(Minghui.org) در طول دو سال گذشته، احساس کردم که تزکیهام بعد از شرکت در پروژههای مختلف روشنگری حقیقت وارد مرحله جدیدی شده است.
توزیع مطالب روشنگری حقایق
از آنجا که فاقد توانایی روشنگری حقایق درباره فالون دافا (فالون گونگ) بهطور رو در رو بودم، روزنامه اپک تایمز را توزیع میکردم. در ابتدا احساس خجالت میکردم و نگران بودم که مردم آنها را نپذیرند. سپس دیدم که سایر تمرینکنندگان بهطور فعال روزنامه را به مردم تحویل میدهند، بنابراین من هم همین کار را کردم و بسیاری از آنها روزنامهها را پذیرفتند.
در حین توزیع روزنامه، متوجه شدم که وقتی افراد به سمتم میآمدند، درباره شخص خاصی فکر بدی داشتم. بهعنوان مثال، فکر میکردم، «او بسیار عجیب لباس پوشیده است و به نظر نمیرسد فرد خوبی باشد. احتمالاً روزنامه را نخواهد گرفت.» فهمیدم که این افکار اشتباه هستند. چگونه میتوانم دافا را به کسی ارائه دهم اگر پیش از آن پیش قضاوت داشته باشم؟
در ذهنم به استاد گفتم: «استاد، این افکار بد بخشی از من نیست. آنها را نمیخواهم.» به دلیل فرستادن مداوم افکار درست و تزکیه جدی، این افکار بد ناپدید شدند.
گاهی اوقات با کسی مواجه میشدم که به من ناسزا میگفت یا حرفهای بد میزد و سعی میکردم آرام باشم و تحت تأثیر قرار نگیرم. همچنین افراد زیادی وجود دارند که قبلاً درباره آزار و شکنجه اطلاعاتی کسب کردهاند و مرا تشویق میکردند.
وقتی تعداد کمتری از افراد روزنامهها را میپذیرفتند، افکار درست میفرستادم تا عوامل موجود در بُعدهای دیگر را که مانع از پذیرش موجودات ذیشعور میشود، ازبین ببرم. تمام این موقعیتهایی که با آنها روبرو میشوم فرصتهای خوبی برای بهبود شینشینگم است.
ما به مناسبت بیستمین سال آزار و شکنجه در 21ژوئیه برنامهای را در تفرجگاه ساحلی برگزار کردیم. مطالب را در تفرجگاه ساحلی توزیع کردم، اما تجربه گذشتهام را بهیاد آوردم که خیلی از افراد آنجا بروشورها را نمیپذیرفتند. باید چکار کنم؟
استاد خِردم را باز کردند و ناگهان فهمیدم که بروشورها را نمیپذیرفتند، زیرا آنها در طی چند ثانیهای که از کنار ما عبور میکنند نمیتوانستند بفهمند که ما درحال انجام چهکاری هستیم و فکر میکردند این بروشورها تبلیغاتی است.
بنابراین، از یک تمرینکننده قد بلند خواستم تا با من به تفرجگاه ساحلی بیاید. ما تابلو نمایشی را همراه خود آوردیم که مطالبی درباره پایان دادن به کشتار تمرینکنندگان فالون دافا داشت که این کشتار بهخاطر اعضای بدنشان و توسط حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) صورت میگیرد. از آن تمرینکننده خواستم تابلو را بالای سر خود نگه دارد تا مردم بتوانند آن را از دورتر ببینند. با نگاهی به جمعیت، فکر کردم: «موجودات ذیشعور، لطفاً این فرصت را از دست ندهید!» این بهطور شگفتآوری مؤثر بود و خیلی زود بروشورها را تمام کردم. تمرینکننده دیگری دوباره برایم بروشور آورد.
واکنشهای بسیاری از افراد مرا تحت تأثیر قرار داد. یک فرد غربی، علامت تأیید به من نشان داد و گفت: «این کار را ادامه دهید! من در نیویورک و واشنگتن دیسی از شما حمایت کردهام. برخی از افراد آنجا از ح.ک.چ رشوه گرفته بودند. آنها سعی میکردند مزاحمت ایجاد کنند و من برسر آنها فریاد زدم و جلوی آنها را گرفتم.»
