(Minghui.org) قبل از شروع تمرین فالون دافا، خلق و خوی تند و ذهنیت رقابتجوییِ قویای داشتم. زندگی زناشوییام بسیار آشفته بود و دائما بیمار بودم. حتی نمیتوانستم غذاهای سادهای مانند سوپ بخورم و سیستم دفع بدنم مشکل داشت. بالاخره به بیمارستان رفتم، اما هیچ چیز کمک نکرد.
مادرم بیماری روانی داشت و از آنجا که پدرم تنها نانآور خانواده بود، دچار استرس بود. پس از اینکه برادرم ازدواج کرد، مقروض شد. من و فرزندم مجبور شدیم با والدینم زندگی کنیم. آن دوران سختی برای خانوادهمان بود.
فرزندم در سال 2006 یک بروشور را که حاوی اطلاعاتی درباره فالون دافا بود آورد و آن را به من نشان داد. درباره برداشت اجباری اعضای بدن از افراد زنده در شهر شنیانگ مطلع و از این جنایات وحشتزده شدم.
پس از ملاقات با برخی از تمرینکنندگان فالون دافا احساس کردم که همه آنها بسیار مهربان هستند. پس از خواندن کتاب اصلی، جوآن فالون، معنای زندگی را فهمیدم و آموختم که سطح شینشینگم را افزایش دهم. تقریباً بلافاصله تغییرات شگفتانگیزی را تجربه کردم! بیماریهایم ناپدید شدند، و حتی میتوانستم آب سرد بنوشم و غذاهایی بخورم که پیش از آن نمیتوانستم بخورم. کل خانوادهام شاهد شگفتانگیزیِ فالون دافا بودند.
اکنون بیش از یک دهه است که تزکیه میکنم. محنتهای بسیاری را تجربه کردهام، اما میدانم که فقط با داشتن اعتقاد محکم و استوار به استاد [لی هنگجی] و دافا، میتوانم بهطور حقیقی از وابستگیهایم رها شوم.
زمانی که در اوج ناامیدی بودم، استاد و دافا به من امید دادند.
کل خانوادهام تغییرات مثبتی را تجربه میکنند
استاد بیان کردند:
«...با تمرین یک نفر، کل خانواده نفع میبرند...» (آموزش فا در كنفرانس فا در استراليا)
من شخصاً این موضوع را تجربه کردهام. بعد از شروع تمرین وضعیت سلامتیام بهبود یافت، بنابراین توانستم در کارهای خانه بیشتر کمک کنم. توانستم فرزندم را به مدرسه برسانم و او را به خانه برگردانم و بعضی از کارهای نیمه وقت را برای کمک به خانواده انجام دهم. برادرم نیز موفق شد بهسرعت بدهیهایش را پرداخت کند. در طول فصل برداشت، توانستم محصول پنبهام را به قیمت محصول پنبه خانم برادرم بفروشم، با اینکه زمین من نصف زمین او است. میدانستم که استاد به حل و فصل مشکلات مالی خانوادهام کمک کردهاند.
گرچه مادرم تزکیه نمیکرد، اما وضعیت ذهنیاش بهبود یافت و قادر بود کارهای خانه را انجام دهد و از خودش مراقبت کند. بدنش قویتر شد و در سن 72 سالگی، هنوز قادر به حمل یک کیسه گندم 75 کیلویی به آسیاب بود و خودش گندمها را آسیاب میکرد. هنگامی که دیگران از شدت توان و قدرتش در تعجب بودند، او پاسخ داد: «این به این دلیل است که مدام میگویم: "فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!"»
فرزندم نیز معتقد است که فالون دافا خوب است و متفاوت از سایر بچههای هم سن خود است. یک هفته قبل از امتحان ورودی کالج، بدون هیچ دلیلی همکلاسیاش به او حمله کرد که منجر به جراحت صورتش شد و به هفت بخیه نیاز داشت. دوستِ پسرم میخواست به آن بچهای که حمله کرده بود مشت بزند اما پسرم او را متوقف کرد. معلمش میخواست به مدرسه اطلاعرسانی کند، اما پسرم، با درک ارزشهای حقیقت، نیکخواهی، بردباری، تصمیم گرفت یک قدم به عقب بردارد. از آنجایی که زمان امتحان ورودی کالج نزدیک بود، اگر پسرم به مدرسه میگفت که چه اتفاقی افتاده است، همکلاسیاش بازداشت میشد زیرا 18 ساله بود، و این امر تأثیرات منفی برروی بقیه زندگی همکلاسیاش میگذاشت. پسرم به همکلاسیاش گفت که دیگر بدون فکر کاری انجام ندهد و این موضوع را رها کرد. همکلاسی که به او حمله کرده بود، بسیار پشیمان شد و از پسرم عذرخواهی کرد.
پسرم همیشه در کارهای خانه کمک و در طول جشنها برای ما آشپزی میکند. اخیراً بدون هیچ مشکلی شغلی پیدا کرده است. دافا کل خانوادهمان را در جهت مثبت تغییر داده و به ما رونق داده است.
ضرورت نجات مردم
کمی پس از شروع تمرین، شروع به روشنگری حقیقت و توزیع مطالب اطلاعرسانی کردم. در طول این ده سال، با انواع و اقسام افراد روبرو شدهام و توانستهام تزکیه کنم و شینشینگم را بهبود بخشم.
مردی به من گفت که خوردن نودلهای سرد باعث میشد دل درد بگیرد، اما پس از تکرار عبارت «فالون دافا خوب است» دیگر به دل درد مبتلا نشد. یکبار دیگر، اجاق گازش آتش گرفت، اما پس از گفتن «فالون دافا خوب است!» آتش خاموش شد. او نزد من آمد و مطالب روشنگری حقیقت بیشتری خواست تا به دوستانش بدهد.
