(Minghui.org) درود استاد محترم، درود همتمرینکنندگان!
پیش از هر چیز، استاد از شما سپاسگزارم که این فرصت را در اختیارم گذاشتید تا به گروه مارش تیان گوئو بپیوندم و نیز در طول تزکیهام در دوره اصلاح فا از من محافظت کردید و به من قدرت بخشیدید.
تمرینکنندهای اهل آلمان هستم که 2 سال پیش به گروه مارش تیان گوئو پیوستم.
منحرف شدن از مسیر تا نواختن فرنچ هورن
بعد از مقداری این پا و آن پا کردن به گروه مارش تیان گوئو پیوستم، زیرا بهخاطر عقاید و تصورات بشریام واقعاً تصمیم نداشتم به این پروژه ملحق شوم.
سپس در نیمه اول سال 2013 با بیمیلی در یک جلسه تمرینِ گروه مارش تیان گوئو شرکت کردم. هماهنگکننده مسئول ساز فرنچ هورن گفت که برای نواختن این ساز مناسب هستم، اما احساس میکردم او کاملاً صادق نیست- فقط این را میگفت، چراکه تیمش به افراد بیشتری احتیاج داشت. او اجازه نداد که واقعاً سایر سازها را امتحان کنم.
حرف نخست اسمم همان حرفی است که روی لباس گروه مارش تیان گوئو نوشته شده است که به معنی موسیقی است، اما بر اساس تلفظ اسمم، آن به معنی «شادی» است.
هربار که دوستان و همکاران آلمانیام از من سؤال میکردند معنای اسمم چیست، میگفتم والدینم آرزو داشتند فرد شادی باشم. هرگز تصور نمیکردم که شاید والدینم آرزو داشتند کمی موسیقی نیز بدانم.
هرگز بلد نبودم آواز بخوانم و به آن علاقهای نیز نداشتم. گوشم به نتهای موسیقی حساس نبود. از دبستان تا دانشگاه، هر بار مجبور میشدیم آهنگهای شستشوی مغزی را بخوانیم که حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) آنها را بر ما تحمیل میکرد، نمیتوانستم تفاوت در گامهای موسیقی را درک کنم و به همین دلیل همیشه خارج میخواندم. هر بار همکلاسیهایم باید به من یادآوری میکردند که آواز را با صدای بسیار پایین بخوانم تا تحت تأثیر خواندن اشتباه من قرار نگیرند.
این تجربیات این عقیده و تصور مردم عادی را در من بهوجود آورده بود که آنهایی که نمیتوانند آواز بخوانند، نمیتوانند بهخوبی ساز بنوازند. به نظرم درست بود. بنابراین پس از جلسه تمرین گروه مارش تیان گوئو هرگز واقعاً یادگیری فرنچ هورن را شروع نکردم. سازی که به من داده بودند، 4 سال در منزلم بیاستفاده ماند. در آن زمان فکر میکردم که هیچ رابطه کارمایی با گروه مارش تیان گوئو ندارم.
سپس پیشقدم شدم تا در تابستان 2017 در جلسه تمرینی برای یادگیری نوازندگی طبل باس شرکت کنم. برای نواختن طبل باس در گروه، نخست باید یک آزمون ریتم را میگذراندم، اما درست قبل از آزمون اتفاقی رخ داد.
4 سال از نخستین باری که با فرنچ هورن آشنا شده بودم، میگذشت. وقتی تمرینکنندهای که همیشه فکر میکرد من برای نواختن فرنچ هورن مناسب هستم، فهمید که در حال یادگیری طبل باس هستم، خیلی عصبانی شد و مقابل سایر اعضای گروه مارش تیان گوئو مرا زیر سؤال برد و گفت: «یادگیری طبل باس آسانتر است. حتی میتوانی بدون معلم این کار را انجام دهی. علاوه بر این، همیشه جلوی گروه، جایی که بیشتر مورد توجه قرار میگیری، راه میروی. به همین دلیل میخواهی طبل باس را یاد بگیری، درست است؟» چندان اشتباه هم نمیگفت.
