(Minghui.org) قبل از اینکه تمرین فالون دافا یا همان فالون گونگ را آغاز کنم، به قماربازی بهصورت آنلاین و کسب و کار با نوعی ورق بازی مشغول بودم. دارای اعضای ثابت و دستیار بودم، درکنار آنها یک گروه مالی داشتم تا بتوانم بدهیهایم را جمعآوری کرده و آنها را با بهره زیاد وام بدهم. درآمد ماهانهام صدها هزار یوآن بود. بهطور گستردهای با جامعه ارتباط برقرار میکردم تا فرصتهای مالی بیشتری برای خودم ایجاد کنم.
رها کردن مزایای این کسب و کار برایم غیرقابل تصور بود زیرا از مزایای تأمین اجتماعی یا هرگونه امنیت مالی دیگر برخوردار نبودم. اما، فالون دافا باعث شد متوجه شوم که وقتی پول سایر افراد را به خودم اختصاص میدهم، درواقع سرشت حقیقی و وجدانم را از دست میدهم. هیچکسی بهجز موجودات اهریمنی از آن بهره نمیبرند. بنابراین، کسب و کارم را تعطیل و از گرفتن بدهیهایم خودداری کردم.
خشونت خانوادگی
در محیطی آکنده از شرارت رشد کردم. از زمانی که کوچک بودم، پدرم رفتار بدی با من داشت. درست از زمانی که شروع به صحبت کردم، پدرم به من یاد داد که مادرم را مورد فحاشی قرار دهم و به زبان ناشایستی صحبت کنم. او اغلب مادرم را کتک میزد و به او بددهنی میکرد. آنها اغلب با یکدیگر و با سایر بستگان در جدال و کشمکش بودند. اکثر اوقات همدیگر را مورد آزار قرار میدادند از دست هم شاکی بودند. هیچ آرامشی در خانه وجود نداشت.
پدرم مرا کتک میزد و آثاری از کبودی را در سراسر بدنم برجای میگذاشت. قلبم مالامال از ترس و نفرت بود. در آن زمان تنها چیز خوب در زندگیام زمانی بود که به دیدن مادربزرگم میرفتم. زمانی را که با او سپری میکردم برایم ارزشمند بود.
در مدرسه ابتدایی بهسختی تلاش میکردم، اما پدرم همچنان مرا مورد تنبیه بدنی قرار داده و بدون هیچ دلیلی با من بدرفتاری میکرد. بنابراین بهتدریج از مدرسه متنفر شدم و درنتیجه نمرات بدی کسب میکردم. معلمان از دست من ناراضی بودند و از پدرم میخواستند به دیدن آنها برود. آنها سایر دانشآموزان را ترغیب میکردند تا در مقابل پدرم از من بدگویی کنند و پدرم در مقابل کل کلاس به صورتم سیلی زد و با یک صندلی مرا مورد ضرب و شتم قرار داد. به همین علت، همکلاسیهایم اغلب به من میخندیدند و توهین و تحقیر میکردند.
عذاب میکشیدم و احساس بیکسی و ناامیدی داشتم. نفرت از خانواده و مدرسه در من رشد کرد. نمیتوانستم هیچ امیدی یا راهی در زندگیام ببینم.
فاسد شدن از طریق اجتماع
در مواجهه با این سختیها، اغلب درک نمیکردم که از کجا آمدهام، هدف از زندگی چیست و به کجا میروم. در سن هشت سالگی این سؤالات را از مادرم میپرسیدم.
او به من میگفت که به من زندگی داده است، اینکه بعد پیر میشوم، میمیرم و تبدیل به خاکستر میشوم. احساس ناامیدی و گمگشتگی میکردم. برایم سخت بود درک کنم که مادرم مرا به دنیا آورد و سپس گذاشت که متحمل درد و رنج شوم. یک روز معلممان ما را به سینما برد تا فیلمی علمی و آموزشی درباره چگونگی تکامل انسان از میمونها را تماشا کنیم. سپس بتدریج آنچه را مادرم به من گفت، پذیرفتم.
از تمامی چیزهایی که شنیدم و از آموزههای القائی حزب کمونیست چین (ح.ک.چ)، نتیجه گرفتم که این دنیایی است که ماهیهای بزرگ ماهیهای کوچک را میخورند و مناسبترین موجود شانس بقاء را کسب میکند. فکر کردم که اگر میخواهم مورد آزار و اذیت قرار نگیرم، دچار ناکامی نشوم، مجبورم قدرتمندتر و شرورتر از دیگران باشم.
