(Minghui.org) پسرم از دوران کودکی‌اش درونگرا و خجالتی بود. او دوست نداشت وقتش را با بچه‌های دیگر سپری کند و علاقه‌ای به یادگیری هیچ‌چیزی نداشت. خانواده‌ام نگرانش بودند.

امتناع از رفتن به مدرسه

وقتی پسرم به سن کودکستان رسید، مدرسه‌ای خصوصی برای او انتخاب کردیم تا معلمش بیش از حد از او انتقاد نکند. پس از دو روز، شروع به گریه‌زاری و در برابر رفتن به مدرسه مقاومت کرد. سعی کردیم او را در مدرسه پیاده و بلافاصله آنجا را ترک کنیم، اما به دنبال ما ‌دوید. معلم سعی کرد او را متوقف کند، اما نشست و روی زمین ‌خزید. سرانجام، مادربزرگش مجبور شد کنارش بماند. اما، مدرسه به والدین یا پدربزرگ‌ و مادربزرگ‌ها اجازه نمی‌داد که در کلاس درس حضور داشته باشند، بنابراین پسرم از رفتن به مدرسه خودداری می‌کرد.

سعی کردیم کودکستانش را تغییر دهیم، اما همین اتفاق آنجا هم رخ داد. درنهایت به اولین مهد کودک بازگشتیم. با اینکه در سال بعد حاضر به شرکت در کلاس نشد، ما همچنان هزینه را پرداخت می‌کردیم تا بتواند هر زمان که بخواهد برود. سال گذشته قبل از مدرسه ابتدایی، درنهایت موافقت کرد که به مهدکودک برود. او عقب‌تر از سایر بچه‌ها بود. او را در کلاس‌های هنرهای رزمی و پیانو ثبت‌نام کردم. اما در این کلاس‌ها شرکت نکرد و گفت که علاقه‌ای به آنها ندارد. علاقه به یادگیری هیچ چیزی نداشت و مخصوصاً در درس ریاضی بسیار کُند بود.

مدرسه ابتدایی بدون آزمون

تا هفت سالگی‌اش، تقریباً هیچ چیزی نیاموخت. بسیار مضطرب و نگرانش بودم زیرا کودکان هم‌سن او چیزهای زیادی یاد گرفته بودند. نگران بودم که از هم‌سن‌های خودش عقب بماند، بنابراین او را در کلاس ریاضی ثبت‌نام کردم. سخت تلاش می‌کرد، اما به‌‌دلیل حافظه ضعیفش نمی‌توانست پیشرفتی داشته باشد. معلمش او را «خیار وحشی» نامید و متذکر شد که باید به تنبیه متوسل شویم. احساساتش جریحه‌دار شد و نمی‌خواست ادامه دهد.

با توجه به ویژگی‌های پسرم، من و شوهرم درباره مدرسه ابتدایی‌اش زیاد فکر کردیم و در نهایت مدرسه‌ای را انتخاب کردیم که بیشتر مردم توجهی به آن نداشتند. مدرسه‌ای که انتخاب کردیم از نظام آموزشی سراسری پیروی نمی‌کرد. درسطح ابتدایی فقط اشعار کلاسیک و ریاضی را آموزش می‌دادند. دانش‌آموزان لازم نبود در امتحانات کمیته آموزش و پرورش دولتی شرکت کنند. «خیار وحشی» کوچک من از زندگی‌اش در دوره ابتدایی بدون گذراندن هیچ امتحانی واقعاً لذت برد.

گرچه شهریه آن کمی بیشتر از سایر مدارس بود، مدرسه هیچ‌گونه اطلاعات و فعالیت‌هایی که از سوی حزب کمونیست چین الزامی بود، به کودکان تحمیل نمی‌کرد. دانش‌آموزان روز را با پیاده‌روی آغاز می‌کردند. آنها شعرها و مقالات کلاسیک کهن را هنگام صبح می‌خواندند و بعد‌از‌ظهر ریاضی را یاد می‌گرفتند. تقریباً هیچ مشکلی وجود نداشت. پسرم کاملاً از فضای آرام و بانشاط مدرسه لذت می‌برد.

