بهخاطر درد طاقتفرسا، دیگر نمیتوانستم به سمت پهلو بچرخم.
وقتی بهطور ناخواسته غلت میخوردم، پاهایم بهقدری درد میگرفت که به گریه میافتادم. فکر میکردم: «من یک تمرینکننده دافا هستم و استاد لی از من مراقبت میکنند. به این میخها نیازی ندارم و از استاد خواستم که آنها را بردارند.»
مدت کوتاهی پس از آن، درحالیکه تمرینها را انجام میدادم، استاد را دیدم که میخها را بیرون میآورند. پس از اتمام تمریناتم، به پاهایم دست زدم و احساس کردم عضلههایم نرم شدهاند و دیگر میخی وجود ندارد. علاوه بر این، دیگر دردی را احساس نمیکردم.
خواهرزادهای دارم که با فالون دافا مخالف بود و حاضر نبود به حقیقت گوش دهد. در روز تولدم، 12 اوت، نزد من آمد تا در کنارم تولدم را جشن بگیرد.
وقتی دید که فقط 15 روز پس از شکستگی استخوانم بهخوبی راه میروم، به بسیاری از افراد میگفت: «از قدرت فالون دافا شگفتزده شدهام. خالهام دچار شکستگی استخوان شده بود و در عرض 15 روز بهبود یافت.» در ادامه میگفت: «یک فرد حدوداً70 ساله اگر بتواند در عرض 15 روز بهبود یابد، خوشاقبال است و خالهام در عرض 15 روز بهبود یافته است. این واقعاً شگفتانگیز است.»
قلبی دوباره شروع به تپش کرد
در سال 2007 پزشکان تشخیص دادند که برادرشوهرم به سرطان ریه مبتلا شده است. او در شب سوم بعد از عمل جراحیاش، دچار ایست قلبی شد و دستگاه نوار قلب خط مستقیمی را نشان داد.
در این لحظه حیاتی، پسرش با من تماس گرفت و گفت که خودم را باعجله به بیمارستان برسانم و سپس گوشی را قطع کرد. نتوانستم سؤالی بپرسم، اما میدانستم که وضعیتی اضطراری پیش آمده است. باعجله به بیمارستان رفتم و پزشک را دیدم که تمام درمانها را متوقف کرده است.
از پزشک خواستم که به روند نجات ادامه دهد، اما به من گفتند که برای بدترین شرایط آماده باشم.
فکر کردم: «باید چهکار کنم. چرا باوجود اینکه در حال مرگ است، از من خواستند که بیایم.» سپس متوجه شدم بدون شک این مسئولیت من است که او را نجات دهم. بنابراین فوراً از استاد درخواست کردم که او را نجات دهند.
فکر کردم: «او پیش از این از ح.ک.چ کنارهگیری کرده است و میداند دافا خوب است. مطمئناً میتواند نجات یابد.»
«برادر گوش کن، از استاد درخواست کن نجاتت دهند. "فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است"را تکرار کن.» این را سه بار تکرار کردم.
سپس به پسرش گفتم: «لطفاً فوراً از استاد لی (بنیانگذار دافا) درخواست کن که پدرت را نجات دهند. بگو "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است."»
سپس رفتم تا به بستگانمان بپیوندم و همراه آنها برای از بین بردن عوامل اهریمنی پشت برادرشوهرم افکار درست فرستادم و حقایق را برای افراد در اتاق انتظارِ بیمارستان روشن کردم.
در عرض کمتر از نیم ساعت، پزشک باعجله آمد و گفت: «احتمال این اتفاق یک در 10 هزار است! قبلاً هرگز اتفاق نیفتاده است! او امید و آرزو دارد! نوار قلبش طبیعی است!»
همه بستگانمان شوکه و خوشحال شدند و اشک از چشمانشان سرازیر شد. در قلبم از استاد تشکر کردم. همه اطرافیانم گفتند که فالون دافا خوب است و اینکه تکرار عبارت «فالون دافا خوب است» را فراموش نخواهند کرد.
بیش از 20 نفر ح.ک.چ را ترک کردند و برادرشوهرم وقتی به خانه بازگشت، تمرین فالون دافا را شروع کرد.