(Minghui.org) مایلم این تجربه را بهاشتراک بگذارم که چگونه امسال یک هفته بسیار سخت را پشت سر گذاشتم. غالباً از نظر روانی به هم میریختم. با ارتقاء شینشینگم و داشتن ایمان قوی به استاد بر آن غلبه کردم.
خبرها
من و شوهرم برای تعطیلات سال نوی چینی به دیدار خانواده دامادم در استان دیگری رفتیم. در آستانه سال نو، اخبار مربوط به شیوع ویروس حکچ (ویروس کرونا) را از تلویزیون شنیدیم و متوجه شدیم که کل منطقه شهری ووهان بسته و در قرنطینه است.
نگران شوهرم بودم. او در ارتش است و تحت ایدئولوژی الحادی حزب کمونیست چین (حکچ) بهشدت مسموم شده است. او سیگاری است، و بعد از خواندن مطلبی در ویچت که ادعا میکرد نیکوتن ویروس را ازبین میبرد، اعتقاد داشت که در معرض ابتلا به ویروس قرار نمیگیرد.
هفته طولانی
روز سوم پس از بازگشت به خانه، شوهرم احساس کرد که بیمار است. او روز بعد دچار تب شد و مصرف دارو آن را کاهش نداد. به او پیشنهاد کردم: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» را تکرار کند.
عصبانی شد و گفت که به علم اعتقاد دارد.
پس از سه روز، به بیمارستان مراجعه کرد. تشخیص بیماری ذاتالریه بود، اما بیمارستان از پذیرش او خودداری کرد. پزشک با نگاهی به عکس اشعه ایکس قفسه سینۀ شوهرم گفت که عامل این عفونت باکتری است، نه ویروس. بنابراین از او آزمایش ویروس حکچ نگرفت.
شوهرم که هنوز امیدوار به مداوا بود، به بیمارستانهای دیگری مراجعه کرد. هیچ کدام حاضر به پذیرش او نبودند. همه آن بیمارستانها شک کردند که او به ویروس حکچ مبتلا شده است، اما برای تأیید آن آزمایش نمیکردند.
بیشتر افراد در مجتمع ما میدانند که من فالون دافا را تمرین میکنم. تصمیم گرفتم نگذارم که مجتمع ما بهخاطر وضعیت شوهرم قرنطینه شود. نگران وضعیت شوهرم بودم.
راه حل
از استاد درخواست کردم شوهرم را نجات دهند. در همان زمان، به تزکیهام در چند سال گذشته تأمل کردم. بسیاری از افکار خودخواهانهام را پیدا کردم و باید گفتارم را تزکیه میکردم. زبان تیزم باعث شد شوهرم در برابر آنچه میگویم مقاومت کند.
بهعنوان مثال، اگر میدیدم که او درحال تماشای تبلیغات حزب کمونیست چین از تلویزیون است، به جای اینکه با او با نیکخواهی صحبت کنم، جر و بحث میکردم. برای اصلاح اشتباهاتم نامهای برای شوهرم نوشتم. از طریق نامه، توانستم حقیقت را با خونسردی و کامل برای او روشن کنم.
شوهرم هرگز مخالف دافا نبود و مدتها پیش از سازمانهای حکچ کنارهگیری کرده بود. او حتی دافا را به دوستش معرفی کرد. در گذشته چند بار بهدلیل تمرین بازداشت شدم. شوهرم همیشه کنارم ایستاده بود و از ارتباطات خود برای بردنم به خانه استفاده میکرد. از تمرینکنندگان در خانهمان استقبال میکند و با آنها بسیار صمیمی است.
او همان روز نامهام را خواند. مقالاتی را در وبسایت مینگهویی به او نشان دادم که ایمان به دافا چگونه در بهبودی انسان از ویروس حکچ کمک میکند. از من خواست آنها را برایش بخوانم.
آن شب قبل از خواب، یک نشان یادبود کوچک فالون دافا به او دادم. پرسیدم: «آیا این را زیر بالشت بگذارم؟» او پاسخ مثبت داد. احساس کردم که دارد به دافا معتقد میشود.
صبح روز بعد تبش از بین رفته بود. فردای آن روز او بهبود یافت.
جلوی عکس استاد زانو زدم و گریه کردم. از استاد تشکر کردم. میخواستم بیشتر بگویم اما کلمات مناسبی برای ابراز قدردانی پیدا نمیکردم.
اتفاقی که برای شوهرم افتاد برای من هشداری بود. فقط اگر خودم را تزکیه و با فا همسو کنم، محیط اطرافم اصلاح خواهد شد.
در گذشته هرگز از مشاجره با شوهرم عقبنشینی نمیکردم. حتی اگر اشتباه میکردم، هرگز آن را قبول نمیکردم. بعد از این اتفاق، اگر اشتباهی مرتکب میشدم، صمیمانه از او عذرخواهی میکردم، همچنین اضافه میکردم: «وقتی اشتباهی مرتکب میشوم به من بگو، میخواهم خودم را اصلاح کنم.»
شوهرم نیز این روزها میتواند خلق و خوی خود را کنترل کند.
ساختمان آپارتمانمان سرانجام قرنطینه شد. من از وقت آزادم برای مطالعه فا و فرستادن افکار درست استفاده میکردم. از هر خانوار یک نفر مجاز است هر دو روز یک بار بیرون برود. شوهرم با دوستانش تماس میگیرد تا در ساعت مشخصی بیرون منتظرم بمانند، تا بتوانم برای آنها بروشور دافا و مقالاتی از وبسایت مینگهویی ببرم.