ازآنجا که در آزمون ریتم موفق نشدم، میلم به یادگیری طبل باس ازبین رفت. به گفته تمرینکنندهای که از من آزمون ریتم گرفت، درکم از موسیقی چندان خوب نبود و به هر حال، گوشم نسبت به نتهای موسیقی حساس نبود. قضاوت حرفهای آن تمرینکننده باعث تقویت این عقیده و تصور مردم عادی در من شد که آنهایی که نمیتوانند آواز بخوانند، نمیتوانند ساز بنوازند. بهطور جدی به این فکر میکردم که واقعاً باید فکر پیوستن به گروه مارش تیان گويو را رها کنم.
اما مسائل بهطور جالبی پیش رفتند. در شب آزمون، هماهنگكننده گروه مارش تیان گوئو از من خواست كه در جلسه تمرین گروهی، تجربیات تزکیهام را به اشتراک بگذارم. گفتم که تصمیم گرفتم طبل باس را یاد بگیرم، زیرا فکر کردم یادگیریاش آسان است. میخواستم راه میانبر را بروم. ظاهراً بهنظر میرسید مشتاق روشنگری حقیقت هستم، اما در واقع، وابستگیهایم پشت این جریان پنهان شده بود.
به راحتطلبی وابستگی داشتم و میترسیدم که نتوانم ساز دیگری را یاد بگیرم. به اعتباربخشی به خودم هم وابسته بودم، زیرا میخواستم به خودم ثابت کنم که میتوانم به همان سرعتی که تصور میکنم، نواختن طبل باس را بیاموزم. در پایان تبادل تجربهام، قاطعانه به همتمرینکنندگان گفتم: «مهم نیست چه سازی را یاد بگیرم، امیدوارم که بتوانم به گروه مارش تیان گوئو بپیوندم.»
در پایان همتمرینکنندگان برایم کف زدند و تشویقم کردند. در آن زمان، میتوانستم احساس کنم که دیگر از اینکه نتوانم سایر سازها را بهخوبی یاد بگیرم، نمیترسم و عقاید و تصورات بشری نیز دیگر محدودم نمیکردند. به این درک رسیدم که بهخاطر قدرتبخشی نیکخواهانه استاد است که تصمیم گرفتم به گروه مارش تیان گوئو بپیوندم.
یافتن شهامتِ یادگیری فرنچ هورن
فرنچ هورن نخستین سازی بود که امتحانش کردم و آن حسی از شرافت و مهربانی به من داد.
بعداً خجالتم میشد از هماهنگکنندهای که بهخاطر تصمیمم برای یادگیری طبل باس از من عصبانی شده بود، بخواهم به گروهش بپیوندم. به او گفتم: «آیا هنوز میتوانم فرنچ هورن را یاد بگیرم و به تیم فرنچ هورن بپیوندم؟ این بار قول میدهم که با تمام وجودم آن را یاد بگیرم.» او بیدرنگ پاسخ داد: «البته. به تیممان خوش آمدی!» او نیز بابت اینکه قبلاً موقع صحبت با من عصبانی شده بود، عذرخواهی کرد.
در پایان راهپیماییِ کنفرانس فا در اروپا در پاریس در سال 2017، یکی از اعضای تیم طبل باس به شوخی از من سؤال کرد: «حالا که به تیم یادگیری فرنچ هورن رفتهای، چه زمانی در این راهپیمایی شرکت میکنی؟»
بعد از اینکه گفت احتمالاً راهپیمایی بعد در سال آینده در لندن خواهد بود، پاسخ دادم که او را در ماه مه در لندن میبینم. به این درک رسیدم که استاد از طریق آن تمرینکننده به من اشاره میکنند که نباید پیمانم را فراموش کنم. باید آنچه را که گفتهام به انجام برسانم.
