(Minghui.org) من و مِی (نام مستعار) با هم بزرگ شدیم و علایق و تجربیات مشابهی در زندگی داشتیم. بهعنوان دوستان نزدیک و صمیمی فراز و نشیبهای زندگیمان را با هم درمیان میگذاشتیم و همدیگر را تشویق میکردیم.
در گذشته ذهنیت رقابتجویی قویای داشتم. به بیماریهای جسمی زیادی نیز مبتلا و بیشازحد نگران بودم. زندگیام دشوار و پر از استرس بود.
دو دهه پیش پس از شروع تمرین فالون دافا همه چیز تغییر کرد. اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری را در زندگی روزانهام دنبال و سخت تلاش کردم فردی خوب و درخصوص سایرین باملاحظه باشم. شاد و سالم شدم و بیماریهایم درمان شد.
مِی برایم خوشحال بود. از آنجا که از نزدیک شاهد تأثیرات مثبت تمرین فالون دافا بر من بود، میدانست دافا خوب است و مرا در تزکیهام تشویق میکرد.
یک روز که با او تماس گرفتم، متوجه شدم دچار افسردگی شده است، اما نمیخواست جریان را بهطور مفصل شرح دهد.
وقتی به منزلش رفتم، گفت که از یکی دیگر از دوستانش خواسته پول زیادی را در جایی برای او سرمایهگذاری کند، اما سرشان کلاه رفته و دچار ضرر مالی بزرگی شده است.
پسر می در خارج از کشور تحصیل میکرد و او برای پرداخت برخی از شهریهها و هزینههای پسرش به بازگشت سرمایهاش وابسته بود. اگرچه دوستش را سرزنش نمیکرد، این جریان تأثیر بسیار زیادی بر او گذاشته بود. هم رفاقت و هم پولش را از دست داده بود.
برای چند ماه ناراحت بود، بنابراین اغلب با او تماس میگرفتم. یک روز با من تماس گرفت و گفت که قصد دارد همراه شوهرش به دیدار پسرش در خارج از کشور برود و میخواست تا زمانی که در منزل نیستند، برخی اسناد و اشیاء باارزششان را پیش من بگذارد.
او گفت: «اگر در این سفر اتفاقی بیفتد و برنگردیم، کسی باید از مادرشوهرم و پسرم مراقبت کند.»
احساس میکردم تجربه اخیر او درخصوص آن کلاهبرداری باعث شده اینگونه بهشدت منفیگرا و محتاط شود. پیشنهاد دادم وکالتنامهای بنویسد، اما رمز حسابهای بانکیاش را به من ندهد تا در حین سفر خیالشان راحت باشد.
با وکیلی نیز تماس گرفتم و درباره مراحل و الزامات قانونیاش پرسوجو کردم.
وقتی به دفتر مِی رفتم، وکالتنامه امضاءشدهاش را به من داد. وقتی آن را خواندم، متوجه شدم که فقط نگهداری از مدارک و اموال ارزشمندش را به من نسپرده است. اختیار تام به من داده بود تا همه داراییهایش و همه نظموترتیبات لازم را برای مادرشوهر و پسرش نیز مدیریت کنم.
حرفهای وکیل را به او گفتم و یادآوری کردم که عبارات «فالون دافا خوب است، جِن، شَن، رِن خوب است» را تکرار کند تا برکت نصیبشان شود.
او گفت که درک میکند، اما هنوز نگران است. سپس مانند همیشه نشستیم و در سکوت و آرامش به هم نگاه کردیم.
او ناگهان لبخند زد و با صدای آرامی پرسید: «آیا میدانی چرا اعتماد کردم و همه چیز را به تو سپردم؟»
قبل از اینکه چیزی بگویم، گفت: «چون فالون دافا را تمرین میکنی.» شگفتزده شدم. فکر میکردم به این دلیل است که چند دهه با هم دوست هستیم.
او توضیح داد: «همه داراییهایم، زندگیِ پسرم و مادرشوهرم، اینها مهمترین چیزها در زندگیام هستند. اعتماد نمیکنم که آنها را به هرکسی بسپارم. افراد عادی خودخواه و فقط به دنبال سود خود هستند، بنابراین نمیتوان به آنها اعتماد کرد.»
«فقط افرادی مانند تو که ایمان دارند، چیزهایی را که متعلق به سایرین است، برای خود برنمیدارند. تو به اصول والایی پایبند هستی و آنها را نقض نمیکنی.»
فهمیدم. مِی شاهد تغییرات مثبت من بعد از شروع تمرین فالون دافا بود. من که زمانی بیمار بودم، سالم شده بودم. از اختیارات و قدرت شغلیام برای کمک به مردم استفاده میکردم، نه برای رشوه گرفتن از آنها. قبلاً پرخاشگر بودم و همیشه برای پیروز شدن رقابت میکردم، اما بعد از شروع تمرین فالون دافا صلحجو و عاقل شدم.
تجارب زندگی شخصی مِی به او نشان داده بود که به چه کسی میتواند اعتماد کند.
اطرافیانمان مراقب افکار، گفتار و رفتار ما هستند. وقتی اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری را بهعنوان راهنما برمیگزینیم و بر اساس آنها عمل میکنیم، به فا اعتبار میبخشیم.
معتقدم بهزودی روزی فراخواهد رسید که همه مردم سراسر جهان فالون دافا را جشن بگیرند.