بسیاری از مردم واقعاً معتقدند که فالون دافا خوب است و از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای جوانان آن خارج شدهاند. آنها دادخواستی را امضاء کردند که خواستار این بود که جیانگ زمین، سردسته جنایتکاران، را به میز عدالت بکشاند. گاهی اوقات وقتی آنها را میبینم، فریاد میزنند: «حقیقت درباره فالون دافا واقعی است! من باید ح.ک.چ را ترک کنم! حزب همچنان کارهای وحشتناکی انجام میدهد که به وجهه چین لطمه میزند. تمام کارهایی که انجام میدهد به چین آسیب میرساند!» افرادی نیز هستند که واکنش منفی نشان میدهند و حتی به پلیس زنگ میزنند.
برادر کوچکترم قبلاً با تمرین من مخالفت میکرد. در شروع تمرینم، نمیدانستم چگونه به درون نگاه کنم. فقط میدانستم که باید حقیقت را روشن و آزار و شکنجه را افشاء کنم. یک بار کارگران بسیاری برای برداشت گندم ما از هنان آمدند. فکر کردم که نباید از این فرصت ارزشمند برای نجات مردم غافل شوم، بنابراین در طول ناهار با آنها صحبت کردم. همه چیز را به آنها گفتم، از جمله "خودسوزی" در میدان تیانآنمن، دلایل پشت آزار و شکنجه فالون دافا و اینکه فالون دافا چیست. کارگران بسیار پذیرا بودند و برادرم نیز به صحبتهایم گوش داد. هنگامی که از او خواستم چند دیویدی برای کارگران بیاورد، او به راحتی موافقت کرد. وقتی برگشت خوشحال بود و گفت که کارگران وعده دادند که سال آینده دوباره برای برداشت گندممان بیایند. برادرم پس از آن در یک شرکت بسیار بزرگ در شانگهای کار پیدا کرد.
دخترِ برادرم تنها یک سال داشت که برادرم شروع به کار در خارج از شهر کرد. پس از چند سال، پسرِ برادرم متولد شد و حجم کار در خانه افزایش یافت. اگرچه نهایت تلاشم را میکردم تا به زن برادرم کمک کنم، اما گاهی اوقات او هنوز گله و ناراحتیاش را سر من خالی میکرد. اما من هیچ وقت با او مشاجره نمیکردم و فقط میخندیدم و به درون نگاه میکردم. هم برادرم و هم خانمش در نهایت قدرت فالون دافا را احساس کردند.
بهخاطر آزار و شکنجه، پدرم اغلب نگران بود. وقتی برای توزیع مطالب روشنگری حقیقت به بیرون میرفتم، پدرم همیشه منتظر من میماند تا به خانه برگردم. در سال 2015، ربوده شدم، به اداره پلیس شهرستان منتقل و بهمدت 15 روز بهطور غیرقانونی بازداشت شدم. وقتی به خانه بازگشتم، پدرم به گریه افتاد و مرا از رفتن به بیرون برای روشنگری حقیقت منع کرد. میدانستم که این یک آزمون برای وابستگیام به خانواده است، که سعی داشت مانع من شود. از پدرم پرسیدم: «میدانی که قبل از شروع تمرین و مطالعه فا، وضعیت سلامتیام چقدر بد بود. هر چیز خوبی که در زندگیام دارم، توسط استاد به من اعطا شده است. آیا نباید آنچه ایشان از ما خواسته را انجام دهم؟ آیا شما میتوانستی به من سلامتی بدهی؟» بعد از اینکه پدرم به آن فکر کرد، سرش را تکان داد و گفت: «برو و کاری که باید انجام دهی را انجام بده. فالون دافا خوب است.»
وقتی پسرم در طول تعطیلات به خانه آمد، متوجه شد که قصد دارم برای روشنگری حقیقت بیرون بروم و شروع به گله و غرغر کرد. به او گفتم: «نجات مردم امر بسیار مهمی است! باید به بیرون بروم!» پسرم خندید و موافقت کرد. وقتی برگشتم، پسرم شام را آماده کرده بود. میدانستم که تصمیم درستی گرفتهام.
اخیراً ح.ک.چ اعلام کرد که میخواهد آنچه را که آنها گروههای «شرور» مینامند از بین ببرد. هنگامی که حقیقت را روشن میکردم، یک دبیر روستا به من هشدار داد که مراقب باشم. به او گفتم: «این خیلی مهم است که تفاوت بین آنچه که درست است و آنچه که اشتباه است را درک کرد. بسیاری از چینیها از ح.ک.چ خارج میشوند. این کتاب هدف نهایی کمونیسم را بگیر.» دبیر کتاب را پذیرفت و موافقت کرد که از ح.ک.چ خارج شود. مدت کوتاهی پس از آن، با یکی دیگر از دبیران روستا مواجه شدم که در راه رفتن به جلسه دولتی شهرستان بود. حقیقت را برایش روشن کردم و یک کتابچه حاوی اطلاعات روشنگری به او دادم. پس از اینکه ح.ک.چ را ترک کرد گفت: «در چین، دیدن کسی که صمیمانه برای شما آرزوی خوب کند، بسیار نادر است!»
همتمرینکنندگان گرامی، لطفاً حقیقت را روشن کنید! بدون توجه به اینکه چقدر موقعیتمان سخت است، ما قادر خواهیم بود بر آنها غلبه کنیم. فوریترین چیز نجات مردم است! استاد، از شما بهخاطر کمکهای نیکخواهانهتان به من و خانوادهام سپاسگزارم!