دو فرد غربی از ما سؤال كردند: «غیر از خواندن بروشور، چه كار دیگری میتوانم برای كمك به شما انجام دهم؟» به آنها گفتم: «میتوانید این اطلاعات را در خانوادهها و دوستان خود پخش كنید و با نمایندگان كنگره خود صحبت كنید. همچنین میتوانید دادخواست را امضاء کنید.» برخی از افراد چینی نیز از من بروشور درخواست کردند.
تقریباً دو ساعت در آنجا بودیم و آن تمرینکننده تمام وقت تابلوی نمایش را بالای سر خود نگه داشت.
روشنگری حقیقت در محل اجارهای ما
خانوادهام خانهای خریداری کردند و ما تعدادی اتاق داشتیم که از اقصی نقاط جهان به گردشگران و مسافران اجاره میدادیم. ما معتقدیم که همه افرادی که به اقامتگاه ما میآیند، روابط تقدیری برای یادگیری دافا دارند.
ما همیشه هنگامی که مستأجر داریم به گفتار و رفتارمان توجه زیادی میکنیم زیرا میدانیم که نماینده دافا هستیم و باید الزامات دافا را رعایت کنیم. ما معمولاً یک شام خوب و رایگان در اختیار میهمانان قرار میدهیم تا بتوانیم حقایق را برای آنها روشن کنیم. اکثر مهمانان ما توانستند حقایق را درک کنند.
یکبار مرد جوانی از چین اتاقی اجاره کرد. او عمیقاً با دروغ های ح.ک.چ فریب خورده بود و برداشت منفی از دافا داشت. با او مانند دوستمان رفتار کردیم و از او بسیار مراقبت کردیم. اغلب او را دعوت میکردیم که با ما شام بخورد و سپس حقایق را با جزئیات کامل برایش روشن میکردیم. هر روز به مادرش زنگ میزد و گفتههای ما را به مادرش منتقل میکرد.
او به ما گفت كه مادرش بهعنوان مدیر اقامتگاه خیابانی در محلی کار میکرد كه آزار و شکنجه در آنجا بسیار شدید بود و بخشی از كارش تحت نظر قرار دادن تمرینکنندگان دافا بود. در شب سال نوی چینی، ما یک شام خوشمزه آماده کردیم تا اوقات خوشی را کنار او داشته باشیم و او بسیار تحت تأثیر قرار گرفت. او به مادرش زنگ زد که مرتباً از ما بهخاطر مراقبت از پسرش تشکر میکرد. همسرم حقایق را برایش روشن كرد و مادر و پسر هم موافقت كردند تا از ح.ک.چ و سازمانهای جوانان وابسته به آن خارج شوند. مادرش همچنین گفت که درآینده، با تمرینکنندگان دافا بامهربانی رفتار خواهد کرد. این مرد جوان هنگام ترک آنجا، از ما خواست تا بسیاری از مطالب اطلاعرسانی درباره دافا را بهصورت الکترونیکی در اختیارش قرار دهیم.
میهمان دیگری از چین کمی ترسو بود و پس از اینکه درباره دافا با او صحبت کردیم، تمایلی به خروج از ح.ک.چ نداشت. ما روز بعد او را به رژه روز استقلال بردیم و او بعد از تماشای تمرینکنندگان دافا در این رژه، نظر خود را تغییر داد. او همچنین از ح.ک.چ خارج شد.
مردی از انگلستان چند هفته در اقامتگاه ما اقامت کرد. همسرم اغلب او را برای شام دعوت میکرد. با او درباره رنجهایمان وقتی در چین بودیم، صحبت کردیم و اینکه آنجا بهخاطر عقیده خود به شدت تحت آزار و شکنجه قرار گرفتیم. همسرم چندین بار دستگیر و شکنجه شد و چند بار نزدیک بود جان خود را از دست بدهد. او پس از گوش دادن به ماجراهای ما، نزدیک بود به گریه بیفتد. او گفت: «چگونه دولت انگلستان در مورد چنین ظلمهایی کاری نمیکند؟» ما به او گفتیم که احتمالاً منافع مالیاش درگیر است. او گفت: «اکنون درک میکنم. آنچه را که شنیدم به دوستان و خانوادهام خواهم گفت.» او به همسرم گفت: «شما شجاعترین و مهربانترین افرادی هستید که دیدهام.»
