(Minghui.org) [یادداشت سردبیر] این مجموعه مقالات، بازنشر ترجمه فارسی کتاب «شبح کمونیسم درحال حکمرانی بر جهان ما» است که توسط هیئت تحریریه نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست نوشته شده است.
فهرست کتاب
شبح کمونیسم در حال حکمرانی بر جهان ما: پیشگفتار
شبح کمونیسم در حال حکمرانی بر جهان ما: مقدمه
فصل یک: استراتژیهای شیطان برای نابودی بشریت
فصل دو: شروع کمونیسم اروپا
فصل سه: کشتار گسترده در شرق
فصل چهار: صدور انقلاب
فصل پنج: نفوذ به غرب
فصل شش: طغیان علیه خداوند
فصل هفت: نابودی خانواده
فصل هشت: کمونیسم چگونه بذر هرج و مرج را در سیاست میکارد
فصل نه: تلۀ اقتصادی کمونیستی
فصل ده: استفاده از قانون برای شرارت
فصل یازده: هتک حرمت هنر
فصل دوازده: تخریب آموزش و پرورش
فصل سیزده: ربودن رسانهها
فصل چهارده: فرهنگ عامه، زیادهروی منحط
فصل پانزده: ریشههای کمونیستی تروریسم
فصل شانزده: کمونیسم در پشت محیطزیستگرایی
فصل هفده: جهانیسازی- کمونیسم در هستۀ آن
فصل هجده: جاهطلبیهای جهانی حزب کمونیست چین
شبح کمونیسم در حال حکمرانی بر جهان ما: نتیجهگیری
فصل پنج: نفوذ به غرب- قسمت اول
فهرست مطالب این فصل
مقدمه
۱- کمونیسم ازطریق خشونت و عدمخشونت
۲- جنگ جاسوسی و دروغ و شایعه
۳- از نیو دیل تا ترقیخواهی
۴- انقلاب فرهنگی غرب
۵- جنبشهای ضدجنگ و حقوق مدنی
مقدمه
انتخابات ریاست جمهوری امریکا در سال 2016 یکی از مهمترین اتفاقات دههها بود. گرچه ۵۸ درصد رأی دادند که درصد کمی محسوب میشود، اما جوانب این مبارزه انتخاباتی پر از ماجرا بود که حتی پس از انتخابات نیز ادامه داشت. برنده انتخابات، نامزد جمهوریخواهان، دونالد ترامپ، در محاصره پوشش خبری منفی رسانهها و تظاهرات در شهرهای سراسر کشور قرار گرفت. تظاهرکنندگان پلاکاردهایی با شعارهایی مانند «رئیس جمهور من نیست» در دست داشتند و ترامپ را نژادپرست، طرفدار تبعیضجنسیتی، بیگانههراس یا یک نازی لقب دادند. تقاضاهایی نیز درخصوص بازشماری آراء و تهدید به استیضاح مطرح بود.
تحقیقات رسانهای نشان داده است که بسیاری از این اعتراضها بهوسیله گروههای خاصی ایجاد شد. همانطور که در فیلم مستند «امریکا تحت محاصره: جنگ داخلی ۲۰۱۷» به کارگردانی محقق فلوریدایی به نام تریور لودون نشان داده شد، بخش قابلتوجهی از تظاهرکنندگان، «انقلابیون حرفهای» بودند که با رژیمهای کمونیستی و دیگر دولتهای خودکامه مانند کره شمالی، ونزوئلا و کوبا روابطی داشتند. این اثر لودون همچنین نقش دو سازمان برجسته سوسیالیستی امریکا، یعنی حزب جهانی کارگران استالینیستی و سازمان سوسیالیستی راه آزادی مائوئیستی را برجسته کرد. [۱]
لودون پس از بررسی جنبش کمونیست از دهه 1980، مشخص کرد که سازمانهای چپگرا، ایالات متحده را هدف اصلی خود برای نفوذ و خرابکاری قرار دادهاند. حوزههای سیاست، آموزش، رسانهها و کسب و کار امریکا، تحت تأثیر افرادی که بهخوبی جاسازی شدهاند، بهطور فزایندهای به چپ سوق داده شدهاند. حتی وقتی مردم در سرتاسر جهان پس از جنگ سرد پیروزی دنیای آزاد را جشن گرفتند، کمونیسم در آمادهسازی خود برای مبارزه نهایی، بهطور مخفیانه درحال به چنگ آوردن نهادهای عمومی بود.