مدت کوتاهی پس از بازگشت به آلمان، یک نوازنده حرفهای فرنچ هورن را پیدا کردم. نخستین باری که آهنگ «فالون دافا خوب است» را نواخت، با خودم فکر کردم: «وای! چگونه صدای فرنچ هورن میتواند اینقدر زیبا، رحمتآمیز، طبیعی و باوقار باشد؟ این حس را به من میداد که یک خواننده فوقالعاده مقابلم آواز میخواند. طنین آن واقعاً در فضا باقی ماند.» وقتی نواختنش به پایان رسید، اشک در چشمانم حلقه زده بود. از آن ملودی زیبا و معنای عمیقش تنم به لرزه افتاده بود.
سپس این معلمِ موسیقی نواختن فرنچ هورن را به من یاد داد. هر کاری را که از من میخواست انجام دهم، بدون شک و بدون درنگ انجام میدادم. از تمرینکننده دیگری که فرنچ هورن را مینواخت نیز خواستم که به من آموزش دهد. در حالی که او صدای زیر را مینواخت، من صدای بم را مینواختم. با هم تمرین میکردیم.
پنج ماه بعد، آزمون لازم برای نوزاندگی در گروه مارش تیان گوئو را با موفقیت گذراندم. ماه بعد توانستم به نخستین راهپیمایی بزرگ در سال 2018 که در لندن بود، بپیوندم. معلمم پس از دیدن پیشرفتم، تشویقم كرد و گفت: «افرادی كه تو را نمیشناسند، تصور میکنند كه 2 یا 3 سال است آن را مطالعه میكنی.»
تمرینکننده مسئول آزمون پس از گذراندن آزمونم ایمیلی برای ارسال کرد و نوشت: «امتیاز تو جوهر و زنگ صدای سازت است که بسیار خالص است.»
هرگز خواب هم نمیدیدم که نسبت به نتهای موسیقی حساسیت لازم را داشته باشم، آزمون موسیقی را بگذرانم و پس از مطالعه آن برای چنین دوره كوتاهی به راهپیمایی بپیوندم. با نگاه به گذشته، میدانم که اگر مصمم نبودم، خردی به من عطا نمیشد و نمیتوانستم بر مشکلات غلبه کنم تا از سد عقاید و تصورات بشری مردم عادی عبور کنم و فرنچ هورن را یاد بگیرم.
تحت کنترل عقاید و تصورات بشری
سفر به لندن در سال گذشته بدون مشکل پیش نرفت. پرواز مستقیمم به لندن فقط چند ساعت قبل از زمان پرواز، لغو شد. صبح روز بعد بلیت پرواز دیگری را خریدم و به شهری که با ماشین 3 ساعت با لندن فاصله داشت، رفتم. خوشبختانه به جلسه تمرین برای اجرایمان رسیدم.
وقتی به این فکر کردم که چرا مورد مداخله قرار گرفتم، متوجه شدم که 100 درصدِ قلبم را روی این موضوع نگذاشتهام که مردم فالون دافا را درک کنند.
نخستین باری بود که در لندن بودم، به همین دلیل وقتی یک روز زودتر پرواز را رزرو کردم، قصد داشتم بهجای اینکه در تلاشهای روشنگری حقیقت مشارکت کنم، مقداری در این شهر گشتوگذار کنم. وقتی پرواز لغو شد، به درون نگاه کردم. متوجه شدم که نقطه شروعم از الزامات مریدان دافا منحرف شده بود. از خودم خیلی شرمنده بودم، زیرا به این جریان وابستگی داشتم که به دنبال لذت باشم. باید با تمام وجودم خودم را برای نخستین اجرا با گروه مارش تیان گوئو آماده میکردم، زیرا فقط با یک هدف، قصد رفتن به لندن را داشتم- روشنگری حقیقت، اما به سطح مردم عادی سقوط کرده بودم. چگونه میتوانستم واقعاً به مردم کمک کنم حقیقت دافا را درک کنند؟
در مسیرم به لندن، مدام به درون نگاه کردم و فهمیدم که تصورم این بود که روشنگری حقیقت فوریت ندارد. قدردان زمان ارزشمندی نبودم که استاد به من داده بودند تا حقیقت را روشن کنم. فقط فکر میکردم خوب است که بدون برنامههای گروهی، کمی استراحت کنم و یک روز زودتر برسم، اما شیطان از این شکافم سوءاستفاده کرد. قبل از این نبرد بین نیکی و پلیدی، نه تنها قلبی نداشتم که صددرصد وقف روشنگری حقیقت باشد، بلکه به راحتطلبی و در طلب لذت بودن نیز وابستگی داشتم.