در طول دوره دبیرستان شروع به کشیدن سیگار و نوشیدن الکل کردم و شب به خانه نمیرفتم. به یک باند ملحق شدم و شرارت را در پیش گرفتم. به یک جوان بزهکار تبدیل شدم. اما بسیار خوشحال بودم زیرا دیگر مورد سوءاستفاده قرار نمیگرفتم. برعکس، کسانی که مرا تحقیر میکردند و به من آسیب میزدند، دیگر از من میترسیدند و به من احترام میگذاشتند. برای اولین بار، احساس کردم که در این جهان جای پایی پیدا کردم.
بعد از پایان سال تحصیلی سوم دبیرستان، یعنی یکسال مانده به پایان دوره دبیرستان، دیگر به مدرسه نرفتم. شعارم در زندگی این بود: «امروز را زندگی کنید و از زندگی لذت ببرید زیرا زندگی کوتاه و تلخ است.» در مشاغلی در صنایع مختلف استخدام شدم و دوستان مختلفی پیدا کردم. اما همه ما ارزشهای مشابهی داشتیم مبنیبر اینکه پول جمع کنیم و پول بیشتری به دست آوریم.
در هیجده سالگی در شانگهای شروع به مصرف مواد مخدر کردم؛ زیرا استفاده از مواد مخدر در کلوبهای شبانه محبوب و معمول بود. فکر نمیکردم که این عملی اشتباه است. برعکس، فکر میکردم این مد روز است و از آن لذت میبردم. زندگیام بیشتر در منجلاب فرو میرفت.
با خواندن نُه شرح و تفسیر بیدار شدم
با کلیک روی لینکی که یکی از دوستانم از طریق یک پیام برایم فرستاد، درباره فالون دافا آگاه شدم. محتوای کتاب نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست مرا جذب کرد و پس از پایان مطالعه آن، شوکه شدم.
با تحقیق در اینترنت، متوجه شدم که اخبار در رسانهها و وبسایتهای چین دستکاری، فیلتر و مسدود میشوند. این ثابت کرد که هیئت حاکمه میخواهد حقیقت را از مردم چین پنهان کند. مردم از حق دسترسی به اطلاعات محروم شدند تا بتوانند برای خودشان قضاوت کنند. اما، هرچه بیشتر میخواندم، بیشتر متوجه میشدم که آنچه در کتاب نُه شرح و تفسیر گفته میشود، حقیقت دارد.
برای مدت طولانی فریب خورده بودم. حزب کمونیست چین رژیمی پلید است که مردم خودش را میکشد و جنایتهای غیرقابل تحملی را مرتکب میشود. از زمانی که در سال ۱۹۴۹ به قدرت رسید، پاکسازیهای سیاسی بسیاری را به راه انداخته و ۸۰ میلیون نفر از مردم چین را کشته است. جنبش اصلاحات ارضی به قصد کشتن صاحبان مزارع انجام شد. جنبش ضد راستگرایان را به قصد کشتن روشنفکران به راه انداخت. جنبش جهشی بزرگ به جلو، به قحطی وحشتناکی منجر شد و هزاران هزار نفر براثر آن از گرسنگی جان باختند.
انقلاب فرهنگی کاملاً به فرهنگ چین آسیب رساند و باورهای سنتی و اخلاقی را نابود کرد. کشتار در میدان تیانآنمن دهها هزار دانشجو را به کام مرگ فرو برد. از سال ۱۹۹۹، تمرینکنندگان فالون گونگ بهطور وحشیانه مورد آزار و اذیت قرار گرفته و بهخاطر اعضای بدنشان سلاخی شدهاند.
برای دسترسی به اخبار آنلاین، از نرمافزاری برای شکستن سد سانسور استفاده کردم و این نرمافزار را با سایر افراد به اشتراک گذاشتم با این امید که آنها بتوانند درباره بیرحمی و شرارت حزب کمونیست چین آگاه شوند. میدانستم که فالون گونگ به اشتباه قلمداد شده است، اما دربارهاش بیشتر تحقیق نکردم.
تزکیه و رشد و بهبود در فالون دافا
دو برنامه ویژه «شکوفه گل اودومبارا» و «افسانههایی برای مردم آینده» را از طریق تلویزیون انتیدی (NTD) تماشا کردم. هر دو فیلم درباره آمدن پادشاه مقدس چرخ قانون بهمنظور گسترش فا خبر دادند. نمیدانستم که این حقیقت دارد. بدون هیچ دلیلی، تحتتأثیر قرار گرفتم و هیجانزده شدم. احساس کردم که این رویداد مهمی برایم است. باوجود تحصیل در یک سیستم مدرسهای که الحاد و تکامل را در آن تدریس میکردند، اعتقاد داشتم که خدایان و بوداها خرافات هستند.
