(Minghui.org) سال گذشته یک روز صبح درحال دوچرخهسواری بودم. درحالیکه از ایستگاه اتوبوس عبور میکردم، دیدم که حدوداً 8 نفر در اطراف چیزی جمع شدهاند. تصمیم گرفتم توقف کنم و ببینم چه اتفاقی افتاده است.
از دیدن دختری 7 یا 8 سالهای که به شدت استقراغ میکرد، شوکه شدم. او مقدار زیادی استفراغ کرده بود. صورتش رنگپریده بود. مادربزرگش در همان نزدیکی ایستاده بود و بهطور نامفهومی صحبت میکرد و بهنظر میرسید که نمیداند چه باید بکند.
با عجله جلو رفتم و گفتم: «زود باش بچه، سریع بگو: فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!» مادربزرگش با اخم و لحنی تحقیرآمیز گفت: «آن چه کاری میتواند انجام دهد؟» دختر بچه توصیهام را گوش کرد. بعد از اینکه یک بار دیگر استفراغ کرد گفت: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است! فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است...»
همه در سکوت تماشا میکردند. دخترک استفراغ را متوقف کرد و صورتش گلگون شد. او ایستاد و با صدای بلند گفت: «مادربزرگ! مادر بزرگ! مؤثر بود! خوب شدم! خوب شدم!»
مادربزرگش با تعجب به من نگاه کرد و چشمانش از تعجب گرد شده بود. او گفت: «آن اثر کرد!»و به من اشاره کرد و به دخترک گفت: «از این خانم فالون دافا تشکر کن!» گفتم: «شما باید از استاد فالون دافا تشکر کنید!»
افراد اطرافمان با هیجان شروع به صحبت کردند. یکی گفت: «تکرار فالون دافا خوب است واقعاً مؤثر است!» شخص دیگری گفت: «بله! آن خیلی سریع عمل کرد!» شخص دیگری گفت: «جای تعجب نیست که تمرینکنندگان فالون دافا اینقدر کوشا هستند!»
مرد جوانی گفت: «خانم، نام من «های» است و به لیگ جوانان کمونیست و پیشگامان جوان پیوستم. لطفاً به من کمک کنید تا از آنها خارج شوم. قبلاً چند نفر به من توصیه کردند از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای وابسته به آن کنارهگیری کنم. اما من همیشه دروغ میگفتم و ادعا داشتم که به هیچ یک از آنها ملحق نشدهام. امروز میخواهم با نام واقعی خود از ح.ک.چ خارج شوم!» شخص دیگری گفت: «من به پیشگامان جوان پیوستم. لطفاً به من کمک کنید تا از آن خارج شوم.» دیگران از من نسخهای از هفتهنامه مینگهویی را خواستند و گفتند که میخواهند درباره فالون دافا اطلاعاتی کسب کنند.
مردی حدوداً 60 گفت: «همه ما میدانیم که تمرینکنندگان فالون دافا افراد خوبی هستند. ح.ک.چ شیطانی است! آنها از تبهکاران بدتر هستند!»
همه شروع به تکرار عبارت فالون دافا خوب است کردند. خوشحال شدم! لطف استاد بی حد و حصر است! درحال تماشای آنها که به اتوبوس سوار میشدند، به آسمان نگاه کردم و دستانم را در مقابل سینهام فشار دادم. گفتم: «متشکرم استاد!»