(Minghui.org) تمرین فالون دافا را در زمستان سال 1998 شروع کردم. مشتاق بودم که این مسیر تزکیه را برگزینم زیرا میدانستم که بسیار خوب است، و نه بهخاطر اینکه بخواهم بیماریهایم درمان شود. بدون توجه به اینکه با چه سختیهایی روبرو میشوم، هیچ چیز نمیتواند قلبم را در تمرین دافا متزلزل کند.
قبل از کسب فا، در خانه همیشه من حرف آخر را میزدم. اگر شوهرم دستوراتم را پیروی نمیکرد، دائماً به او اصرار میکردم تا اینکه آن کار ار انجام دهد. هر زمان با شوهرم مشاجره داشتم دائماً به او ناسزا میگفتم تا جایی که اعتراف میکرد که مغلوب شده است و از ادامه صحبت خودداری میکرد. بعد از آن او را سرزنش میکردم.
اما هنگامی که تمرین فالون دافا را شروع کردم، شوهرم شروع به رفتاری کرد که انگار در آتش است. او یا مرا کتک میزد، به من توهین میکرد یا با چاقویی در دستش در را خراب میکرد. چاقویش علامتهای بسیاری بر روی کابینت و کنار تخت خوابمان به جای گذاشته است. با محافظت استاد، از هر خطری که میتوانست رخ دهد جان سالم بهدر بردم.
یک روز صبح که تمرینات فالون دافا را در خانه تمرینکنندهای که در نزدیکی ما سکونت داشت انجام میدادم، شوهرم آنقدر عصبانی شد که مزاحمت بزرگی را برای مداخله در تمرینمان ایجاد کرد. او با شکستن چیزهایی سر و صداهای بلندی ایجاد کرد و سرانجام حتی دستگاه پخش صوت تمرینم را شکست.
یک روز برای شرکت در یک کنفرانس فا، در اتوبوس به سمت شهر سوار شدم. به محض اینکه همسرم این موضوع را فهمید، مرا از اتوبوس پیاده کرد و شروع به کتک زدنم کرد. یک مرد خوشاخلاق با متوقف کردن شوهرم به من کمک کرد، اما شوهرم آن مرد را نقش زمین کرد. بار دیگر، بعد از حضور در مطالعه فا در یک روستای همسایه، کمی دیر به خانه برگشتم و شوهرم چنان عصبانی شد که دوباره شروع به ضرب و شتمم کرد. به او گفتم که بهخاطر یادگیری دافا و فرد خوبی بودن اشتباهی مرتکب نشدم و او سپس چاقو را برداشت و با آن به من ضربه زد. پس از آن، شلاق كوچكی برداشت و مرا تهدید كرد: «اگر به تمرین آن ادامه دهی، به ضرب و شتمت ادامه میدهم. به من بگو آیا این کار را خواهی کرد یا نه؟» پاسخ دادم: «بله، فالون دافا را تمرین خواهم کرد.»
یک شب وقتی از مطالعه فا به خانه برگشتم، دیدم که در قفل است و نمیتوانم وارد خانهام شوم. سپس مجبور شدم از دیوار بپرم تا وارد حیاط خانهام شوم. سپس متوجه شدم که درِ ورودی نیز با میلهای بسته شده است. بنابراین از پنجره وارد اتاقم شدم و آرام خوابیدم. بار دیگر که دیر از مطالعه فا به خانه آمدم، تمام ملافههایم وسط حیاط روی زمین افتاده بود. ملافههایم را جمع کردم و وارد خانه شدم. شوهرم به من گفت: «دیگر نمیخواهم اینجا باشی، چرا باز هم برمیگردی؟» سپس تمام كتابهای دافایم را از پنجره بیرون انداخت.
در یک روز بسیار سرد زمستان، در حالی که لباسها را با آب گرم داخل تشت میشستم، شوهرم به خانه برگشت. او آب تشت را روی من ریخت، مرا روی زمین کشید و کتک زد. در همان موقع از استاد لی درخواست کمک کردم. بعد از آن شوهرم مرا به خانه عمویش فرستاد، زیرا همسرش نیز یک تمرینکننده فالون دافا بود. وقتی بعد از چند روز ماندن با آنها به خانه برگشتم همه چیز درست شده بود.
بهعنوان یک تمرینکننده فالون دافا، درخصوص مأموریت و مسئولیتهایم کاملاً روشن هستم. اغلب سه کار را به همراه سایر تمرینکنندگان بهخوبی انجام میدهم. گاهی اوقات وقتی شوهرم میفهمید که حقیقت را برای مردم روشن میکنم، باصدای بلند و بهشدت به من ناسزا میگفت.
برای اینکه مرا از انجام تمرینات متوقف کند، انواع روشها را امتحان کرد، اما هیچ چیز نتوانست قلب مرا درخصوص تزکیه در دافا متزلزل کند. بدون توجه به اینکه چقدر با من بدرفتاری میکرد، مبارزه نمیکردم، بلکه سعی داشتم با دلیل و منطق با او صحبت کنم. اگر به حرفم گوش نمیداد، افکار درست میفرستادم و از استاد کمک میخواستم. قاطعانه معتقدم که باید مطابق حقیقت، نیکخواهی، بردباری فرد خوبی باشم. این تنها فرصتی برای تزکیهام در فالون دافا است که نمیتوانم آن را از دست بدهم.