وقتی وابستگیام را دیدم، صمیمانه از استاد عذرخواهی کردم: «متوجه اشتباه خودم شدم، استاد لطفاً مرا ببخشید. تنها مأموریتم کمک به استاد برای اصلاح فا و روشنگری حقیقت است.»
قدرت موسیقی دافا
روز دوم اقامتم در لندن، ساز خود را تمرین کردیم. زمانی که درحال نواختن گروهی «فالون دافا خوب است» بودیم، قدرت موسیقی و میدان انرژی قوی باعث شد احساس کنم که نمیتوانم روی صندلیام بنشینم. مثل این بود که از روی صندلیام بلند میشوم. بنابراین خیلی سپاسگزار استاد بودم که واقعاً اجازه دادند قدرت موسیقی دافا را هنگام نجات موجودات ذیشعور احساس کنم.
در روز برگزاری راهپیمایی لندن، به خودم هشدار دادم: «جز نجات مردم، هیچ چیزی مهم نیست. باید قلبی خالص در نجات مردم داشته باشم.» این قلب خالص باعث شد وقار و تقدس نجات مردم را حس کنم.
درحالی که در یک جاده بسیار عریض قدم میزدیم، تمرینکننده جلوی من درحال نواختن ساکسیفون و کاملاً بلندقد بود. برای دیدن چوب باتون، باید عادت میکردم چانه خود را کمی بلند نگه دارم. ناگهان تمرینکنندهای که رهبری گروه موسیقی را برعهده داشت، اشاره کرد که آهنگ بعدی، آهنگ «فالون دافا خوب است» است و موسیقی شروع شد. دوباره از عمق وجودم به لرزه افتادم. فکر کردم: «آمدهام تا موجودات ذیشعور را نجات دهم. امیدوارم همه موجودات بهخاطر بسپارند که فالون دافا خوب است. آنگاه همه موجودات ذیشعور میتوانند نجات یابند.» در حالی که این فکر در ذهنم بود، درحال نواخن سازم بودم و به چنان لرزه شدیدی افتادم که اشک در چشمانم حلقه زد.
از آنجا که چشمانم پر از اشک بود، بیناییام کمی تار شده بود. ناگهان احساس کردم افراد زیادی ما را تماشا میکنند. احتمالاً به این دلیل که عادت کرده بودم کمی چانهام را بالا نگه دارم، احساس میکردم که درحال قدم زدن به سمت بالا هستیم، اما در حقیقت به سمت پائین حرکت میکردیم و آن تعداد زیاد از مردم درحال تماشای ما نبودند. پس از آن، متوجه شدم که آنها احتمالاً موجودات ذیشعور از بُعدهای دیگر بودند که منتظر رسیدن گروه مارش تیان گوئو بودند، درحالی که انتظار میکشیدند نجات یابند.
ازبین بردن وابستگیها، تکنیکم را رشد داد
معلم فرنچ هورنم به من آموخت که شروع آهنگ باید تمیز باشد نه نامرتب، ملایم باشد و نه محکم. نمیتواند مانند صدای ترقه با صدای بلند شروع شود. در پایان، باید نفس کاملی گرفته شود و آهنگ در فضا بماند. گفتن آن در چند جمله آسان است، اما در تمرین بسیار سخت است، مخصوصاً اگر بخواهید پیشرفت بیشتری کنید.
