(Minghui.org) تمرین فالون دافا را شروع کردم چون میخواستم بیماریهایم درمان شود. سابقاً به بیماری قلبی، فشار خون بالا و تورم لنفاوی مبتلا بودم. به دلیل وضعیت قلبیام، قادر به کار کردن و مراقبت از خودم نبودم. بیماری فشار خون بالا در خانوادهام شایع بود و وقتی برادرم ۳۹ساله بود بهخاطر سکته مغزی ناشی از فشار خون بالا فوت کرد.
بعداً یک توده لنفاوی در سمت راست گردنم ایجاد شد. تودۀ برجسته نفس کشیدن را برایم دشوار ساخته بود، و غالباً شبها بیدار میشدم تا نفسی بگیرم.
محل تمرین محلی را پیدا و بلافاصله تمرینات را شروع کردم. با گذشت زمان، وضعیت سلامتیام بهبود یافت. وقتی خواندن کتاب اصلی فالون دافا، جوآن فالون را تمام کردم، متوجه شدم که دافا برای درمان بیماری نیست. در آن زمان فکر کردم که من فقط هرازگاهی یک گام کوچک به جلو برمیدارم، بنابراین خودم را به گونهای فعالانه تزکیه نمیکردم.
یک شب رؤیایی داشتم، در طی آن شنیدم که کسی میگوید: سرت پر از سلولهای سرطانی است. آنها را بیرون خواهم کشید.» روز بعد پوست سرم پر از جوش چرکی شد. آنها بسیار دردناک بودند، بجز زمانی که فا را مطالعه میکردم یا تمرینات را انجام میدادم.
از طریق تزکیه محکم و استوار «بیماریام» را ازبین بردم
در ماه مارس سال 2014، بهطور غیرقانونی دستگیر و در بازداشتگاه لیائونینگ زندانی شدم. علائم سکته مغزی داشتم و نمیتوانستم دستانم را حرکت دهم و دهانم را باز کنم و در صحبت کردن مشکل پیدا کردم. آنها سعی کردند مرا به بیمارستان بفرستند، اما از رفتن خودداری کردم چون میدانستم که واقعاً بیمار نیستم. احساس کردم این علائم تنها یک نمود کاذب است، بنابراین فقط فا را ازبرخواندم و تمرینات را انجام دادم.
وقتی به گروه نظارتی شدید منتقل شدم، به آنها گفتم که باید تمرینات را انجام دهم. آنها به من اجازه دادند که تمرین کنم اما ترتیبی دادند تا تمرینکننده دیگری مرا تحت نظر قرار دهد. در طول هفته بعد، سه جلد هنگ یین را با هم ازبرخواندیم، و سلامتیام خیلی بهبود یافت. سپس آن تمرینکننده آنجا را ترک کرد.
بعدها سرپرست به افراد شیفت شب گفت که مرا بیدار کنند تا انجام تمرینات را ازدست ندهم. در عین حال توانستم درباره دافا به آنها بگویم، و طولی نکشید که علائم بیماریام برطرف شد.
ازبین بردن وابستگیها
در 1ژانویه2018 در حالی که به خانه میرفتم، بدنم بهطور ناگهانی کج شد، و در راه رفتن یا بالا رفتن از پلههای آپارتمانم دچار مشکل شدم. وقتی به خانه رسیدم، نمیتوانستم دستگیره در را بچرخانم. در آن لحظه فای معلم را بهیاد آوردم.
«بهطور مثال، زمانی که در کلاسی در چانگچون آموزش میدادم، شخصی بود که کیفیت مادرزادی بسیار خوبی داشت و امیدوارکننده بود. دریافتم که او بسیار خوب است و بهمنظور اینکه بتواند سریعاً کارمایش را پس دهد و روشنبین شود، آزمایشهای او را کمی افزایش دادم، من بدین طریق تدارک میدیدم. اما، یک روز بهنظر آمد که او بهطور ناگهانی علائم سکته مغزی دارد، به زمین افتاد و فکر کرد که نمیتواند حرکت کند و مثل این بود که دست و پاهایش حرکت نمیکنند. بنابراین برای مراقب اضطرری او را به بیمارستان فرستادند. سپس توانست دوباره راه برود. همگی درباره این بیندیشید: با سکته مغزی، چگونه شخص میتواند به این سرعت با پای خودش برگردد و دست و پاهایش دوباره حرکت کنند؟» (سخنرانی ششم، جوآن فالون)
متوجه شدم که هیچ چیزی بیدلیل اتفاق نمیافتد، در عوض فرصتی برای بهبود بود. فقط وضعیتم را نادیده گرفتم و اگرچه نمیتوانستم دستم را بهطور معمول حرکت دهم به انجام کارها ادامه دادم.
روز بعد نمیتوانستم چیزی را با دست راستم نگه دارم، و پای راستم نیز دچار مشکلاتی شده بود. فکر کردم، «وقت آن است که آن کار را رها کنم.»