از روی کنجکاوی، کتاب جوآن فالون را دانلود کردم. بعد از اینکه شروع به خواندن آن کردم، طولی نکشید که اشکهایم سرازیر شدند. این کتاب قلبم را تحتتأثیر قرار داد. پس از خواندن پاراگراف زیر، تصمیم گرفتم تزکیه کنم:
«اما با فکر انجام تزکيه، فقط با اين آرزو در ذهنشان، آن مثل طلا ميدرخشيد و دنياي ده جهته را ميلرزاند. اغلب شنيدهايد که مردم از سرشت بودايي سخن ميگويند و اين سرشت بودايي بود كه ظاهر شده بود.» (سخنرانی دوم، جوآن فالون)
زمانی که موضوع «چيزهايي که معلمتان به شاگردانش داده است» را در سخنرانی سوم خواندم، احساس کردم که استاد یک فالون را در من کار گذاشتند، چون احساس میکردم چیزی در داخل شکمم میچرخد.
هنگامی که در سخنرانی چهارم موضوع گوآندینگ را خواندم، استاد گوآندینگ را برایم انجام دادند. همانطور که در کتاب توضیح داده شد، جریان گرمی را از بالای سرم تا پایین پاهایم احساس کردم.
سه روز را صرف خواندن کتاب جوآن فالون کردم. پس از آن، دیدگاهم نسبت به جهان تغییر کرده است. این اولین بار بود که احساس کردم زندگیام زیباست و سرشار از امید بودم. تمرینات فالون دافا را بهصورت آنلاین آموختم و با موسیقی تمرین شروع به تمرین آنها کردم.
درابتدا برایم بسیار هیجانانگیز بود. تمرینات را با دقت انجام میدادم و گاهی اوقات فا را مطالعه میکردم. مطالب اطلاعرسانی درباره فالون دافا را بهصورت آنلاین توزیع و پوسترها را در خیابان نصب میکردم. اما، وقتی با چالش مواجه میشدم اهمیت نگاه به درون برای پیدا کردن کاستیهایم را درک نمیکردم. وقتی حقایق درباره دافا را به بستگان و دوستانم میگفتم، به من میخندیدند. در درونم احساس تنهایی میکردم. همچنان وابستگی بسیار قوی به منافع شخصی و تمایلات داشتم. هنوز بلندپرواز بودم و میخواستم بهتر از دیگران عمل کنم. وابستگیهایم مرا به قهقراء میبردند و از دافا دست کشیدم.
اما، بعد از آن بیقرار شدم زیرا بذرهای حقیقت، نیکخواهی و بردباری در قلبم کاشته و معیارم برای قضاوت بین خوب و بد شده بودند. دافا مثل یک آینه نشاندهنده خوب، بد، درست، اشتباه، ریاکاری و غیره است. من شاهد ریاکاری بازرگانان بودم که در مقابل مردم به چربزبانی متوسل میشدند. تنهایی و تلخی آنها را احساس میکردم، هرچند آنها طوری رفتار میکردند، که انگار اعتمادبهنفس دارند، خوشبیان و توانا هستند.
پس از بررسی دقیق، دوباره در سال ۲۰۱۶ تصمیم گرفتم که در دافا تزکیه کنم. فا را مطالعه کردم، تمرینات را انجام دادم و به پادکستهای مقالات به اشتراک گذاشتهشده تمرینکنندگان گوش دادم. توانستم نقاط ضعف و وابستگیهایم را پیدا کنم و سعی کردم با تزکیه از آنها رها شده خودم را ارتقاء دهم. با گذشت زمان به ارزشمندی دافا بیشتر و بیشتر پی بردم.
وقتی سومین سخنرانی در جوآن فالون را میخواندم، از دست خودم ناراحت شدم، به حدی که گریه کردم. از اعماق قلبم گفتم: «استاد، شما چنین فای عظیمی را به من دادهاید، اما من ارزش آن را درک نکردهام. هنوز به مسائل مردم عادی وابسته هستم. بسیار متأسفم، استاد.» پس از گفتن آن، احساس کردم فالونهای بیشماری روی سر، دستها و تمام بدنم میچرخند.
دافا مرا از مواد مخدر، الکل و سایر عادتهای بد رها کرده است. از زندگی بیهوده و بیثمری که داشتم رها شدم. وقتی که با دیگران اختلاف پیدا میکنم، از دیدگاه فا به آن مینگرم و از دیدگاه فرد دیگر سعی میکنم او را درک کنم. درنتیجه قلب و ذهنم وسیع شدهاند.