وقتی او آنجا را ترک کرد، ما برای او هدیه خریدیم و نسخه انگلیسی جوآن فالون را به او دادیم. از آن زمان به بعد، او هر زمان که به ایالات متحده میآمد، همیشه در کنار ما میماند. او همچنین از ما خواست که تمرینات دافا را به او یاد دهیم و ما جوآن فالون را با هم مطالعه کردیم. سرانجام او یک تمرینکننده دافا شد.
یک فرد غربی هست که یک اتاق را به مدت طولانی از ما اجاره میکند. ما درباره آزار و شکنجه به او گفتیم و او بسیار نیکخواه و باملاحظه و رابطهاش با ما بسیار خوب بود. بعداً او را به خواندن جوآن فالون دعوت کردیم و سخنرانی اول را همراه با او خواندیم. اما، هنگامی که از او خواستیم که دوباره با ما بخواند، انواع بهانهها را آوردکه دیگر این کار را انجام ندهد. ما نمیتوانستیم علتش را بفهمیم.
سپس بهطور اتفاقی دریافتیم که او همجنسگراست. در سخنرانی اول، استاد بیان کردند:
«این روزها بعضی اشخاص نه تنها توسط حرص و آز کنترل میشوند بلکه حتی از هیچ شیطنتی فروگذار نمیکنند و برای پول هر کاری انجام میدهند. آنها افراد بیگناه را به قتل میرسانند، مردم را اجیر میکنند تا آدم بکشند، همجنسبازی کرده و مواد مخدر مصرف میکنند- هر نوع کاری را انجام میدهند.» (سخنرانی اول، جوآن فالون)
ما سعی کردیم حقایق را از دیدگاههای مختلف روشن کنیم، اما او بیتفاوت بود. به نظر میرسید که نمیتوانستیم قفل قلبش را باز کنیم. حتی میخواستیم تسلیم شویم، اما او یک رابطه تقدیری با ما داشت. ازآنجا که احساس درماندگی میکردیم و نمایش شن یون در ماه آوریل در لس آنجلس اجرا میشد، تصمیم گرفتیم که یک بلیط برای او خریداری کنیم و برای تماشای این نمایش او را آوردیم. او پس از آن کاملاً تغییر کرد. او که هیجانزده شده بود، گفت که شن یون بسیار عالی است و گفت که هر سال آن را تماشا خواهد کرد. هنگامی که ما در خانه خود میهمان جدید داشتیم، او درباره آزار و شکنجه با آنها صحبت و شن یون را به آنها معرفی میکرد.
ما همچنین با افرادی مواجه میشدیم که پس از اطلاع از آزار و شکنجه، به مرکز خدمات جهانی برای خروج از حزب کمونیست چین کمک مالی کردند.
روشنگری حقایق در محیطنرمافزاری نجات تلفنی
ازآنجاکه احساس راحتی نمیکردم که حقایق را رو در رو روشن کنم، بسیاری از فرصتهای گرانبها برای کمک به مردم بهمنظور آگاهی در مورد دافا را از دست دادهام. واقعاً میخواستم بتوانم حقایق را بهطور مؤثری روشن كنم، بنابراین به محیط نرمافزاری جهانی نجات تلفنی پیوستم كه هدف آن روشنگری حقایق برای افرادی است كه در ادارات پلیس، دادگاهها و دادستانیها در چین هستند.
وقتی شروع کردم خیلی نگران و مضطرب بودم. آن همتمرینکنندهای که به من آموزش میداد گفت که میتوانم ابتدا خواندن متن را امتحان کنم و بعد از انجام این کار یاد میگیرم که چه چیزی بگویم. بنابراین اولین تماس تلفنی خود را برقرار کردم و یک قاضی پاسخ داد. معمولاً حتی نمیتوانستم حقایق را برای مردم عادی روشن کنم، بنابراین میتوان تصور کرد که چه احساسی داشتم.