وقتی شوهرم مرا دید، خیلی نگران شد و تمام بستگانمان را صدا زد. خواهرم اصرار داشت که به بیمارستان بروم، اما به او گفتم که این یک بیماری نیست. توضیح دادم که این به خاطر وابستگیهایم اتفاق افتاده است.
میخواستم آن وابستگی را از ریشه ازبین ببرم و میدانستم که باید بیشتر فا را مطالعه کنم. صبورانه به خواهرم یادآوری کردم که قبل از شروع تمرین فالون دافا، بیماریهای مختلفی داشتم، همچنین وقتی در بازداشتگاه بودم، علائم سکته مغزی داشتم، اما بلافاصله خوب شدم. گفتم: «مرا به بیمارستان نبرید. اگر آنها مرا مجبور به مصرف دارو کنند، واقعاً بیمار خواهم شد.»
خواهرم گفت که به من سه روز فرصت خواهد داد. اگر تا آن زمان بهبود نیافتم، مرا بدون شک به بیمارستان میبرند.
به مطالعه فا ادامه دادم و تمرینات را دو بار در روز انجام دادم. روز بعد توانستم با دست راستم یک فنجان را نگه دارم. بعدازظهر، توانستم از پای راستم استفاده کنم. شوهرم از راه رفتنم بدون هیچ مشکلی و استفاده از دست راستم فیلمبرداری کرد و آن را برای خواهرم فرستاد. این ویدئو واقعاً او را شگفتزده کرد و سرانجام به قدرت شفادهی فالون دافا ایمان آورد.
اگرچه شوهرم از من بهخاطر تمرین فالون دافا حمایت کرده بود، هنوز شک و تردید داشت. اما این بار او کاملاً متقاعد شد. او با همه افرادی که ملاقات میکرد درباره ماجرای شگفتانگیزم صحبت میکرد.
اداره کردن خود بهعنوان تزکیهکننده در تمام اوقات
بلافاصله پس از شروع تمرین فالون دافا در شغل نظافتکاری مشغول بکار شدم که به من فرصتی برای از بین بردن وابستگی به حفظ ظاهر داد. سال 2003 بود و به دلیل وضعیت اقتصادی، بسیاری از افراد فقط میتوانستند کار موقت پیدا کنند. من و دختری بهعنوان تیم نظافت کار میکردیم، اما او بهجای کار، در خارج از منزل مینشست و سیگار میکشید در حالی که من بیشتر کارها را انجام میدادم. در زمان ناهار همکارانم عجله میکردند و تقریباً تمام غذاها را میخوردند. وقتی نوبت من بود، فقط مقدار کمی غذا باقی مانده بود. اهمیت نمیدادم و فقط هرچه باقی مانده بود را میخوردم.
دوستان و همسایگانم پشت سرم حرف میزدند و تعجب میکردند که چرا چنین شغل سطح پایینی را انجام میدهم. در ابتدا، تحمل انتقاداتشان سخت بود. اما پس از آن بهیاد آوردم که من یک تزکیهکننده هستم، و باید آن وابستگی را رها کنم.
زمانی که وضعیت اقتصادی ضعیف بود، مشاغل کمتری وجود داشت و افراد زیادی اخراج شدند، اما از من خواسته شد که باقی بمانم. فرد پرمدعایی نبودم و هر کاری از من خواسته میشد را انجام میدادم. با اشخاصی که بهعنوان افراد «سرسخت» درنظر گرفته میشدند، به خوبی سازگار میشدم.
همچنین بهعنوان پرستار بچه برای ده سال کار کردم. خانوادهای به بداخلاقی مشهور بود و پنج پرستار را در یک ماه اخراج کرده بودند. شوهر خانواده رئیس بخش کارکنان در یک دانشگاه عالی بود. همسرش فلج بود. پسرش نگهبان امنیتی بود و بعدها کارگردان شد. عروسشان وکیل بود. هر زمان که برای شغل درخواست میدادم، به کسانی که با من مصاحبه میکردند، میگفتم که تمرین فالون دافا را انجام میدهم، و توسط حزب کمونیست چین محکوم شدهام. به شوهر خانواده گفتم که بهزودی باید یک سال را در بازداشتگاه سپری کنم.
شوهر خانواده هنوز مایل به استخدام من بود. او گفت: «میدانم که تمرینکنندگان فالون دافا افراد خوبی هستند. کل خانواده ما آن را میدانند. میدانم که میتوانیم به شما اعتماد کنیم.»
به او گفتم که سه روز به من فرصت بدهند و ببینند آیا هنوز مرا میخواهند. پس از گذشت سه روز آنها از من خواستند که بمانم.
به محض اینکه خانواده شنیدند که من از بازداشتگاه آزاد شدم، آنها پرستاری را که قبلاً استخدام کرده بودند اخراج کردند و خواستند دوباره مرا استخدام کنند.
هر کجا که هستیم، باید خودمان را با توجه به اصول «حقیقت، نیکخواهی، بردباری» اداره کنیم. به این طریق ما به فا اعتبار خواهیم بخشید و مردم آگاه میشوند که فالون دافا خوب است.