سردرد شدید

با توجه به نظام اعتباری وزارت آموزش و پرورش، دانش‌آموزانی که دارای مدرک رسمی از مدرسه‌ای نباشند مجاز به ورود به مدارس راهنمایی نیستند. مجبور شدم پسرم را در ترم دومِ کلاس پنجم به مدرسه‌ای رسمی منتقل کنم. هیچ معلمی مایل نبود دانش‌آموزی را بپذیرد که هرگز هیچ امتحانی را نگذرانده یا هیچ آموزشی در زمینه موسیقی، هنر، یا کلاس‌های انگلیسی سپری نکرده بود. پس از درخواست های مکرر، مدرسه درنهایت او را پذیرفت، اما عملکرد او به سردرگمی بزرگی برای ما تبدیل شد.

حتی با اینکه ریاضی‌اش مناسب بود، هیچ اطلاعاتی در زمینه زبان انگلیسی یا دستور زبان مدرن نداشت. از ساختار نوشتن مقاله یا نحوه تلفظ کلمات در نمادهای آوایی آگاهی نداشت، چه رسد به اینکه چیزی درباره موسیقی و سایر آموزش‌ها بداند.

در اولین آزمون انگلیسی، پسرم از ۱۰۰ نمره ۱۲ گرفت. این برای مدرسه رتبه پایینی بود. وقتی نمراتش اعلام شد، همکلاسی‌هایش به خنده افتادند. معلم انگلیسی‌اش متوجه شد که پسرم از زمانی که شروع کرده بود، تنها فرصت برای یادگیری ۱۲ واژه انگلیسی را داشت اما آنها را به‌خوبی حفظ کرده بود، بنابراین او را رها نکرد.

«خیار وحشی» با خواندن کتاب‌های فالون دافا درخشید

تکالیف مدرسه پسرم بزرگترین دردسر در خانواده ما بود. وقتی که می‌توانست با کلاس‌هایش پیش برود، بسیار سپاسگزار بودیم.

اما، مادرم اعتماد کامل به نوه‌اش داشت. او به توصیه‌های مادربزرگ گوش می‌داد و تکرار می‌کرد: «فالون دافا عالی است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری عالی است.»

پسرم از زمان کودکی‌اش به فالون دافا اعتقاد داشت. مادربزرگ از او مراقبت می‌کرد و قبل از اینکه سه ساله شود، تقریباً هر روز با مادربزرگش به سخنرانی‌های ضبط‌شده استاد لی (بنیانگذار این روش) گوش می‌داد. در طول سال‌هایی که در مهدکودک بود، هر روز دی‌وی‌دی‌های هنرهای نمایشی شن یون را تماشا می‌کرد. شوهرم در شهر دیگری کار می‌کرد و هر از گاهی می‌توانست به خانه بیاید. یک روز که به خانه آمد، پسرم پدرش را به مقابل تلویزیون کشاند و درحالی‌که با دست کوچکش به سمت تلویزیون اشاره می‌کرد، با حالتی حاکی از احترام و گفت: «بابا، بابا، عجله کن، موجودات الهی را تماشا کن!»

تمام خانواده ما معصومیت و سرشت نیکخواه او را دوست دارد. با وجودی که «آموزش مدرن» را دریافت نکرده، فرهنگ سنتی را از مادر بزرگش آموخته است. او به وجود بوداها و موجودات الهی اعتقاد دارد و درباره عقوبت کارمایی و بازپیدایی می‌داند.

وقتی هفت سالش بود، مادربزرگ شنید که معلمش او را «خیار وحشی» نامید. بنابراین تصمیم گرفت که در تابستان و قبل از رفتنش به کلاس اول به پسرم بیاموزد که کتاب جوآن فالون را بخواند. او نه تنها یاد گرفت که چگونه بخواند، بلکه حافظه‌اش هم تا حد زیادی بهبود یافت. وقتی مدرسه ابتدایی را شروع کرد، توانست مقالات باستانی را از برکند که کلمات زیادی دارند که تلفظ و درک آن دشوار است. مقالات در سطح مقطع راهنمایی و دبیرستان بود، اما او طی چند روز آنها را از برکرد. او توانست به‌روانی آنها را بخواند و به‌راحتی کلمات سخت را تلفظ کند.