در طول جنگ سرد، امریکا در مواجهه با تهدید هولوکاست هستهای، تا زمان فروپاشی رژیمهای کمونیستی شوروی و اروپای شرقی، بلوک شوروی را بهطور موفقیتآمیزی مهار کرد.
پدرانی که آمریکا را بنیان گذاشتند دانش خود از سنتهای مذهبی و فلسفی غربی را بهکار گرفتند تا اعلامیه استقلال و قانون اساسی ایالات متحده را بنویسند. این اسناد، حقوقی که بهوسیله خداوند به انسان اعطا شده را بهعنوان حقوقی بدیهی بهرسمیت میشناسند- که با آزادی عقیده و بیان شروع میشود- و جدایی قدرتها را بنیان گذاشتند تا نظام حکومت جمهوری را تضمین کند. گرچه ایالات متحده در یک جنگ داخلی جنگید، اما این جنگ بهمنظور تحقق کامل اصول بنیادی امریکا بهوسیله پایان دادن به رسم بردهداری بود. بیش از 200 سال است که این اصول، نقش بینظیری را در اشاعه «آرامش داخلی» و حفظ «رفاه عمومی» بهعنوان مقدمه وعدههای قانون اساسی ایفاء کردهاند.
آزادی موجود در نیمکره غربی در تقابل مستقیمی با هدف کمونیسم، یعنی بردگی و نابودی بشریت قرار دارد. کمونیسم نقاب زیبای جامعۀ جمعی و مساواتطلبی بر چهره خود میزند و فرستادگان خود را به جامعه بشری گسیل میدارد تا نقشههای خود را در سراسر دنیا به انجام برسانند.
درحالی که کمونیسم در کشورهای شرقی، مانند اتحاد جماهیر شوروی یا چین، خود را بهصورت دولتهای استبدادی، کشتار جمعی و نابودی فرهنگ سنتی نشان میدهد، در غرب بهطور ساکت و پیوسته از طریق خرابکاری و دروغ و شایعه، کنترل غرب را بهدست گرفته است. برای تباهی و نابودی بشریت، درحال تباه کردن اقتصاد، فرآیندهای سیاسی، ساختارهای اجتماعی و ساختار اخلاقی بشریت است.
ازآنجاکه حزب کمونیست در کشورهای غربی رهبری را در دست ندارد، حامیان کمونیست، بهطور آگاهانه یا ناآگاهانه، با لباس مبدل در انواع سازمانها و مؤسسات نفوذ میکنند. حداقل چهار نیروی مهم بهعنوان نیروی محرکه کمونیست برای خرابکاری در غرب عمل میکنند.
اولین نماینده و عامل تخریب از درون، اتحاد جماهیر شوروی بود که سومین کمونیست بینالملل (کمینترن) را برای گسترش انقلاب در سراسر جهان تأسیس کرد. با شروع از دهه 1980، کمونیستهای چین اصلاحات اقتصادی را پیاده کردند. حزب کمونیست چین مبادلات سیاسی، تجاری و فرهنگی را ایجاد کرد و همین امر به آن فرصتی برای نفوذ به غرب داد.
دومین ابزار خرابکاری، بهوسیله احزاب کمونیست محلی که با حزب کمونیست شوروی و کمینترن کار میکردند ایجاد شد.
سوم، بحران اقتصادی و آشوبهای اجتماعی، بسیاری از دولتهای غربی را تشویق کرده است تا در چند دهۀ گذشته سیاستهای سوسیالیستی را اتخاذ کنند و همین مسئله منجر به جابجایی پیوسته به چپ شده است.
نیروی چهارم خرابکاری از سوی کسانی ناشی میشود که با حزب کمونیست و سوسیالیسم همدردی کرده و آنها را پشتیبانی میکنند. این همسفران بهعنوان ستون پنجم «احمقهای مفید» در جامعه غرب به کمونیسم خدمت میکنند و به تخریب فرهنگ غرب، سقوط اخلاقیات و تضعیف دولت مشروع میپردازند.
