(Minghui.org) درود استاد!
درود همتمرینکنندگان!
من تمرینکننده غربی هستم و در اواخر سال 2003 تمرین فالون دافا را شروع کردم. در آن زمان ظاهراً هر بار که تلویزیون را روشن میکردم تا به برنامههای کانالهای مختلف نگاهی بیندازم، فوراً برنامهای درباره فالون دافا تحت نام قلب خالص، ذهن روشن میدیدم. نخست بهندرت به آن توجه میکردم و سپس هر بار بیشتر و بیشتر تماشایشان میکردم. در نهایت متوجه شدم که فالون دافا شامل یک مدیتیشن است، چیزی که سالها به آن علاقهمند بودم.
بهمدت چند هفته این جریان مدام برایم اتفاق میافتاد. نمیتوانستم اینکه اغلب این برنامه را میدیدم، نادیده بگیرم و اینطور بهنظر میرسید که لحظهای که برای تماشای تلویزیون مینشینم، حتی در ساعات اولیه صبح و ساعات پایانی شب، آن ظاهر میشود. احساس میکردم که تقریباً همیشه آنها را میبینم، اما زمانی که فهرست برنامهها را بررسی میکردم، میدیدم که آن برنامه بیشتر از سایر برنامهها پخش نمیشود، اما همیشه در نهایت آن را میدیدم.
در نهایت به دنبال این بودم که کی قرار است دفعه بعد برنامه پخش شود. نخست آن معمولاً در طول بخش آموزش تمرینِ برنامه بود، اما در نهایت مصاحبه با تمرینکنندگان و تجربیات معجزهآسای آنها در دافا را تماشا کردم. یک بار، دستانم را همراهِ آموزش تمرینِ نگه داشتن چرخ، به همان صورت نگه داشتم و واقعاً بلافاصله چیزی را احساس کردم. اشارات بسیاری مانند این وجود داشتند که به این سمت هدایتم میکردند تا درباره دافا بیشتر یاد بگیرم.
وقتی سرانجام به حقیقت آزار و شکنجه دافا بهدست رژیم کمونیست چین پی بردم، قلبم عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفت. در آن زمان فقط 21 سال داشتم و فردی قوی بودم و خیلی احساساتی نمیشدم. بهراحتی تحت تأثیر تراژدی یا رنجی قرار نمیگرفتم، چراکه فکر میکردم جهان واقعاً مملو از چیزهایی از این قبیل است، اما وقتی به واقعیتهای آزار و شکنجه آگاه شدم، آن متفاوت بود؛ میتوانستم جریانی از اشکهای گرم را که از چشمانم روان شده بودند، احساس کنم. طی سالها یک قطره اشک هم نریخته بودم، اما حالا در قلب و روحم عمیقاً احساس میکردم که آن غم و اندوهی عادی نیست.
در عین حال احساس میکردم وزنهای واقعی از شانههایم برداشته شده و در ذهنم احساسی پاک و روشن داشتم. چگونه چیزی شبیه به این میتواند در این دنیای مدرن تحت آزار و شکنجه قرار گیرد؟
اما هنوز کتاب (جوآن فالون) را نخوانده بودم، بنابراین فکر میکردم ممکن است رازی پشت این تمرین وجود داشته باشد. آن را بررسی کردم و تحقیق زیادی انجام دادم. برخی از دروغهای حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) را خواندم، اما پس از شنیدن خلوص و حقیقت از زبان تمرینکنندگان در ویدئوها و مقالات، میتوانستم بلافاصله بگویم که آنها جعلی هستند. متوجه شدم که در واقع هیچ چیزِ پنهانی درخصوص فالون گونگ وجود ندارد. نه جمعآوری پول از تمرینکنندگان یا هزینه عضویت و نه هیچ سیاستی برای تمرین. صرفاً افرادی بودند که فای جِن، شَن، رِن (حقیقت، نیکخواهی و بردباری) را یاد میگرفتند و در حین تزکیۀ قلب و ذهنِ خود در جامعه عادی، افراد بهتری میشدند.