وقتی ارتباطم برقرار شد قلبم نزدیک بود بایستد. لکنت زبان داشتم و شروع به خواندن کردم: «سلام، با شما تماس گرفتم تا به شما بگویم که تمرینکنندگان فالون گونگ همه افراد خوبی هستند. لطفاً به هیچ وجه در آزار و شکنجه علیه آنها شرکت نکنید.» از او خواستم که به آینده خود فکر کند.
سپس درباره قانون اساسی چین صحبت کردم، که آزادی باور شهروندان را تضمین میکند. درباره این موضوع صحبت شد که چگونه از جیانگ زمین بهخاطر آزار و شکنجه فالون گونگ در بیش از 30 کشور جهان شکایت شده است و چگونه در چین بیش از 200هزار نفر با استفاده از نامهای واقعی خود از جیانگ شکایت کردهاند. از او خواستم که دستورات مربوط به آزار و شکنجه را انجام ندهد تا به قربانی ح.ک.چ تبدیل نشود.
با خواندن مطالب، راحتتر و راحتتر شدم. آن قاضی بیش از سه دقیقه قبل از قطع کردن، به گوش دادن به آن ادامه داد. دوباره تماس گرفتم و او تلفن را برداشت. به خواندن ادامه دادم و او دو دقیقه دیگر گوش داد. تمرینکنندگان دیگر گفتند که صدایم بسیار خوب و خیلی آرامشبخش و نیکخواهانه است. با اولین تماس تلفنی فهمیدم که آنقدرها که فکر میکردم کار سختی نیست. آن تنها موانع اولیه ذهنی بود و سپس بسیار آسانتر شد.
بعد از چند روز مکالمه تلفنی، فهمیدم که هر بار قبل از برقراری تماس تلفنی، احساس میکنم که بار بسیار سنگینی روی سرم است، که باعث میشود نخواهم مکالمه برقرار کنم. در بدترین زمانها، به مدت دو ساعت درنگ میکردم و در آخر هیچ تماسی برقرار نمیکردم. قبل از برقراری تماس تلفنی شروع به فرستادن افکار درست کردم، اما با این وجود، وضعیتم فقط اندکی بهبود یافت.
زمانی مقاله استاد «دافا شکستناپذیر است»، را ازبر کرده بودم بنابراین پاراگراف آخر را بارها و بارها ازبرخواندم:
«یک مرید دافا با هر چیز نظم و ترتیب داده شده توسط نیروهای کهن شیطانی کاملاً مخالفت میکند. حقیقت را بهطور کامل روشن کنید، با افکار درست شیطان را ازبین ببرید، تمامی موجودات را نجات دهید و با عزم راسخ از فا محافظت کنید، زیرا شما قسمتی از دافا، شکستناپذیر هستید؛ تمام چیزهایی را که درست نیستند اصلاح کنید. آنهایی که "اصلاح" میشوند و آنهایی که درحال نجات داده شدن هستند فقط میتوانند موجوداتی باشند که توسط شیطان فریب خوردند. آنهایی که درحال ازبین برده شدن هستند موجودات شیطانی و نیروهای کهن شیطانی هستند. آنهایی که از طریق تمام اینها درحال رسیدن به کمال هستند مریدان دافا هستند؛ و از طریق تمام اینها تقوای عظیم دافا بنیان گذاشته میشود.» («دافا شکست ناپذیر است» در نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)
وقتی تلفن زنگ میخورد و قبل از آنکه طرف مقابل جواب دهد، به ازبرخواندن این پاراگراف ادامه میدادم. بهتدریج قدرت دافا مرا دربر گرفت و درستتر عمل میکردم. احساس کردم روند انجام این تماسهای تلفنی بسیار باشکوه و مقدس است. بهتدریج، بار بالای سر من سبکتر و سبکتر و سرانجام ناپدید شد. مصمم هستم که به برقراری تماس تلفنی ادامه دهم و خودم را در این روند تزکیه کنم.