(Minghui.org) بیش از ۲۰ سال است که فالون دافا را تمرین میکنم. این تمرین مرا بهطور بنیادی تغییر داده است. بهخاطر تمرین دافا، درک میکنم که داشتن مهربانی واقعی و خوب بودن با دیگران چه معنایی دارد.
تزکیه در میان درگیریها و تضادها
هشت سال پیش برای کار در بخش کاری کنونیام منصوب شدم. همکاران زن زیادی در آن بخش مشغول به کارند و همه آنها تقریباً پنج سال از من بزرگتر هستند. قبل از آمدن به آنجا، شخصی به من گفت که سازگاری با آنها راحت نیست.
روز اول که وارد بخش جدیدم شدم، احساس کردم که از من استقبالی نشد. يكی از همكاران جديد چيزي گفت كه واقعاً مرا آزرده كرد. او گفت: «امروز احساس راحتی ندارم، چه نشسته باشم چه ایستاده. به نظر میرسد که در اینجا چیزی در جای درستش قرار ندارد.»
سخنان او بهطور جدی بر من تأثیر گذاشت. قبلاً هرگز با این افراد برخوردی نداشتم و تغییر بخشها از سوی مدیر برنامهریزی شد. چرا آنها با من اینگونه رفتار میکردند؟ چگونه میتوانیم با هم کار کنیم؟
اما بهوضوح میدانستم که نباید از آنها عصبانی شوم. باید تحمل کنم. اما، گفتنش سادهتر از عمل کردن به آن است.
روز دیگر اتفاق دیگری افتاد که حتی بیشتر مرا برانگیخته کرد. یکی از همکاران از من سؤال کرد که چقدر پاداش گرفتهام. به او گفتم که نمیتوانم مقدارش را به خاطر بیاورم. سپس او گفت که دروغ میگویم و نمیخواهم حقیقت را به او بگویم. همکاری دیگر از من شکایت میکرد و همکار سوم نیز شاکی بود از اینکه خیلی بیسر و صدا راه میروم و باعث میشود که وقتی مرا میبیند ناگهان از جا بپرد.
در ظاهر بیش از یک بار مقاومت کردم اما فهمیدم که این موضوع مطابق با الزامات دافا نیست. استاد بیان کردند:
«بردباري کليد رشد شينشينگ شخص است. تحمل کردن همراه با خشم، شکايت و يا اندوه، بردباري يک فرد عادي است که به موضوعات مربوط به خودش وابسته است. تحمل کردن، بهطوري که کاملاً بدون خشم و شکايت باشد، بردباري يک تزکيهکننده است.» («بردباری (رن) چیست؟» نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)
سعی کردم به این فکر نکنم که چرا با من اینگونه رفتار میشود و فقط فا را بیشتر مطالعه کردم، درکهایم را با سایر تمرینکنندگان در میان گذاشتم و خود درونیام را تغییر دادم.
تواناییام در تحمل کردن از سطحی که در آن مجبور به تحمل کردن بودم بهتدریج به سطحی تغییر کرد که بهآرامی احساس آرامش میکردم، تا اینکه روزی سخنان آنها مانند وزش نسیمی بود و من بعد از شنیدنشان به آنها لبخند میزدم.
هشت سال گذشته است. نمیدانم چه زمانی محیط شروع به تغییر کرد، اما اکنون میتوانم صداقت و مهربانی آنها را هنگام صحبت با خودم احساس کنم.
یکی از همکارانم اواخر سال گذشته به من گفت: «در طول سالهای گذشته، فهمیدم که آدم خوبی هستی. راهرو را تمیز و بیشترِ زبالهها را خالی میکنی و وقتی درحال انجام آن هستی، کاری نمیکنی همه بهطور گستردهای از آن باخبر شوند. مانند دیگران نیستی؛ آنها اغلب به معابد یا کلیساها میروند، اما همچنان بسیار خودخواه هستند. آنها حتی بهخوبی من نیستند که فردی بدون ایمان هستم. همه ما فکر میکنیم که شما فرد باایمان واقعی هستی.»