از سنین کودکی آموخته بودم که کمونیسم شیطانی علیه بشریت است، اما هرگز دلیلش را بهطور عمیق درک نکرده بودم. آنچه به چشم دیده نمیشود، باورش سخت است تا اینکه با آن مواجه شدم. بهتدریج برایم بسیار روشن شد که ایدئولوژی حزب حقیقتاً چقدر شیطانی است. چیزی که معتقدان به خدا را تحت آزار و شکنجه قرار میدهد، حقوق بنیادی بشر را نقض میکند و مردمش را به سمتی هدایت میکند که با دوستان، همسایگان و حتی خانواده خود دشمن شوند.
بهیاد میآورم نخستین باری که جوآن فالون را خواندم و به سخنرانیها گوش دادم، مورد برکت بسیاری از اشارات نیکخواهانه قرار گرفتم. تجربیاتی در این زمینه داشتم: درحین انجام تمرینات انرژی و مکانیسمهای انرژی را بهروشنی احساس میکردم و صحنههایی را در بُعدهای دیگر میدیدم. این جریان باعث میشد هر زمان به چیزی برخورد میکردم که پذیرشش سخت بود یا با تفکر غربیِ ما مقداری بیگانه بود، به یادگیری ادامه دهم. این اشارات کمکم کردند تا طی نخستین دور خواندن جوآن فالون عقاید و تصورات و باورهای قبلیام را رها کنم. بعد از حدود یک هفته، به این درک رسیدم که هر آنچه استاد گفتهاند، حقیقت دارد. از آنجا که این تمرین را بسیار خالص یافتم، تصمیم گرفتم قلبم را بهطور کامل وقف آن کرده و همه نوشتههای استاد را مطالعه کنم.
حتی اگرچه در آن زمان فقط 20 سال داشتم، پس از یادگیری این تمرینات، احساس کردم کل بدنم ازلحاظ جسمی تغییر کرده است. متوجه شدم که پوستم خیلی صاف شده و حالت بدنم بسیار صافتر و راحتتر شده است. وقتی در حال راه رفتن بودم، مانند هوا احساس سبکی میکردم، گویا در حین راه رفتن به جلو هل داده میشدم. مردم حتی میگفتند که فرد کاملاً متفاوتی شدهام و «حالا حس خوبی به آنها میدهم.»
قبل از تزکیهام در دافا، یکی از چیزهایی که خیلی به آن علاقه داشتم،یادگیری تکنیکهای مدیتیشن و انواع مختلف فلسفه و ادیان شرقی بود. میدانستم در آنها راهی برای تزکیه وجود دارد. عمدتاً مطالب بودیستی و دائوئیستی را میآموختم. چند ورزش و تمرین از یوگا گرفته تا مدیتیشن ذن را امتحان و فلسفههای مختلف را مطالعه کرده بودم. مدتی نه چندان طولانی قبل از یادگیری فا، بعضی چیزها را در بُعدهای دیگر و موجوداتی را با چشم سومم دیدم. همچنین این احساس را داشتم که دستانم بهطور خودکار به موقعیت هِهشی (کف دستها روی هم جلوی سینه) هدایت میشوند. اینها در واقع گاهی مرا میترساندند و حالت ذهنیام کمی مشابه چیزی بود که در «جنون حاصل از تزکیه» در جوآن فالون شرح داده شده است. با نگاه به گذشته میبینم که آن چیزها و بسیاری از علایقِ بهظاهر تصادفی دیگرم همگی برای این بودند که مرا برای پذیرش فا آماده کنند. از استاد سپاسگزارم که در سراسر زندگیام از من مراقبت کردند.
اگرچه برای درمان بیماری تزکیه در دافا را شروع نکردم، یک دوره افسردگی بسیار بد را تجربه کرده بودم و یک اختلال اضطراب در من ایجاد شده بود که سبب میشد همیشه احساس خستگی یا اضطراب کنم. احساس میکردم نمیخواهم خانه را ترک کنم یا نمیخواهم کار کنم و فقط میخواهم در خانه بمانم و وقتم را صرف یادگیری چیزها و بازی در اینترنت کنم. قبل از کسب فا، محیط خانه و زندگی خانوادگیام بسیار سخت بود. من با مادر فقیرم بزرگ شدم که در 17سالگیام خودکشی کرد. پس از درگذشت مادرم، پدرم برای مراقبت از من و برادرم نزد ما آمد. او با ازدست دادن مادرم دلشکسته شده بود و با بسیاری از اهریمنهای خودش عذاب میکشید و در دام مصرف بیشازحد الکل نیز گرفتار شده بود که زندگی با او را بسیار سخت میکرد.