هر وقت شوهرم به من سختگیری میکرد، هرگز با او مقابله به مثل نمیکردم. استاد بیان کردند: «وقتی تحمل کردن آن سخت است، میتوانی آن را تحمل کنی. وقتی انجام آن غیرممکن است، میتوانی آن را انجام دهی.» (سخنرانی نهم، جوآن فالون) فقط با گوش دادن به استاد آن را تحمل میکردم. تمام کارهای خانه از جمله آشپزی را انجام میدادم. از آنجاکه شوهرم وضعیت سلامتی بدی دارد، سعی میکردم کارهای سنگین را هم در خانه و هم در مزرعه انجام دهم، نسبت به او دلسوز باشم و از او مراقبت کنم.
بهتدریج، حقیقت را برایش روشن کردم: «بهخاطر اینکه تمرینها را انجام میدهم از سلامتی خوبی برخوردار هستم، میتوانم کارهای بیشتری را هم در خانه و هم در مزرعه انجام دهم. همچنین با تو جر و بحث نمیکنم. از آنجا که وضعیت سلامتیات بد است، اغلب اجازه میدهم امور طبق خواستههای تو پیش برود. با پختن و شستن لباس از تو مواظبت میکنم. آیا میتوانی به من بگویی چه اشتباهی مرتکب شدهام؟» شوهرم گفت: «در واقع، تو فرد خوبی هستی اما من فقط نمیخواهم تو را درحال انجام تمرینات ببینم.» ادامه دادم: «اگر من فالون دافا را تمرین نمیکردم، وقتی به من توهین میکردی به تو توهین میکردم. این استاد هستند که به ما میآموزند که فرد خوبی باشیم و هنگام انجام هر کاری به دیگران فکر کنیم و در هنگام درگیری به درون نگاه کنیم.» شوهرم گفت: «درواقع، این تمرین کاملاً خوب است. نمیدانم چه مشکلی دارم. هر وقت میبینم که تمرینات را انجام میدهی، نمیتوانم جلوی احساس ناراحتیام را بگیرم و قادر به کنترل خودم نیستم.» سپس افکار درست فرستادم تا عوامل اهریمنی پشت او را از بین ببرم. سرانجام، او گفت: «من از همه روشها استفاده كردهام تا تو را از تمرین فالون دافا متوقف كنم، اما قادر به كنترلت نیستم. اگر میخواهی این تمرین را انجام دهی، ادامه بده.»
ما تمرینکنندگان دافا همه یک بدن هستیم. این تغییر در شوهرم همچنین با کمک سایر تمرینکنندگان حاصل شد. یک بار که درحال ساختن دیوارهایی بهعنوان حصار دور خانه بودیم، همه تمرینکنندگان آمدند و به ما کمک کردند. اگرچه ما خانمهای با سن 60 سال به بالا هستیم، اما سریع و باپشتکار کار کردیم. با دیدن این موضوع، شوهرم بسیار خوشحال شد و لبخند بسیار عمیقی میزد. هر وقت به کمک نیاز داریم، تمرینکنندگان فالون دافا میآیند. شوهرم با دیدن اینکه آنها چقدر مهربان هستند، نگرشش را نسبت به دافا تغییر داد.
سال گذشته وقتی در حال پختن کیکهای برنجی بودیم، شوهرم گفت: «ما برای تمرینکنندگانی که به ما کمک کردهاند باید چند ظرف دیگر درست کنیم. بهطور معمول، آنها بهندرت به اینجا میآیند. بهتر است آنها را دعوت کنیم تا شام بخورند!»
به آهستگی، نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست و آهنگهایی که توسط تمرینکنندگان دافا ساخته شده بود را برای شوهرم پخش کردم. او عاشق گوش دادن به آنها بود و فهمید که حزب کمونیست بد است. گاهی اوقات به تعالیم استاد گوش میکنم و شوهرم نیز به من میپیوندد.
در حال حاضر، وقتی برای نصب پوسترهای روشنگری حقیقت بیرون میروم، شوهرم مرا سوار موتورسیکلت میکند و به محل میبرد و اینگونه به من کمک میکند. هنگامی که او صحبتهایم هنگام روشنگری حقیقت برای مردم را میشنود، به من میآموزد که چگونه مهارتهای گفتاریام را بهبود بخشم. وقتی میخواهم چند مجله روشنگری حقیقت را به شخص خاصی تحویل دهم، او پیشنهاد میکند که در ارائه آنها کمک کند. علاوه بر این، به من در توزیع مطالب فالون دافا در روستاهای دیگر کمک میکند. من از نیکخواهی بینظیر استادم سپاسگزارم - ایشان شوهرم را نجات دادند!