در حین تمرین، متوجه شدم که نفسگیریام چندان بهبود نیافته است، اما نفسگیری بسیار مهم است. طی دورهای متوجه شدم که نمیتوانم تمرکز کنم، نفسگیریام ناهموار است و ریههایم بهاندازه کافی قدرتمند نیست. میتوانستم احساس کنم شانههایم راحت نیستند. گویا کیسههای سنگینی را روی پشتم حمل میکردم. معلمم گفت که ظاهراً بسیار قوی هستم، بنابراین نمیدانست که چرا نمیتوانم از قدرتم استفاده کنم.
برای تزکیهکنندگان هیچ چیزی تصادفی نیست. باید به شینشینگم مربوط میبود. بهتدریج از طریق نگاه به درون، توانستم ببینم که وابستگیهایی بسیار قوی به شکایت کردن و اعتباربخشی به خودم دارم.
نخست درباره وابستگیام به شکایت کردن صحبت میکنم. مدتها بود که نمیتوانستم وابستگیام به شکایت کردن را رها کنم؛ شکایت از چند تمرینکننده دیگر که سابقاً با آنها روی پروژههای دیگر کار میکردم. در ظاهر واقعاً فکر میکردم که مورد بیانصافی قرار گرفتهام. وقتی وابستگی خیلی قوی بود، نمیتوانستم هنگام تمرین فرنچ هورن تمرکز کنم، زیرا افکار بد مدام وارد ذهنم میشدند. گاهی وضعیتم بهتر بود، اما آن در این سطح متوقف میشد که به خودم بگویم مانند آن تمرینکنندگان نباش و متوجه نبودم كه باید براساس فا وابستگی به منیت را رها کنم.
استاد به سؤالی مربوط به رنجش پاسخ دادند:
«مرید: همیشه در روند تزکیهام احساس خشم و رنجش میکنم. این وابستگیای است که رها کردنش برایم مشکل است.
استاد: وقتی شخصی خشم و رنجش را با خود نگه میدارد، به این علت است که این عادت را در خود رشد داده که دوست دارد کلمات خوب بشنود و کارها خوب پیش برود. و سپس وقتی کارها به آنصورت پیش نروند آزرده میشود. اگر دربارهاش بیندیشید، نمیتوانید اینگونه باشید. نمیتوانید به این شیوه به تزکیه بپردازید، مگرنه؟ همیشه گفتهام که تزکیهکننده باید به امور بهشیوۀ عکس شیوۀ نگرش عادی مردم نگاه کند. وقتی کارها بهطور بدی برایتان پیش میروند، باید آن را بهعنوان خوب ببینید و درک کنید که آن برای این است که به شما کمک کند به بالاتر رشد کنید. [باید فکر کنید که:] "باید آن را بهخوبی اداره کنم. این آزمونی برای من است که از طریق آن تزکیه کنم، آزمونی دیگر."» («آموزش فا در کنفرانس فای واشنگتن دیسی 2018»)
«وقتی مسائلی بین شما و دیگران پیش میآید، هرچقدر هم بد باشد، هنوز هم باید بهشکل مثبتی به آنها نگاه کنید، مانند: "اوه، این میتواند به من کمک کند رشد کنم." و وقتی مشکلاتی بین شما و دیگران بروز میکند، مهم نیست چه کسی مقصر است: با تعمق دربارۀ نقش خودتان در آن مسئله، شروع کنید. اگر تزکیهکنندهای نتواند از عهدۀ این برآید که این عادت را شکل دهد، اگر نتواند به مسائل به شیوهای برعکسِ نحوۀ نگرش مردم عادی نگاه کند، پس همیشه در سطح بشری متوقف میشود، حداقل درخصوص موضوعی که نتوانسته حل و فصل کند.» («آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک 2019»)
هنگام استفاده از فا برای قضاوت و بیرون کشیدن عمیقتر وابستگیهایم، فهمیدم که بدون قیدوشرط به درون نگاه نمیکنم. درعوض روی اشتباهات سایرین متمرکز هستم. دوم اینکه همیشه میخواهم سایرین براساس استاندارد من اشتباهات خود را اصلاح کنند نه براساس استاندارد فا. از جستجوی وابستگیهایم نیز غافل بودم. باید روی تزکیه خودم تمرکز میکردم نه روی تزکیه سایرین.