پس از کسب دافا، پدرم متوجه تغییرات مثبت من شد و عادات و رفتارهای بد او نیز بسیار کاهش یافت. در نهایت الکل را بهطور کامل کنار گذاشت. حالا سالهای زیاد گذشته و او اصلاً شبیه گذشته نیست. برای کسی که یک عمر مصرف الکل به او آسیب زده بود، این واقعاً معجزه بود. میدانستم که استاد در حال پاکسازی محیط برای من هستند. افسردگی و حملات اضطرابیام نیز بهطور کامل ازبین رفته و روحیهام خیلی خوب شده بود و دوباره احساس شگفتانگیزی داشتم و پر از حس زندگی بودم. کل محیطم کاملاً تغییر کرد. شغلی پیدا کردم و بهسرعت به سِمت مدیریت ارتقاء یافتم، بدون اینکه در طلب شغلی باشم، زیرا همیشه روی این متمرکز بودم که تلاش کنم استاندارد شینشینگی بالاتری را برای خودم دنبال کنم. صبح زود به سر کار می رفتم و دیروقت به خانه برمیگشتم. تا آن مرحله آزمونهای زیادی برایم پیش آمد، اما ظاهراً همه عادات بدم بهتدریج و بهراحتی رنگ باختند- و موارد زیادی از این قبیل داشتم.
درحالی که همه نوشتههای استاد را مطالعه میکردم، ظاهراً پیشرفتهای سریعی داشتم. پس از حدود یک سال، تصمیم گرفتم به دنبال سایر تمرینکنندگان در منطقهام بگردم و به مطالعات گروهی فا در محلهمان پیوستم، جایی که در آنجا به خوبیِ تزکیهکنندگان بیشتر پی بردم. آنها کمکم کردند بیشتر رشد کنم و حتی وارد اصلاح فا شوم. آنها با افراد عادی کاملاً فرق داشتند. بهنظر میرسید به هنگام انجام کاری یا صحبت کردن، همیشه نخست اولویت را به سایرین میدهند و به آنها فکر میکنند و میتوانستم نیکخواهیشان را احساس کنم. دافا حقیقتاً زندگیام را از بدبختی و درماندگی نجات داد و مرا مملو از چیزهای خوب، شادی و نجات حقیقی کرد.
عقب افتادن و گمگشتگی
بهتدریج شروع به همکاری در چند پروژه روشنگری حقیقت و افشای آزار و شکنجه شیطانی کردم که بعضی از آنها با گروه محلی و برخی در سطح ملی بودند، از جمله نمایش تلویزیونی که ازطریق آن با دافا آشنا شده بودم. برای چند سال در طول این مسیر، گاهی خوب و گاهی نه چندان خوب، تزکیه میکردم. حوالی سال 2012، کمکم خیلی سست شدم و سرانجام ذرهذره استانداردم را پایین آوردم که سبب شد فاجعهای را تجربه کنم.
با دور شدن از فا، در کار پروژهام هم سست شدم. خیلی خیلی پشیمان بودم و نمیتوانستم خودم را از حس اضطراب و گناه بیرون بکشم. بدون مطالعه استوار فا، نمیتوانستم متوجه شوم که این احساسات خودشان وابستگیهایی هستند که مورد سوءاستفاده قرار میگیرند. بهتدریج زندگیام مانند فردی عادی شد و دوستان عادی زیادی پیدا کردم. ارتباط نزدیکی با بسیاری از تمرینکنندگان محلی نداشتم و تمرینکنندگانی که با آنها ارتباط نزدیک داشتم، نیز از آن منطقه دور شده بودند و به مناطق دیگر رفته بودند. اغلب چیزهای سرگرمکننده زیادی وجود داشت که برای انجامشان دعوت میشدم و آنها با من مداخله میکردند. در نهایت به مرحلهای رسیدم که بدون اینکه متوجه باشم با نظموترتیبات نیروهای کهن همراه شده بودم و آنها هدایتم میکردند.
