(Minghui.org) بهعنوان یک تمرینکننده، اخیراً یک فرصتِ افزایش حقوق را داوطلبانه رها کردم.آرام بودم و اصلاً احساس پشیمانی نمیکردم، زیرا کاری که یک تمرینکننده باید انجام دهد را انجام میدادم.در مقایسه با آنچه چند سال پیش-قبل از اینکه دافا را تمرین کنم-انجام میدادم، میتوانم بگویم که دافا مرا کاملاً تغییر داده و متحول کرده است.
آن روز، سرپرستم به دفترمان آمد و به من و دو همکار دیگرم گفت: «امسال باید تصمیم بگیریم که کدامیک از شمادو نفر افزایش حقوق بگیرند، زیرا سهمیه امسال ما دو نفر است.اسامی شما را مینویسیم و قرعهکشی میکنیم.»
اگرچه آن اتفاق ناگهانی بود، آرام بودم.بلافاصله به آموزۀ استاد فکر کردم که تمرینکنندگان در هر کاری همواره باید نخست سایرین را درنظر بگیرند.به همکارانم فکر کردم.آییین بهسختی و بهخوبی کار میکرد.همکار دیگرم، بائو گروهیا مدیریت فعلی را دوست نداشت، بنابراین بهخاطر برخی بیعدالتیها که با آن مواجه میشد، در کارش پیشرفتی نداشت و عمداً کار خاصی در محل کارش انجام نمیداد؛ پس اگر افزایش حقوق نمیگرفت، مشکلی نبود.برای من هم مشکلی نبود، زیرا تمرینکننده هستم، اما اگر آییین افزایش حقوق نمیگرفت، قطعاً اختلافی پیش میآمد.
بنابراین بلافاصله تصمیمم را گرفتم و به سرپرستم گفتم: «نیازی نیست قرعهکشی کنید.فقط اسم دو نفر دیگر را برای افزایش حقوق بدهید.»سپس به دستشویی رفتم.وقتی برگشتم، از قیافه همه آنها میتوانستم حدس بزنم که درباره پیشنهادم صحبت کردهاند.آنها همگی میدانستند که من تمرینکننده هستم، ازاینرو تصمیمم را درک میکردند، اما هنوز هم واقعاً شگفتزده بودند.
سرپرستم با پیشنهادم موافقت کرد.واقعاً آرام بودم.حتی کمی احساس عجیب و غریبی داشتم، زیرا فکر نمیکردم که کل این روند ارتباط چندانی به من داشته باشد.
اما یکی از دوستان خوبم ناراحت بود و احساس میکرد که من اشتباه کردهام.او فکر میکرد سرپرستم باید بداند که کدام یک از ما استحقاق بیشتری برای افزایش حقوق داریم و نباید قرعهکشی را پیشنهاد میکرد.به او گفتم این بهترین نتیجه است:من کماکان خوب کار میکنم، آییین نیز همینطور، بائو فرصتی دارد که بهتر کار کند و سرپرست و مدیرم خوشحال هستند، زیرا هیچ یک از ما شکایتی نمیکنیم که مورد بیانصافی قرار گرفتهایم.
مدیرم بعداً با من صحبت و تحسینم کرد.گفت که سزاوار افزایش حقوقم هستم، ازاینرو در آینده به روشهای دیگری جبران میکند.گفتم او هیچ گونه بدهی به من ندارد و من راضی هستم.همچنین به او گفتم فقط کاری را انجام دادم که آموزههای فالون دافا مرا به انجامش تشویق میکنند؛ اینکه ابتدا سایرین را در نظر بگیرم.
این جریان رفتارم در گذشته را به یادم آورد.قبل از اینکه فالون دافا را تمرین کنم، یک سال افزایش حقوق نگرفتم.وقتی این خبر را شنیدم، آنقدر خشمگین شدم که فوراً سراغ سرپرستم رفتم و با سؤالاتم به او حمله کردم.با صدای بلند، از او پرسیدم که آیا دلیل اینکه مرا انتخاب نکرد، این است که برای خوشایندش کاری نکردم یا به او رشوه ندادم.واقعاً او را ناراحت کردم.
روز بعد، او تلافی کرد و مرا به جایگاهی دیگر که بسیار بدتر بود، منتقل کرد.آن باعث ناراحتی و خشمم شد.رویمیزم نشستم و با صدای بلند اعلام کردم که از اینجا تکان نمیخورم و هیچ جا نمیروم.سرپرستانم شوکه شده بودند و مجبور شدند از فکر انتقالم صرفنظر کنند.
احساس پیروزی میکردم که شکستشان دادهام.ذهنم پر از افکار درباره جنگ و ستیز بود، هرگز درباره احساس سایرین فکر نمیکردم.در نتیجه، همگی به یکدیگر آسیب میرساندیم.
اکنون کنار آمدن با موضوعاتی مانند رها کردن رقابت برای افزایش حقوق، برایم آسان است.همکارانم نمیتوانستند آنچه انجام دادم را باور کنند.حتی باور کردنش برای خودم هم سخت بود.به آنها توصیه کردم جوآن فالون را بخوانند تا علت انگیزهام برای این کار را دریابند.تمرین فالون دافا حقیقتاً فوقالعاده است.