(Minghui.org) درک کردهام که قدرت خارقالعاده فالون دافا باعث سلامت جسمی و روانی ما است.
آشنایی با فالون دافا
فا را در 15سپتامبر1997 در 20 سالگی کسب کردم. کتاب جوآن فالون، کتاب اصلی فالون دافا به من داده شد.پنج مجموعه تمرین را یاد گرفتم و با تمرین تزکیه آشنا شدم. وقتی به خانه برگشتم کل کتاب جوآن فالون را مطالعه کردم. پاسخ بسیاری از معماهای زندگی را پیدا و تزکیهام را شروع کردم.
سپس با یک تمرینکننده آشنا شدم و با او ازدواج کردم. از آنجایی که همسرم اغلب خارج از شهر بود، اغلب با دخترم جوآن فالون میخواندیم. هر روز صبح برای روشنگری حقیقت دربارۀ دافا از خانه خارج میشدیم.
غالباً به شوهرم میگفتم که باید از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی و همیشه اول به دیگران فکر کنیم.
زندگی خانوادگی هماهنگ
سپس شروع آزار و شکنجه را تجربه کردیم. شوهرم از ترس دست از تزکیه کشید. سپس دچار سکته مغزی شد و در سال 2017 درگذشت. دخترم به برادرش گفت كه از من مراقبت كند تا بتوانم به انجام كارهای مربوط به دافا ادامه دهم.
اگرچه او دختر واقعی من نبود، اما رابطه خوبی داشتیم. او برایم لباس میخرید و از من مراقبت میکرد. او نمیخواست ازدواج کند، بنابراین میتوانست با من بماند.
این آزار و شکنجه بیش از 20 سال ادامه داشته است و دو فرزندم نیز بهدلیل آزار و اذیت سختیهای بسیاری را متحمل شدهاند. آنها قوی بودهاند و رابطه تقدیری با دافا برایشان ارزشمند بوده است.
بازگرداندن هزار دلار
هنگامی که در صرافی عمومی مقداری اسکناس گرفتم تا برای اهداف روشنگری حقیقت دافا از آن استفاده کنم، تمرینکننده دیگری متوجه هزار دلار اضافی در کیف شد و پول را به من داد. چگونه یک شرکت دولتی که در کار تبدیل پول است میتواند اشتباه کند؟ من این اتفاق را بهعنوان آزمونی در نظر گرفتم تا متوجه شوم که طماع هستم یا نه.
دوباره به همان شرکت برگشتم تا اسکناس بگیرم. شخصی که دفعه قبل پول را حساب کرده بود از من پرسید که آیا 1000 دلار اضافی دریافت کردهام یا خیر. به او گفتم که ما متوجه پول اضافی شدیم، اما مطمئن نیستم که چگونه این اتفاق افتاده است، زیرا من در آن زمان دوباره پول را چک نکردم. به او گفتم از کل مبلغی که قرار است این بار بگیرم 1000 دلار کسر کند. او بسیار سپاسگزار شد.
این شخص از صداقت من غافلگیر شد، زیرا اگر پول اضافی را برنمیگرداندم او باید آن را از جیب خودش میپرداخت که بیش از نیمی از حقوقش بود.
از آنجا که قرار بود این پول برای روشنگری حقیقت استفاده شود، به دلایل ایمنی، حقیقت را برای افراد شرکت توضیح ندادم و به آنها نگفتم که تمرینکننده فالون دافا هستم. آنها فقط میدانستند که من تجارت میکنم و به اسکناس نیاز دارم.
معلم لی هنگجی (بنیانگذار دافا) ما را ملزم کردهاند که خودمان را مطابق با استاندارد حقیقت، نیکخواهی، بردباری اداره کنیم و افرادی با ارزشهای اخلاقی بالا باشیم. از صمیم قلبم این سخنان را درک کردم و پول را برگرداندم. اگر این اتفاق قبل از اینکه تمرینکننده دافا شوم برایم پیش میآمد پول را برای خودم برمیداشتم.
کسب خرد بیشتر
میتوان گفت پسرم از وقتی در رحمم بود، فا را بدست آورد، زیرا هر روز به سخنرانیها گوش میداد.