استاد در «مریدان دافای دوره اصلاح فا» در نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 2، بیان کردند:
«اين دوره از زمان خيلي طول نخواهد كشيد، اما ميتواند تقواي عظيم موجودات روشنبين بزرگ، بوداها، دائوها و خدايان سطوح مختلف و حتي خداوندگاران سطوح مختلف را شكل دهد. همچنين ميتواند تزكيهكنندهاي را كه به سطح واقعاً بالايي رسيده اما با خودش كمتر جدي شده است، يكشبه نابود كند. مريدان، کوشا باشيد! هر چيزي كه باشكوهترين و شگفتانگيزترين است در فرآيند اعتبار بخشيدن شما به دافا رشد مييابد. عهد و پيمان شما گواه و شاهد آيندهتان خواهد شد.»
یکی از بزرگترین قدمهای اشتباهم این بود که تماسم را با مطالعات گروهی فا حفظ نکردم. مشارکت در مطالعات گروهی فا بسیار مهم است، اما بهخاطر وابستگیهایم مورد مداخله قرار گرفتم و اغلب نمیتوانستم در مطالعه گروهی شرکت کنم. درنهایت به جایی رسیدم که سرم با کار شلوغ شد. حتی وقتی آزاد بودم، احساس ناخوشی یا خستگی میکردم، بنابراین در مطالعات گروهی شرکت نمیکردم. میدان انرژی تمرینکنندگان بهشدت مؤثر و سودمند است و بدون آن محیط، اینکه بخواهیم در کارمان مؤثر باشیم، بسیار دشوارتر است و تزکیه در اصلاح فا بهشدت سخت است.
بعد از یک دوره زمانی احساس کردم که شایسته نیستم و افکار منفی زیاِد دیگری درباره خودم داشتم و خیلی میترسیدم. همیشه میدانستم که دافا فای واقعی است، اما در زمانهای بحرانی ذهنم آشفته میشد و نمیتوانستم فا را بهیاد بیاورم. به همین دلیل بارها و بارها مرتکب اشتباهاتی شدم و وابستگیهایم مورد سوءاستفاده قرار گرفت و بیشتر و بیشتر شبیه فردی عادی شدم و اغلب بدتر میشدم. تنبلتر شدم و بهانه میآوردم و هر روز فا را مطالعه نمیکردم، بلکه بهندرت آن را مطالعه میکردم.
این وضعیت آنقدر تدریجی اتفاق افتاد که حالا حتی برای خودم هم تعجببرانگیز بود. حتی اگرچه با این جریان از فا بسیار دور شدم، زندگیام هنوز پر از برکات دافا بود. خیلی زود و در چشم برهمزدنی چند سال گذشت و بسیاری از مشکلات اولیه و وابستگیهایی که قبل از کسب فا داشتم، دوباره برگشتند. بهتدریج براثر کار کردن درد و رنجهایی در بدنم ایجاد شد. گاهی واقعاً بیمار میشدم و مانند فردی عادی با آن رفتار میکردم، حتی اگرچه میدانستم که آن کارما است. با اضطراب و افسردگی در کشمکش بودم و گاهی خوابیدن برایم دشوار بود. انرژی کمتری داشتم و در عمق وجودم احساس میکردم که بدون فا کاملاً گم شدهام. با بازگشت بسیاری از عادات بدم، خودم را غرق زندگی عادی کردم تا حواسم از این مسئله پرت شود، اما در نهایت احساس تهی بودن و پشیمانی داشتم.
میخواستم به دافا بازگردم و همواره به آن فکر میکردم. چون خیلی عقب افتاده بودم، احساس خجالت میکردم و نمیخواستم سایرین شرمندگیام را ببینند. منفی بودن نسبت به خود همانند سختگیر بودن با خود نیست. این دو را اشتباه میگرفتم و این جریان مورد سوءاستفاده قرار میگرفت. به درکم فقط سایرین نیستند که نباید از آنها عصبانی شویم، بلکه در کل اصلاً نباید عصبانی شویم، اما من دائماً از دست خودم خشمگین بودم. سعی میکردم تمرینات را انجام دهم یا کمی مطالعه کنم، اما نمیتوانستم استمرارش را حفظ کنم و دوباره سقوط کرده و دوباره احساس شکست میکردم. هنوز درباره دافا و اینکه آن چقدر خوب است به مردم میگفتم، اما مطابق استاندارد یک تمرینکننده نبودم. نیروهای کهن از این شکافها و احساسات سوءاستفاده کردند تا مرا تحت آزار و شکنجه قرار دهند و مانع شوند تزکیه کنم و وابستگیهایی را ازبین ببرم که مرا عقب نگه میداشتند. این سبب میشد کاملاً در فا نبوده و با گروه محلیمان در ارتباط نباشم.
