(Minghui.org) استاد لی هنگجی، بنیانگذار فالون دافا، در جوآن فالون بیان کردند:
«نیاز داریم که همیشه قلبی نیکخواه و ذهنی آرام داشته باشیم. اگر ذهنتان همیشه به این صورت صلحجو و نیکخواه باشد، وقتی مشکلات ناگهان ظاهر میشوند، همیشه ضربهگیر و فضایی دارید که درباره آن فکر کنید.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)
وقتی این جمله را خواندم، متوجه شدم که ما باید با عظیمترین نیکخواهی مردم را نجات دهیم.
معمولاً با افرادی که در خیابان از کنارم میگذرند درباره فالون دافا (یا همان فالون گونگ) صحبت میکنم. یک روز خانمی به طرفم آمد درحالیکه اشک از چهرهاش روان بود. شاید اشکهایش بهخاطر هوای سرد بود یا شاید طرف آگاهش چیزی را درک کرده بود. لبخند زدم، به او خوشامد گفتم و اشکهایش را پاک کردم. شاید احساس کرد که با او بهعنوان خانوادهام رفتار کردم، زیرا پس از اینکه حقایق درباره آزار و شکنجه را به او گفتم، بهطور طبیعی، با خروج از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) موافقت کرد. چند بار با چنین نمونههایی مواجه شدهام.
بار دیگر، خانمی برخلاف جریان باد سرد به طرفم آمد. دکمههای کتش باز بود، بنابراین ابتدا کمک کردم تا دکمههای کتش را ببندد و گفتم: خاله، هوا واقعاً سرد است، خودت را گرم نگه دار.» او نیز به نظر میرسید که با من بسیار احساس نزدیکی و صمیمیت میکرد و ما مانند دوستان قدیمی با هم گفتگو کردیم. به این ترتیب برای او شنیدن و درک حقیقت درباره دافا آسان بود.
یک روز خانم سالخوردهای را دیدم که بسیار مهربان بود و زمانی که با او احوالپرسی کردم لبخند زد. او کلاه نداشت، بنابراین از او پرسیدم که آیا احساس سرما نمیکند، زیرا دمای هوا ۲۰ درجه زیر صفر بود. او گفت حالش خوب است. سپس دستکشهایم را درآوردم تا گوشهایش را گرم کنم. او گفت: «شما باید فرزند بسیار خوبی باشید!»
به او گفتم که در فالون دافا تزکیه میکنم، و استادمان به ما میآموزد که مهربان باشیم. او همچنین مستعد بود که درباره ماهیت غیرقانونی آزار و شکنجه این تمرین آگاه شود و گفت: «افراد واقعاً خوبی در بین تمرینکنندگان فالون دافا هستند!»
یک شب، درحالیکه در مسیر رفتن به سر کار در شیفت شب بودم، جاده بسیار تاریک بود. زن و شوهر سالخوردهای را دیدم که جلوتر از من بودند. مرد با گامهای بلندش جلوتر راه میرفت، درحالیکه زن کمی عقبتر از او حرکت میکرد، انگار که از لیزخوردن میترسید. بهسرعت به سمتش رفتم و گفتم: «خاله، اجازه بده کمکت کنم، چون هوا خیلی سرده.» او بسیار قدردانی کرد. متوجه شدم که آنها زن و شوهر بودند و گفتند که چون مردم چین در گذشته تحت تأثیر کنفوسیوس بودند، اغلب خجالت میکشیدند به یکدیگر کمک کنند.
به مرد مزبور گفتم: در حقیقت بسیار خوب است که دست همسرتان را بگیرید.» هر دو خندیدند. با چنین آغاز خوبی برای صحبت، به آنها کمک کردم تا از حزب کمونیست چین خارج شوند. آنها هر دو از من تشکر کردند.
دوستان همتمرینکننده، ما از طریق فا یاد گرفتیم که زمانی موجودات الهی در آسمانها بودیم. بیایید به خاطر بسپاریم که با مردم همیشه در تمامی اوقات با نیکخواهی رفتار کنیم!