هنگامی که آزار و شکنجه علیه تمرینکنندگان فالون دافا در سال 1999 آغاز شد، بسیاری از تمرینکنندگان از نظر روانی، جسمی و مالی رنج بردند. کسانی که در فنآوری مهارت داشتند، مجبور شدند کارهای نظافت انجام دهند و به آنها پولی پرداخت نمیشد. برخی از آنها اخراج شدند و همچنین به مراکز شستشوی مغزی و بازداشتگاهها فرستاده شدند. بسیاری از آنها متحمل شکنجه شدند و حتی تحت برداشت اجباری اعضای بدن قرار گرفتند.
از آنجا که من و همسرم تحت آزار و شکنجه قرار گرفتیم، بستگان و همتمرینکنندگان ما به رشد و پرورش پسرم کمک کردند. دو فرزند ما اغلب شاهد چگونگی آزار و اذیت من و همسرم بودند. بنابراین، در تمام این سالها، قلب کوچکشان مجبور بود نگرانی و ترس زیادی را متحمل شود که به نوعی به قویتر و بالغتر شدن آنها کمک کرد.
پسرم به دبیرستان نرفت زیرا هزینههای آن بسیار زیاد بود. او گفت که نمیخواهد ما دهها هزار دلار برای فرستادن او به مدرسه هزینه کنیم. او ترجیح داد تجارت را یاد بگیرد.
او در 16 سالگی مدرسه را رها کرد. ابتدا برای کار به یک مدرسه بازرگانی رفت و در آنجا امیدوار بود که برخی مهارتها را بیاموزد. اما بعد از اینکه بیش از شش ماه در آنجا بود، یک مهارت هم یاد نگرفت. آنجا را ترك كرد و شغل دیگری را پذیرفت كه آن چیزی نبود كه به دنبالش بود. بعد در یک شرکت تعمیرات مشغول به کار شد و در طول روز کار میکرد و شبها به تمرینکنندگان کمک میکرد تجهیزات خود را تعمیر کنند.
من برخی از اطلاعات مربوط به تعمیر و نگهداری فنی را از وبسایت مینگهویی برای او دانلود کردم که هنگام تعمیر تجهیزات تمرینکنندگان از آن بهعنوان مرجع استفاده میکرد. استاد به او خرد بخشیدند و همین امر باعث شد مهارتهای بیشتری کسب کند. مشکلاتی بود که حتی تکنسینهای باکفایت شرکت نمیتوانستند آن را برطرف کنند، اما او خرد تعمیر تجهیزات را داشت.
سختکوشی و داشتن نگرش خوب، در کنار مهارتهای فنی، اعتماد مشتریان را جلب کرد. رئیس او و همکارانش او را میستودند. او همچنین مهارتهای خود را به کارمندان جدید میآموخت.
یک سال بعد، پسرم در18 سالگی، جوانترین تکنسین ثبتشده گردید. اگر او مدرسه را ادامه میداد، آن سال از دبیرستان فارغ میشد.
سپس سال بعد مدرک مهندس درجه را دریافت کرد. او پذیرفته شد که برای مهندس سطح دوم آموزش ببیند. تا آنجا که او میدانست، فقط در سطح دوم در این صنعت تعداد معدودی حضور داشتند. رؤیای او برای تبدیل شدن به یک تکنسین سرانجام تحقق یافت.
او متوجه شد که تمام دستاوردهای او توسط معلم لی به او داده شده است. او مهارتهای خود را به دیگران میآموخت و ابتدا دیگران را در نظر میگرفت. بنابراین، به نوبه خود، اعتماد همکاران، رئیس و مشتریانش را به دست آورد. همه با هم هماهنگ کار میکردند.
هربار که دستمزد خود را میگرفت، مبلغ کمی برای استفاده خودش کنار میگذاشت و 500 یوان به من میداد تا مخارجش را تأمین کنم. او مابقی پول خود را به من میداد و میگفت كه بر عهده من است كه چگونه از آن استفاده كنم. دافا به او بدن سالم و قلب خالص داد.
ما برای اینكه مردم بدانند كه حزب كمونیست چین (حکچ) فریب است، از پسانداز خودمان استفاده و وقت خود را صرف تهیه مطالب روشنگری حقیقت میكنیم تا به كسانی كه ذهن آنها توسط حکچ مسموم شده است كمك كنیم تا حقیقت دافا را بفهمند. ما از دافا بهرهمند شدهایم و تمام خانواده ما سپاسگزار هستند.