(Minghui.org) بهعنوان تمرینکننده فالون دافا، کاملاً از ضرورت نجات هر چه بیشتر افراد در اثر شیوع ویروس حزب کمونیست چین (حکچ) کاملاً آگاه هستم. در این روند، همچنین متوجه شدم که هر روز تعداد بیشتری از مردم آگاه میشوند و مایل به رهایی از حکچ هستند. میخواهم تجربیاتی را که اخیراً داشتم با شما در میان بگذارم.
من در بخشی واقع در استان هوبی زندگی میکنم که بهدلیل شیوع ویروس بیش از یک ماه تحت قرنطینه قرار داشت. درحالیکه در قرنطینه بودیم، نمیتوانستیم بیرون برویم و اگر به مواد غذایی دیگری احتیاج داشتیم، مجبور میشدیم آنها را دم درِ ورودی مجتمع آپارتمان از فروشندگانی که در خارج از ورودی ایستاده بودند، خریداری کنیم. من معمولاً سعی میکردم درباره فالون دافا با فروشندگان صحبت کنم.
بعد از اینکه از اواسط ماه مارس اجازه کمی فعالیت به ما داده شد، به برخی از فروشگاهها میرفتم و همچنین از این فرصت برای صحبت با صاحبان فروشگاه درباره فالون دافا بهخوبی استفاده میکردم.
خواهران از سازمانهای وابسته حکچ خارج میشوند
دم در ورودی مجتمع آپارتمان درحال خرید سبزیجات از خانمی حدوداً 50 ساله بودم و با او وارد گفتگو شدم. به من گفت که درحال راهاندازی یک فروشگاه مواد غذایی در سمت راست در ورودی است. گفتم که وقتی قرنطینه برداشته شود به فروشگاهش میروم.
در اواسط ماه مارس، شدت قرنطینه اندکی کم شد و به هر خانوار اجازه داده شد که یک نفر روزی یکبار برای خرید از خواربارفروشی خارج شود.
یک روز، چند آویز یادبود دافا را با خودم برداشتم و به فروشگاه موادغذایی آن خانم رفتم. او از دیدنم بسیار خوشحال شد. نوه کوچک و خواهر بزرگترش نیز در فروشگاه بودند.
به آنها گفتم كه بنا به درک من، علت اینکه این بیماری همهگیر فاجعهآمیز بهعنوان عقوبت و جزا رخ داده است این است که حکچ کارهای بد بسیاری انجام داده و بسیاری از افراد بیگناه را کشته است. احساسم این است که این هشداری آسمانی برای مردم است که از حکچ و سازمانهای وابسته به آن کنارهگیری کنند و در سمت درستی و عدالت قرار گیرند.
او و خواهر بزرگترش هر دو باهم موافقت کرده و از لیگ جوانان کمونیست و پیشگامان جوان کنارهگیری کردند.
«شما متفاوت هستید زیرا ایمان دارید!»
سبزیجات مورد نیازم را برداشتم و رفتم تا در مقابل پیشخوان هزینهاش را بپردازم. هزینه آن ۲۰ یوآن و ۵۰ سنت بود.
خانم گفت: «نگران ۵۰ سنت نباشید.»
به او گفتم: «این درست نیست. کل قیمت را پرداخت میکنم.»
او با تعجب به من نگاه کرد و نمیدانست چه بگوید.
توضیح دادم: «برای شما آسان نیست که با ادارهکردن یک فروشگاه مواد غذایی کوچک، درآمدزایی کنید.»
او لبخند زد و به من گفت: «سخنانت باعث میشود احساس خوبی داشته باشم!»
ناگهان، بهنظر رسید که به چیزی روشن و آگاه شده است و گفت: «بله، این است. شما متفاوت هستید، زیرا ایمان دارید!»
به او گفتم كه فالون دافا به من آموخت تا مهربان و باملاحظه باشم. ما ترجیح میدهیم خودمان ضررها را متقبل شویم بجای اینکه دیگران متحمل ضرر شوند.
او گفت: «این روزها دیدن افراد خوبی مثل شما سخت پیش میآید. همه میخواهند معامله کرده و سعی کنند مبلغ کمتری بپردازند. بعضی اوقات ادامه کار برای ما واقعاً دشوار است.»
پدربزرگ مهربان
دفعه بعد که به آنجا رفتم، مرد سالخوردهای را دیدم که در خارج از فروشگاه مواد غذایی نشسته بود. مالک فروشگاه به من گفت كه آن فرد پدرش و حدوداً۸۰ ساله است.
خوب و سالم بهنظر میرسید و وقتی با او گفتگو کردم ذهنش همچنان بسیار روشن بود.
یک آویز یادگاری به او دادم و گفتم: «پدربزرگ، این آویز یادگاری بسیار ارزشمند برای شما است. میتواند در جلوگیری از خطر در طول این بیماری همهگیر وحشتناک به شما کمک کند. لطفاً دو عبارت روی آن را تکرار کنید: "فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است."»
او پرسید: «آیا باز هم از آن داری؟»
درحالیکه در تلاش بودم تا متوجه شوم منظور او چیست، صاحب فروشگاه توضیح داد: «منظور پدرم این است که از شما بپرسد که اگر آویز یادبود گرانبها را به او اختصاص دهید، برای خودتان چیزی مانده باشد.»
واقعاً تحت تأثیر فکر مهربانش قرار گرفتم.
«نگران نباشید، پدربزرگ. من تعداد دیگری دارم. این برای شما است.»
او سپس از من پرسید که کجا باید چنین هدیه گرانبهایی را حفظ کند. به او گفتم که میتواند آن را در جیب ژاکتش قرار داده و با احترام با آن رفتار کند.
از صمیم قلب گفت: «فکر کنم احتمالاً آن را به گردنم آویزان خواهم کرد.»
پسر همسایه
درحالیکه منتظر آسانسور بودم، مردی حدوداً چهلساله را در ساختمان آپارتمانم دیدم. با او گفتگو کردم و فهمیدم که فرزند یکی از همسایگانم است. به من گفت كه از پكن بازگشته است تا قبل از سال نوی چینی با مادرش دیدار كند.
قبلاً درباره دافا به مادرش گفته بودم، بنابراین مستقیماً از او سؤال کردم که آیا عضو حکچ است یا خیر. او گفت كه به هر سه سازمان حکچ پیوسته است.
او را تشویق کردم: «پس باید از همه آنها کنارهگیری کنی. حکچ کارهای پلید بسیار زیادی انجام داده است و مجبور است در قبال جنایاتش پاسخگو باشد. کنارگیری شما از آن از اعماق قلبتان، شما را از خطر محافظت کرده و به شما در حفظ امنیت کمک میکند.»
«اوه، شما باید فالون گونگ باشید! فالون گونگ خوب است خیلی خوب! این جیانگ زمین بود که اصرار به آزار و اذیت فالون گونگ کرد...»
در ادامه مطالب زیادی را كه درباره فالون گونگ میدانست به من گفت. او گفت که بسیار خوشحال خواهد شد که از سازمانهای حکچ کنارهگیری کند.
یك آویز یادگاری به او دادم و گفتم كه به تکرار دو عبارت گرانبهای نوشته شده روی آن ادامه دهد. او واقعاً از دریافت آن بسیار خوشحال شد و بهخاطر این گفتگو بسیار سپاسگزار بود.
از طریق تجربیات محدود اخیرم، میتوانم احساس کنم که تعداد بیشتری از افراد درحال بیدارشدن هستند و مشتاقانه از حکچ فاصله میگیرند.