با مطالعه فشرده فا و فرستادن افکار درست و نیز درخواست کمک از استاد برای قدرتبخشی به من و پیروی از الزامات فا، سعی کردم نقاط قوت همتمرینکنندگان را ببینم.
با اطمینان میتوانستم احساس کنم که مواد بد در میدان بُعدیام کاهش مییابد. افکاری که روی تمرینکنندگانی تحمیل میکردم که از آنها شاکی بودم، کمتر و کمتر شدند و بالاخره توانستم فرنچ هورن را با قلبی خالص بنوازم و تمرین کنم. در شانههایم نیز احساس راحتی بیشتری کردم و احساس حمل کیسههای سنگین از بین رفت. تنفسم نرمتر شد و قدرت بیشتری داشتم.
عنصر دیگری که مانع رشدم میشد، وابستگیام به اعتباربخشی به خودم بود.
در مراسم راهپیمایی امسال، بخشی را مینواختم که صدای زیر داشت. تمرینکنندگانی که میتوانند صدای زیر را بنوازند، به دلایل مختلف بهندرت میتوانستند به راهپیمایی بپیوندند. وقتی متوجه نقش و مسئولیت خودم شدم، شروع به تقویت تمریناتم کردم. از خودم میخواستم که در نواختن مرتکب هیچ اشتباهی نشوم تا با تمرینکنندگانی که بخش بَم فرنچ هورن را مینواختند و گروه مارش بهعنوان بدنی واحد، بهخوبی همکاری کنم.
اگرچه چند هفته قبل از راهپیماییمان در فرانکفورت تمرینات خود را بیشتر کردم، نمیتوانستم پیشرفت قابلتوجهی را در خودم ببینم. اگرچه هماهنگكننده میگفت كه مهارتم نسبت به سال گذشته خیلی رشد کرده است و نوازندگیام خیلی دلپذیر شده است، از اجرای خودم راضی نبودم.
با تأمل بر وضعیتم میتوانستم ببینم که وابستگیام به اعتباربخشی به خود هنوز وجود دارد. با نگاهی عمیقتر، وابستگی ناپاک خودنمایی را نیز دیدم. حتی در گروه مارش نسبت به تمرینکنندگان خاصی نگاهی تحقیرآمیز داشتم. وقتی این وابستگیها را دیدم، به خودم گفتم: «این وابستگیها بسیار کثیف هستند، همه خرد و تواناییام را استاد به من عطا کردهاند. نه تنها قدردان آن نیستم، بهجای اینکه فروتن باشم درباره آن احساس غرور هم میکنم.»
به خودم گفتم که باید قبل از راهپیماییِ کارناوال فرهنگی پیشرو در بیلهفلدِ آلمان وضعیتم را بهبود بخشم. در ابتدای آن راهپیمایی، وابستگیام به اعتباربخشی به خود مدام ظاهر میشد که تمرکز کردن را برایم دشوار میساخت، نفسگیریام راحت نبود، نمیتوانستم یک عبارت کامل را بنوازم و خیلی مواظب بودم که اشتباه نکنم. در ضمن نمیتوانستم بدنم را بهخوبی متعادل کنم، دهنی ساز مدام بالا و پایین میرفت، نتهایی که مینواختم استوار نبودند. برای مدتی خیلی دلسرد بودم.
با نزدیک شدن به مرکز شهر، موجودات ذیشعور بسیار زیادی را دیدم. احساس کردم آنها مشتاق رسیدنِ ما هستند. بیصبرانه منتظر شنیدن ملودیای بودند که میتوانست الهامبخش مهربانیشان باشد و قلبشان را باز کند تا بتوانند زیبایی دافا را درک کنند. این صحنهها باعث شد سعی کنم دوباره وضعیتم را اصلاح کنم. افکار درست نیز میفرستادم و از استاد میخواستم که به من قدرت ببخشند. فکر کردم: «نگاه کن، موجودات ذیشعور بسیار زیادی از دیدن گروه مارش تیان گوئو خیلی هیجانزده هستند، آیا به همین دلیل نیست که به گروه مارش پیوستم- تا آنها را نجات دهم؟ میخواهم همه وابستگیهایم را رها کنم، فقط آرزو دارم موجودات ذیشعور نجات پیدا کنند. استاد لطفاً به من کمک کنید.»