نجات دوباره
یک شب در خانه حسی بسیار عمیق و لحظهای کمیاب برای تفکر داشتم. میتوانستم احساس کنم که استاد مرا رها نکردهاند. من فقط تسلیم خودم شده بودم و بهعلت تنبلی و شکستهای گذشتهام باور نداشتم که میتوانم بهخوبی تزکیه کنم. احساس میکردم بهاندازه کافی خوب نیستم، اما میدانستم که همه اینها توهم شیطانی است. آن واقعاً حقیقت نداشت! آنها کارمای فکری و افکار نادرست بودند. بدون دافا، هیچ کسی نمیتواند بر آن غلبه کند. استاد هستند که تصمیم میگیرند. من یک مرید دافا هستم. ما دورههای زندگی بسیار زیادی را فقط برای این زمان منتظر ماندهایم! خالصانه از استاد خواستم که مرا نجات دهند و مرا به مسیر بازگردانند. اشکهایم بر گونههایم جاری شده بود. وقتی سرانجام این فکر ظاهر شد، همه چیز بلافاصله تغییر کرد. افکار درستم بیشتر شد و زمان بیشتری برای مطالعۀ بیشتر و بیشتر فا داشتم.
استاد بیان کردند:
«تزكيه، به خودي خود دردآور نيست- مسئله در ناتوان بودن شما در رها کردن وابستگیهای انسان عادی است. فقط وقتيكه شروع به رها کردن شهرت، علايق و احساساتتان کنيد درد را احساس خواهيد کرد.» («تزکیه حقیقی» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 1)
با مطالعه استوار فا، این جریان هرگز اجازه پیدا نمیکرد برای زمانی طولانی ادامه یابد. وقتی مطالعه فایمان کافی نیست، چیزهایی که باید برایمان آشکار شوند، پنهان میشوند. امیدوارم همه تمرینکنندگانی که حتی کمی از کوشاییشان کاسته شده است، آن را هشداری جدی درنظر بگیرند- حتی اگر در گذشته کوشا بودهاید، وقتی شکافهایی دارید، نیروهای کهن سعی میکنند شما را از بین ببرند، سعی میکنند شما را جدا و منزوی کنند. زمان بهسرعت میگذرد و بازگشتِ سریع سخت خواهد بود. باید هر روز فا را بهطور استوار مطالعه کنیم و مطالعه کنیم تا درکش کنیم؛ هیچ چیز نمیتواند از این کار مهمتر باشد.
استاد بیان کردند:
«فا ميتواند تمام وابستگيها را درهم شكند، فا ميتواند تمام شيطانها را منهدم كند، فا ميتواند تمام دروغها را متلاشي كند و فا ميتواند افكار درست را نيرومند كند.» («مداخله را دور کنید» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 2)
در پاییز سال 2016، من و همسرم در انتطار نخستین فرزندانمان، پسران دوقلویمان بودیم. این تغییرِ زندگی زنگ بیدارشویی برایم بود. میدانستم وقت آن رسیده تا مسئولیت افراد بیشتری را در خانوادۀ درحال رشدمان برعهده بگیرم. در عمق وجودم میدانستم که مسئول بودن حقیقی نسبت به زندگیام به معنای تزکیه حقیقی است. آن برایم سنگین بود و به درون نگاه کردم. آن یکی از دردناکترین دورههای زمانی است که میتوانم بهیاد آورم، اما آن واقعاً از رحمت استاد بود و من نیز میتوانستم آن را بهوضوح احساس کنم. با همسرم درباره دافا صحبت کردم. او تشویقم کرد تا همه قلبم را روی آن بگذارم و بعداً او نیز تصمیم گرفت دافا را تمرین کند. حالا با نگاه به گذشته میبینم که تقریباً همه اطرافیانم در آن وضعیت بد مرا تشویق میکردند؛ اما من بیشازحد یکدنده بودم که بخواهم آگاه و بیدار شوم.