ارائه گزارش جامعی از نفوذ کمونیست در غرب بهخاطر ماهیت غیرشفاف و گمراهکننده آن، خارج از محدوده این کتاب است. اما با درک این نکات کلیدی و مهم، خوانندگان ما میتوانند تصویری از چگونگی رفتار شیطان بهدست آورده و از میان لایههای فریب آن، حقیقت مسائل را ببینند. به خاطر رعایت اختصار، این فصل به مرور کلی دسترسی کمونیسم به ایالات متحده و اروپای غربی میپردازد.
۱- کمونیسم ازطریق خشونت و عدمخشونت
در تصور مردم، حزب کمونیست مترادف با خشونت است و البته با دلایل منطقی. در مانیفست کمونیست، مارکس و انگلس گفتند: «کمونیستها کسر شأن خود میدانند که دیدگاهها و اهداف خود را پنهان کنند. آنها بهطور آشکار اعلام میکنند که اهدافشان فقط ازطریق سرنگونی قهری تمام شرایط اجتماعی موجود میتواند حاصل شود.» [۲]
این واقعیت که رژیمهای کمونیستی روسیه و چین قدرت را از طریق انقلاب خشونتآمیز بهدست گرفتند و از خشونت بهعنوان ابزاری برای سرکوب استفاده کردند باعث شد توجه مردم از شکلهای کمتر قابلمشاهدۀ کمونیسم دور شود.
شاخهای از مارکسیسم که طرفدار انقلاب خشونتآمیز است، معرفش لنینیسم است، که این نظریه را در دو جنبۀ مهم تطبیق داده است. بر طبق نظر مارکس، انقلاب کمونیستی در کشورهای پیشرفته سرمایهداری آغاز میشود، اما لنین اعتقاد داشت که سوسیالیسم را میتوان در روسیه ساخت که در توسعه اقتصادی نسبتاً عقبمانده بود.
دومین و مهمترین کمک لنین به مارکسیسم، آموزههای او برای حزبسازی بود.
حزبسازی اساساً شامل اتخاذ روشهای اجبار، فریب و خشونت یافتشده در سازمانهای جنایتکار و بهحرکت درآوردن آنها با تئوری اقتصادی- اجتماعی مارکسیست بود. طبق گفته لنین، طبقه کارگر در توسعۀ آگاهیِ طبقاتی و اینکه خودش تقاضای انقلاب داشته باشد ناتوان است و باید بهوسیله اقدام خارجی تجدید سازمان داده شود. نمایندگان و عوامل انقلاب در یک «پیشاهنگ» پرولتاریای بسیار منضبط- حزب کمونیست- سازماندهی میشوند.
انجمن انگلیسی فابیان که در سال 1884، یک سال پس از مرگ مارکس تأسیس شد، مسیر دیگری را در مبارزه برای تحمیل سوسیالیسم اتخاذ کرد. لوگوی فابیان یک گرگ را در لباس گوسفندان نشان میدهد و نام آن به کوئینتوس فابیوس ماکسیموس وِروکوسوس، سردار و دیکتاتور روم اشاره دارد که شهرت او بهخاطر تاکتیکهای درنگ و تعللش بوده است.