در نیمه راه راهپیمایی، وضعیتم بهطرز چشمگیری تغییر کرد. بدنم متعادل شد. گویا ساکن ایستاده باشم. نفسگیریام خیلی نرمتر شد و صدای سازم دیگر لرزان نبود. عبارتها را نیز بهطور کامل و متصل مینواختم. احساس میکردم قدرت بیکرانی دارم.
وقتی میدیدم آن موجودات ذیشعور برایم کف میزنند، واقعاً برایشان خوشحال بودم. خالصانه آرزو میکنم همه آنها بتوانند زیبایی دافا را احساس و حقیقت دافا را درک کنند.
تا پایان راهپیمایی در این حالت بودم. احساس میکردم بیشتر و بیشتر از نوازندگی لذت میبرم. هرچه بیشتر مینواختم، کمتر خسته بودم. واقعاً امیدوار بودم که راهپیمایی بیشتر ادامه یابد. بهنوعی ذرهای کوچک و در عین حال جداییناپذیر بودم که در کل گروه راهپیمایی ادغام شده بودم. دیگر وابستگیِ نگاه تحقیرآمیز به سایر همتمرینکنندگان یا وابستگی اعتباربخشی به خودم را نداشتم. تنها احساسم این بود که چگونه همتمرینکنندگان با یکدیگر همکاری و کل بدن را هماهنگ میکنند.
بعد از راهپیمایی، هماهنگكننده به من گفت: «صدای سازت را شنیدم. بسیار خوب بود.» به این درک رسیدم که این قدرتبخشی از جانب استاد است که باعث شد در تکنیکهای دمیدن و نفسگیری پیشرفت کنم. حرفِ چاپشده روی لباسهای گروه مارش ما اینگونه تعبیر شد: «با موسیقی شاد باش.» فکر میکنم بالاخره برخی از مفاهیمش را تجربه کردم. چند ساعت نواختن بخشِ زیر این ساز خستهام نکرد، در عوض خیلی احساس پرانرژی بودن داشتم و فوقالعاده شاد بودم.
بدون قدرتبخشی از سوی استاد که خردم را باز کردند، امکان نداشت بتوانم به گروه مارش تیان گوئو بپیوندم. برایم غیرقابل تصور بود که بتوانم در چنین مدت کوتاهی به این گروه بپیوندم و مأموریت مقدس نجات موجودات ذیشعور را با سایر همتمرینکنندگان انجام دهم.
استاد متشکرم که فرصت همکاری در گروه مارش تیان گوئو را در اختیارم قرار دادید تا بتوانیم با هم به پیمانهای ماقبل تاریخیمان جامه عمل بپوشانیم و پس از رسیدن به کمال، همراه استاد برگردیم.
توانستم کاستیهایم را در تزکیه و شکافهایم را که مانع موفقیتم در موسیقی میشد، ببینم. همتمرینکنندگان از حمایت و کمکتان طی 2 سال گذشته متشکرم.
در اینجا مایلم این شعر استاد را بهعنوان تشویق با شما به اشتراک بگذارم:
«فا را مطالعه کنید، فا را کسب کنید،
بر چگونگی مطالعه و تزکیۀ خود تمرکز کنید،
تکتک کارها را با فا بسنجید،
فقط اینگونه عمل کردن، تزکیۀ واقعی است.» («تزکیه راسخ»، هنگ یین)
سپاسگزارم استاد، سپاسگزارم همتمرینکنندگان!
(ارائهشده در کنفرانس فای 2019 اروپا)