وقتی معلم انگلیسی‌اش به من گفت که پسرم حافظه خوبی دارد، می‌دانستم که به‌دلیل مطالعه جوآن فالون حافظه‌اش قوی شده است. از آنجایی که در درس زبان انگلیسی از بقیه بچه‌ها عفب‌تر بود، معلمش به‌طورخصوصی به او آموزش می‌داد. هنگام شب آنچه را که در طول روز یاد گرفته بود، مروز می‌کرد و تکالیفش را انجام می‌داد. هنگامی که با مشکلی مواجه می‌شد، «فالون دافا عالی است» و «حقیقت، نیکخواهی،بردباری عالی است» را تکرار می‌کرد. پس از نیم ترم تلاش بسیار، برای اولین بار در امتحانات آخر سال شرکت کرد. نمراتش همه را شگفت‌زده کرد: 99.5 در انگلیسی، 99 در ریاضی و 90 در زبان چینی.

در طی جلسات اخیر والدین با معلمان، آنها به من گفتند که پسرم بیشتر از همۀ دانش‌آموزان در مدرسه پیشرفت داشته است. معلمش به من گفت که پسرم نه تنها از لحاظ علمی پیشرفت کرده، بلکه در فعالیت‌های گروهی نیز مشارکت فعال داشته است. او به من گفت که چگونه پسرم در مسابقه پریدن از روی طناب به گروه کلاسش کمک کرد تا جایگاه اول را کسب کند. از آنجایی که او هرگز هیچ کلاس تربیت بدنی را نگذرانده بود و نمی‌دانست چگونه با یک گروه باید از روی طناب بپرد، مجاز به پیوستن به گروه نبود، اما دلسرد نشد. در طول تمرین خواسته بود به گروه کلاسش کمک کند. پس از مدتی مشاهده دقیق هم‌گروهی‌هایش متوجه شد که بهترین زمان پریدن چه وقت است. او در همان لحظه مانند یک میخ در همانجا ایستاد و این امکان را فراهم کرد که همکلاسی‌هایش از جایی که او ایستاده بود، بپرند. همه توانستند با دقت از روی طناب بپرند. گروه کلاسش به‌راحتی برنده جایزه اول شد. همکلاسی‌هایش از مشارکت فداکارانه او تشکر کردند.

من و خانواده‌ام به او افتخار می‌کردیم و از بابت او خیالمان راحت شد. او توانست در عرض یک ترم خودش را به بقیه برساند. و دوستانی پیدا کند زیرا بی‌افاده و صادق و مهربان بود. ما هیجان‌زده بودیم که می‌دیدم توانسته با مدرسه جدیدش به آن خوبی خودش را تطبیق بدهد.

پسرم در کلاس ششم جزو دانش‌آموزان برتر کلاسش بود. برای اولین بار در زندگی‌اش جوایزی را به خانه آورد. با توجه به عملکرد فوق‌العاده‌اش، او در میان اولین گروهِ دانش‌آموزانِ پذیرفته شده در مدرسه راهنمایی بود. همکلاسی‌هایش او را «بلند پرواز» نامیدند. «خیار وحشیِ» من در حال حاضر پسری شاخص است! پیشرفت باورنکردنی او قدرت فالون دافا را نشان می‌دهد!

پی‌نوشت

در طول تابستان بین مقطع ابتدایی و متوسطه‌اش، با پسرم جوآن فالون را مطالعه می‌کردیم. او اکنون یکی از دانش‌آموزان برتر در مدرسه راهنمایی و حتی یک دانش‌آموز نمونه است.

بیشتر از همه، پسرم از اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری فالون دافا پیروی می‌کند. او می‌تواند به وضوح درست و غلط را از هم تمیز دهد و نیکخواه باشد. همه این خصوصیات مثبت به‌دلیل تمرین دافا است. دافا به او خرد داده است. او فرهنگ سنتی را دوست دارد، زیرا از آن سعادت و دانش را کسب کرده است. این چیزی نیست که او بتواند امروزه از کتاب‌های درسی در چین یاد بگیرد. گفتار و رفتارش با سایر بچه‌ها واقعاً متفاوت است.

معلم مدرسه راهنمایی‌اش ما را تحسین کرد که پسرمان را به ‌این خوبی پرورش داده‌ایم. اما ما به‌وضوح می‌دانستیم که بدون توجه به شیوه‌ای که ما استفاده ‌کردیم او نمی‌توانست پیشرفتی داشته باشد. دستاوردها و پیشرفت‌هایش را مدیون قدرتمندترین چیز است: «فالون دافا عالی است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری عالی است!»