(Minghui.org) من با تمرینکننده دیگری قرار گذاشتم که بروشورهای فالون دافا را در روستای دور افتادهای توزیع کنیم. مدت زیادی قبل از طلوع آفتاب راه افتادیم و از استاد لی خواستیم که ما در امنیت به سراغ کسانی ببرند که تصور میرفت میخواهند چیزهایی درباره دافا بشنوند.
ما با دوچرخه رفتیم و در بسیاری از تقاطعهای جاده گشت پلیس مستقر بود. خودروهای پلیس چند بار از کنار ما عبور کردند، اما فا از ما محافظت کرد و صحیح و سالم به آنجا رسیدیم.
برای توزیع بروشورها خانه به خانه و همچنین نصب پوسترها در مکانهایی که مقابل چشم همه در خیابانها باشد اقدام کردیم. یک بازار بزرگ کشاورزی مملو از جمعیت از روستاهای اطراف بود. کار توزیع در منطقه مسکونی را فقط با گذاشتن چند بروشور به پایان رساندیم.
آنگاه دیدیم که چند نفر با بازوبند قرمز از خانهای بیرون میآیند و بروشورهایی را که تازه توزیع کرده بودیم در دست دارند. یکی از آنها فریاد زد: «اجازه ندهید آنها دور شوند، بیایید آنها را به اداره پلیس ببریم!»
ما به سرعت در كنار یك خانه خالی پنهان شدیم و از استاد كمك خواستیم و افكار درست فرستادیم. آنها به طرف ما آمدند و مدام درباره تماس با پلیس صحبت میکردند، اما قادر به دیدن ما نبودند. ما صحیح و سالم به سمت دوچرخههایمان بازگشتیم و بهطرف بازار رفتیم.
در آن زمان غروب بود و مردم از خانههای خود بیرون میآمدند. بسیاری از آنها بروشورهای ما را میخواندند و درباره آنها صحبت میکردند. برخی نیز به پوسترهای ما اشاره و اظهارنظر میکردند.
دیدم یک پیرمرد خیابان ها را تمیز میکند. به طرفش رفتم و بروشوری به او دادم. حقایق را درباره فالون دافا به او گفتم. او پذیرا بود و از حزب کمونیست چین (حکچ) و سازمانهای وابسته به آن خارج شد. همچنین به او درباره ارزش تکرار این عبارات را گفتم: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» لبخند زد و از من تشکر کرد.
سرانجام به یک رستوران کوچک آمدیم و به یک زوج مسن رسیدیم. حقایق را درباره دافا گفتیم، بروشور ها را به آنها داده و به آنها یاد دادیم که این عبارات را تکرار کنند: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» آنها بسیار قدردانی کردند!