در مجله فابیان، اولین جزوهای که بهوسیله این گروه تهیه شده است، یادداشتی بر روی جلد است: «برای لحظهای مناسب باید منتظر بمانید، همانطور که فابیوس با صبر بیشتری این کار را انجام داد، وقتی علیه هانیبال درحال جنگ بود، هرچند که بسیاری از افراد تأخیر او را نکوهش کردند؛ اما وقتی زمان مناسب فرا میرسد باید مانند فابیوس ضربهای سخت وارد کنید، وگرنه تعللتان بیهوده و بیثمر بوده است.» [۳]
انجمن فابیان برای اینکه بهتدریج سوسیالیسم را پدید آورد، سیاست «نفوذ» را برای استفاده از فرصتهای موجود در سیاست، تجارت و جامعه مدنی ابداع کرد. انجمن فابیان فعالیتهایش را به اعضای خود محدود نمیکند، بلکه آنها را تشویق میکند تا برای پیشبرد اهداف سوسیالیستی، به سازمانهای مناسب بپیوندند و خود را محبوب چهرههای مهم کنند، مانند وزرای کابینه، مقامات ارشد اداری، کارفرمایان، مدیران دانشگاه، یا رهبران کلیسا. سیدنی وب، رئیس انجمن فابیان، نوشت:
بهعنوان یک جامعه، ما از عضویت و وفاداری مردان و زنان هر مذهبی یا بدون مذهب، استقبال کردیم و قویاً اصرار داشتیم که سوسیالیسم، سکولاریسم نیست؛ و دقیقاً هدف تمام اقدامات جمعی مناسب، توسعه روح یا وجدان یا شخصیت فرد بود... ما تبلیغمان را به حزب کارگر که بهآرامی درحال ظهور بود یا کسانی که آماده بودند خود را سوسیالیست بنامند، یا به کارگران یا به هیچ طبقه خاصی محدود نکردیم. ما پیشنهادات خود را، یک به یک و تا حد امکان قانعکننده، به همه کسانی که به آنها گوش میدادند ارائه کردیم- محافظهکاران هر زمان که توانستیم به آنها دسترسی پیدا کنیم، کلیساها و نیایشگاههای همه شاخهها، دانشگاههای مختلف، لیبرالها و رادیکالها، همراه با همه سوسیالیستها در همه زمانها. این را ما «نفوذ» نامیدیم: و این یک کشف مهم بود. [۴]
بسیاری از اعضای انجمن فابیان روشنفکران جوان بودند. آنها سخنرانی میکردند و کتابها، مجلات و جزوههایی را در سراسر جامعه منتشر میکردند. در قرن بیستم، انجمن فابیان به صحنه سیاسی منتقل شد. وب نمایندۀ فابیان در کمیته تازه تأسیس نمایندگی کارگرانِ حزب کارگر شد.
در حزب کارگر، وب قانون اساسی حزب و برنامه آن حزب را طراحی کرد. وب با اتخاذ نقش اصلی در شکلگیری خطمشی، تلاش کرد که سوسیالیسم فابیان را ایدئولوژی هدایتکننده حزب سازد. انجمن فابیان بعدها در ایالات متحده نفوذ پیدا کرد، جایی که گروههای متعددی در دانشکدههای فنون آزاد[1] در بسیاری از دانشگاهها وجود داشتند.
خواه کمونیسم خشونتآمیز لنین باشد یا کمونیسم عاری از خشونت انجمن فابیان، هر دو تحت کنترل شبح شیطانی کمونیسم هستند و هدف نهایی مشابهی دارند. کمونیسم خشونتآمیز لنین، ابزارهای عاری از خشونت را رد نمیکند. لنین در کتاب بیماری کودکی «چپگرایی» در کمونیسم، احزاب کمونیست اروپای غربی را بهخاطر امتناع از همکاری با آنچه که او اتحادیه کارگری «ارتجاعی» نامید و امتناع از پیوستن به پارلمان ملی «سرمایهداری،» مورد انتقاد قرار داد.
لنین در کتاب خود نوشت: «هنر سیاست (و درک صحیح کمونیست از وظایفش) شامل ارزیابی صحیح شرایط و لحظهای است که پیشاهنگ پرولتاریا میتواند با موفقیت به قدرت برسد و در جریان کسب قدرت و پس از آن بتواند از حمایت کافی اقشار بهاندازه کافی وسیع طبقه کارگر و تودههای کارگر غیر پرولتر برخوردار شود، و سپس از طریق تعلیم، آموزش و جذب تودههای روز به روز گستردهتری از زحمتکشان، قادر به حفظ، تثبیت و گسترش حکومت خود باشد.» [۵]
لنین بارها و بارها تأکید کرد که کمونیستها باید قصد واقعی خود را پنهان کنند. برای به دست آوردن قدرت، هیچ وعده یا مصالحهای غیرممکن نیست. بهعبارت دیگر، برای رسیدن به اهداف خود، آنها میتوانند بیمرام باشند. در راه رسیدن به قدرت، هر دو حزب بلشویک روسیه و حزب کمونیست چین بهشدت از خشونت و فریب استفاده کردند.