فقط 33 هفته گذشته بود، درواقع هنوز زود بود، که همسرم برای زایمان رفت. وقتی نخستین نوزادمان بهدنیا آمد، مشکلی وجود داشت. او حرکت نمیکرد یا نفس نمیکشید. یک یا دو دقیقه بعد، نوزاد دوم سالم و گریان به دنیا آمد. پزشکان و پرستاران از من خواستند همراه نوزاد اول به اتاقی برگردم و توضیح دادند که چه اتفاقی رخ داده است. او بهمدت 11 دقیقه نفس نمیکشید و هیچ ضربان قلبی نداشت. آنها دلیلش را دقیقاً نمیدانستند. کیسه آبش چند روز پیش پاره شده بود، اما بهطور مداوم تحت نظر بیمارستان بود. در آن اتاق روشن و سفید حیرتزده به بدن کوچکش نگاه میکردم.
در آن لحظات، پزشکان و پرستاران سعی داشتند مرا برای ازدست دادن او آماده کنند، اما من آرام بودم و احساس میکردم تحت محافظت قرار دارم. از استاد کمک خواستم. از ته قلبم میخواستم این نوزاد نجات یابد. او بهطرز معجزهآسایی بلافاصله پس از آمدن این فکر به ذهنم، زنده شد؛ به زندگی برگشت، درحالی که پرستاران کمکش میکردند نفس بکشد و سپس با عجله او را شُستند. او پس از چند روز بستری شدن در بخش مراقبتهای ویژۀ نوزادان بهسرعت و کاملاً بهبود پیدا کرد. همه کارکنان شوکه شده بودند و میگفتند که اغلب نوزاد پس از آن زمان طولانی نفس نکشیدن زنده نمیماند. حالا او همراه برادر نوپایش کاملاً سالم و شاد است.
پس از اینکه از بیمارستان به خانه برگشتیم، از کار مرخصی گرفتم. طی آن مدت هر روز برای ساعتها فا را مطالعه میکردم. پوستم دوباره صاف شد، انرژیام بهتر و بهتر شد و بعد از انجام تمرینات، بدنم خیلی سبکتر شد. ذهنم سریع و بهمقدار زیادی تغییر کرد. تعداد خیلی زیادی آزمون در زمینه تضادهای بین افراد و مشکلات انتقادبرانگیز ذهنی و جسمی برایم پیش میآمد. بدنم از میان یک پاکسازی گذشت که باعث شد احساس کنم تقریباً در آستانه مرگ هستم، اما هرگز نترسیدم، زیرا میدانستم که استاد از من مراقبت میکنند.
همچنان فا را میخواندم و وقتی نمیتوانستم بخوانم، به سخنرانیها گوش میدادم. مقاومت شدیدی وجود داشت، اما در مواجهه با مشکلات دوباره خودم را مطابق فا نگهداشتم و پیشرفت سریعی داشتم. شروع به فرستادن افکار درست در نوبتهای تعیینشده جهانی کردم. حالا دیگر هیچ چیزی ایمانم را به دافا و استاد دچار تزلزل نخواهد کرد و بهطور مستقیم تا انتها تزکیه خواهم کرد. در آن ماهها چیزهای فوق طبیعی و صحنههای بیشماری را در بُعدهای دیگر تجربه کردم که به آنها نمیپردازم. نمیتوانم با کلمات آنها را خیلی دقیق شرح دهم، اما همه آنها باعث شدند به این باور برسم که نجات دافا واقعاً و حقیقتاً بسیار عالی است و مریدان دافا حقیقتاً خوشاقبالترین موجودات جهان هستند. استاد نمیخواهند حتی یک مرید را ازدست بدهند.
با تمرینکنندگان محلی تماس گرفتم تا به گروه محلیمان ملحق شوم و آنها خیلی از من حمایت و به گرمی از من استقبال کردند. آنها خیلی مرا تحت فشار قرار ندادند و باعث نشدند احساس شرمندگی کنم، بلکه کمکم کردند بهطور کامل برگردم. حالا دوباره بهطور کوشا در اصلاح فا تزکیه میکنم و در حالی که با تمام وجودم پیشرفت میکنم، آخرین وابستگیهایم را از بین میبرم.
استاد بهخاطر رحمت بیکرانتان که هرگز نمیتوانم جبرانش کنم، سپاسگزارم. دافا متشکرم که دوباره مرا نجات دادی.
لطفاً هر درک نادرستی را اصلاح کنید.
(ارائهشده در کنفرانس جهانی فای غرب میانه ایالات متحده 2018)