(Minghui.org) من 80 ساله هستم و از مه1996 تمرین فالون دافا را شروع کردم. 20 سال است که به بیمارستان نرفتهام و از نظر بینایی، شنوایی و سلامت دندان مشکلی نداشتهام. احساس پرانرژی بودن و سلامتی میکنم. کارهای خانه و خرید مواد غذایی را انجام میدهم. هیچ کسی باور نمیکند که من 80 سال دارم. همه اینها بهخاطر دافا است.
از سن 30 سالگی میگرن داشتم که باعث سرگیجهام میشد. آنقدر شدید بود که حتی نمیتوانستم سرم را بلند کنم. پزشکان نمیدانستند چه عواملی باعث آن بیماری شده است. بهدلیل میگرن مجبور بودم هر ماه دو روز مرخصی بگیرم. وقتی تمرین فالون دافا را شروع کردم، استاد لی هنگجی بدنم را پاک کردند و میگرن از بین رفت.
فرزندانم دیگر نگران سلامتیام نیستند. همه نزدیکانم قدرتهای فوقطبیعی دافا را تجربه کردهاند. میخواهم چند داستان درباره برکت یافتن خانوادهام را بهاشتراک بگذارم.
بیماریهای ما درمان شد
شوهرم یک مهندس برق بود که روی ماشینهای استخراج کار میکرد. در سال 1994، او دچار بیخوابی و ضعف اعصاب و در نهایت به بیماریهای دیگری از جمله آریتمی قلبی، تپش قلب و فشار خون بالا منجر شد. ما طب چینی و غربی را امتحان کردیم که هیچ یک از آنها مؤثر نبود.
او یک شب در دفتر کار خود به زمین خورد و سریعاً به بیمارستان منتقل شد. آنقدر ناخوش شده بود که حتی با داروهای خوابآور از خوابی عمیق محروم بود. وضعیت سلامتیاش تنزل یافت و چشمانش از بیخوابی سرخ شده بود.
یک روز صبح در ماه مه1996، شوهرم نخوابیده بود، بنابراین برای پیادهروی بیرون رفت. او افرادی را دید که مشغول تمرین چیگونگ بودند و بعداً فهمید که این فالون دافا است. او از روی کنجکاوی از حرکات یکی از تمرینکنندگان تقلید کرد. بعد از آن روز، فشار خون بالایش به طرز شگفتآوری برطرف شد.
پس از کار به محل تمرین بازگشت تا تمرینها را بهدرستی یاد بگیرد. در آن شب برای اولین بار در طول سالها خوب خوابید. صبح روز بعد خیلی خوشحال بود. از شگفتانگیز بودن این تمرین چیگونگ شوکه شدم و من نیز میخواستم تمرین کنم.
از آن روز، من و شوهرم فا را مطالعه کردهایم، تمرینها را انجام دادهایم و با هم تزکیه کردهایم. بیماریهای ما از بین رفت. او هرگز اینقدر پرانرژی و سالم بهنظر نرسیده بود. همه میدانستند که فالون دافا سلامتیاش را بازگردانده و این بار سنگین را از زندگی ما برداشته است. بالاخره دوباره خوشبختی به زندگیمان بازگشت!
با تمرین یک نفر، کل خانواده نفع میبرند
استاد ما را از آتش محافظت کردند
نوهام در سال نوی چینی 2008 در بالکن ترقهبازی میکرد. آپارتمان ما در طبقه دوم است. ترقهای به داخل حیاط افتاد و آتشسوزی شد. زمین خشک بود، بنابراین شاخهها و الوار به سرعت شعلهور شدند و آتش به سرعت گسترش یافت.
دامادم به طبقه پایین دوید تا سعی کند با کمک همسایگانمان آتش را خاموش کند. با شدت گرفتن باد، آتش شعلهور شد. نگران خطوط برق بالای سرم بودم؛ اگر آتش به آنها میرسید، میتوانست فاجعهبار باشد.
از استاد درخواست کردم: «استاد لی، لطفاً به ما کمک کنید.» در آن لحظه، آتش به اندازهای کوچک شد که خیالم راحت شد. وقتی دامادم برگشت، از او پرسیدم که چگونه آتش خاموش شد. او گفت: «باد قطع و آتش خاموش شد.» به او گفتم: «استاد لی باد را متوقف و آتش را خاموش کردند. استاد همه ما را نجات دادند.» من و دخترم از استاد تشکر کردیم.
استاد از نوهام محافظت کردند
در دسامبر2009 یک تاکسی هنگام خروج نوهام از درِ مدرسه، به او برخورد کرد. راننده پیاده شد و پرسید، «حالت خوب است؟ آیا لازم است به بیمارستان برویم؟» نوهام ایستاد و گفت: «حالم خوب است، میتوانید بروید.»
او به خانه آمد و به من گفت که یک ماشین با او تصادف کرده است. متعجب شدم و از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده است. او گفت: «وقتی ماشین به من برخورد کرد کمی گیج شدم و دندههایم کمی درد گرفت. اما راننده را رها کردم.» او هیچ نشانهای از آسیبدیدگی نداشت. گفتم: «استاد تو را از هرگونه آسیب محافظت کردند. خوب خواهی شد.»
صبح روز بعد از او پرسیدم که آیا دردی احساس میکند یا خیر، اما او به من اطمینان داد که حالش خوب است و به مدرسه رفت. به پدرش گفتم اگر مطمئن نیست او را برای معاینه به بیمارستان ببرد. پدرش دید که هیچ نشانهای از آسیبدیدگی و درد وجود ندارد. فکر کردم، استاد از او محافظت کردند، در غیر اینصورت چگونه میتوانست از چنین تصادفی بدون آسیب جان سالم بهدر ببرد؟
دخترم یک سال بعد از من و شوهرم، تمرین فالون دافا را در سال 1997 شروع کرد. از سن جوانی، نوهام فا را مطالعه میکرد و تمرینها را با ما انجام میداد. او توانست شخصیت خوبش را حفظ و طبق اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری زندگی کند. به همین دلیل است که او توانست مانند یک تزکیهکننده با آن حادثه برخورد کند.
استاد از نوه کوچکم در حادثهای محافظت کردند
یک روز در اکتبر2017 مشغول آشپزی بودم و نوه پنج سالهام در اتاق دیگر بازی میکرد. صدای بلندی شنیدم و دویدم تا ببینم چه اتفاقی افتاده است. یک پنجره بزرگ وسط در وجود داشت که بیرون افتاده بود. شیشه پنجره خرد شده و در جایی که پنجره افتاده بود، سوراخی در زمین ایجاد کرده بود. از نوهام پرسیدم آیا صدمه دیده است؟ گفت حالش خوب است. او توسط خُرده شیشهها احاطه شده بود اما خراشی برنداشته بود. گفتم: «سریعاً از استاد تشکر کن. ایشان از تو محافظت کردند!»
در طول بیش از 20 سال تزکیه، رحمت استاد را نسبت به همه موجودات ذیشعور احساس کردهام و در هر مرحله از تزکیهام محافظت شدهام. دختر بزرگم نیز اکنون دافا را تزکیه میکند و تمام خانوادهام از آن بهرهمند شدهاند!