همکار دیگری به من گفت که وقتی در کنار من هست احساس راحتی و آرامش میکند. او گفت: «وقتی به ما گفته شد كه فالون دافا را تمرین میكنی، شما را دوست نداشتیم، اما فهمیدیم كه شما مانند آنچه كه رسانهها تمرینکنندگان دافا را به تصویر میكشند نیستی. و فهمیدم که فرد کاملاً سالمی هستی و تاکنون ندیدهام که سرما خورده باشی. واقعاً خوب است که فرد باور شما را داشته باشد.»
او همچنین یک بار از من پرسید: «اگر یک کیف پول حاوی چند هزار یوآن پول و کارت اعتباری را از روی زمین برداری، آیا آن را برای خودت نگه میداری؟»
لبخند زدم و گفتم: «نمیتوانم چنین کاری انجام دهم. این یک الزام اساسی برای تمرینکننده فالون دافا است.»
او پس از شنیدن این حرف مرا تحسین کرد. سپس از من خواست که اگر میتوانم کتاب جوآن فالون را به او قرض بدهم، زیرا میخواست بداند که این کتاب درباره چیست.
اداره کردن حادثه رانندگی با استاندارد یک تمرینکننده
پسرم در سال ۲۰۰۸ هنگام عبور از جاده با اتومبیلی تصادف کرد. او به فاصلهای بسیار دور پرت شد و هوشیاریاش را از دست داد. به طرفش دویدم و او را در آغوش گرفتم. بهطور مداوم در گوشش زمزمه میکردم: «فالون دافا خوب است!»
به نظر میرسید که به خواب عمیقی فرو رفته بود. تنفس او آرام و یکنواخت بود. از اینکه در آن زمان کاملاً آرام بودم شگفتزده شدم.
همسرم بسیار ناراحت بود و شروع به دعوا و مشاجره با راننده کرد. او با پلیس و آمبولانس تماس گرفت. در راه بیمارستان، پسرم دوباره هوشیاریاش را به دست آورد و کمی استفراغ کرد، سپس دوباره خوابید.
پسرم از زمانی که بسیار کوچک بود، به خوبی فالون دافا آگاه شده بود. یک بار به او گفتم که هر اتفاقی برای او میافتد، باید بهطور مکرر ازبر بخواند: «فالون دافا خوب است!»
پزشکان بیمارستان او را تحت بررسی و معاینه قرار دادند و نتوانستند مشکلی پیدا کنند. من از نتایج شگفتزده نشدم. آنها فقط گفتند که باید دو روز دیگر او را تحت نظر داشته باشند.
مأمور راهنمایی و رانندگی بعداً به ما گفت: «پسر شما بسیار خوششانس بوده و مورد لطف قرار گرفته است. همان روز سه تصادف در همان مکان اتفاق افتاد. یک نفر در صحنه درگذشت، دیگری معلول شد و یک دختر نیز استخوانهایش شکسته شد. تصادف پسر شما بسیار جدی بود، اما حالش خوب است.»
راننده از ما عذرخواهی کرد و شماره تلفن و آدرسش را به ما داد تا در صورت بروز مشکل برای پسرم با او تماس بگیریم. به او گفتم که من فالون دافا را تمرین میکنم و از او پول اخاذی نمیکنم. همچنین خیالش را راحت کردم و گفتم که پسرم مشکلی نخواهد داشت. از او خواستم که به خاطر داشته باشد: «فالون دافا خوب است!»
او طی چند سال بعد بارها با ما تماس گرفت تا ببیند پسرم خوب است یا نه. به او میگفتم که همه چیز خوب است و فقط کلماتی را که به او گفته بودم را به خاطر بسپارد.
تمرین فالون دافا مرا دقیقتر، خوشفکرتر و خردمندتر کرده است. قدرت مهربانی و شفقت را عمیقاً احساس میکنم، زیرا دافا ذهن و قلبم را گستردهتر کرده است.