خشونت رژیمهای کمونیستی شوروی و چین، توجه مردم را از کمونیسم عاری از خشونت در غرب منحرف کرده است. برنارد شاو، نمایشنامهنویس ایرلندی و نماینده انجمن فابیان، زمانی نوشت: «این را نیز کاملاً روشن کردم که سوسیالیسم به معنی این است که یا درآمد برابر داشت یا هیچ، و تحت سوسیالیسم شما مجاز نیستید فقیر باشید. به اجبار به شما غذا خورانده میشود، لباس پوشانده میشود، مسکن داده میشود، آموزش داده میشود و استخدام میشوید، خواه دوست داشته باشید خواه خیر. اگر کشف شد که شما به اندازه کافی شخصیت نداشتید که ارزش این همه مشکل را داشته باشید، احتمالاً به نحوی مهربانانه اعدام میشوید.» [۶]
انجمن فابیان در پوشیدن جامه مبدل متخصص بود. آن شاو، شخصیتی ادبی را انتخاب کرد تا با کلماتی زیبا اهداف واقعی سوسیالیسم عاری از خشونت را مخفی کند. اما خشونت در زیر پوستین آن قرار دارد. احزاب کمونیست غربی و سازمانهای جلودار مختلف آنها جوانان را تحریک میکنند تا فضای هرج و مرج ایجاد کنند. آنها در حمله، خرابکاری، سرقت، آتشسوزی، بمبگذاری، و ترور شرکت میکنند تا به دشمنانشان آزار رسانده و آنها را تهدید کنند.
۲- جنگ جاسوسی و دروغ و شایعه
کمونیسم عقیده دارد ملت یک ساختار ظالمانهای از جامعهای طبقاتی است، و آن قصد دارد ملیت را ازبین ببرد. در مانیفست کمونیست، مارکس و انگلس اعلام میکنند که «مردانِ کارگر، هیچ کشوری ندارند.» مانیفست با این جمله ختم میشود که: «کارگران همه کشورها، متحد شوید!»
تحت رهبری لنین، بلشویکها اولین کشور سوسیالیستی را در روسیه تأسیس کردند و بلافاصله کمونیست بینالملل (کمینترن) را برای تحریک و گسترش انقلاب سوسیالیستی در سراسر جهان تأسیس کردند. هدف اتحاد شوروی و کمینترن این بود که رژیمهای مشروع هر ملتی بر روی زمین را سرنگون و دنیای سوسیالیستی دیکتاتوری پرولتاریا را تأسیس کنند. در سال 1921، شعبه خاور دور کمینترن، حزب کمونیست چین را تأسیس کرد که در سال 1949 در چین به قدرت رسید.
به غیر از حزب کمونیست چین، احزاب کمونیست در سراسر جهان از کمینترن راهنمایی میگرفتند و کمکهای مالی و آموزشی آن را میپذیرفتند. حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی با استفاده از منابع امپراتوری وسیع خود، فعالان سراسر جهان را استخدام کرد و آنها را برای انجام عملیاتهای تخریبی در کشورهای خودشان آموزش داد.
حزب کمونیست ایالات متحده امریکا که در سال 1919 تأسیس شد، یکی از این سازمانهایی بود که از کمینترن و حزب کمونیست اتحاد شوروی پیروی کرد. اگر چه خود حزب کمونیست ایالات متحده امریکا هرگز به نیروی سیاسی مهمی تبدیل نشد، اما نفوذ آن در ایالات متحده قابلتوجه بود. حزب کمونیست ایالات متحده امریکا با فعالان و سازمانهای فعال تبانی کرد تا در جنبشهای کارگری و دانشجویی، کلیسا و دولت نفوذ کند.
دکتر فرد شوارتز، پیشگام افکار ضدکمونیستی امریکا، در سال 1961 گفت: «هر گونه تلاش برای قضاوت درباره نفوذ کمونیستها از روی تعداد آنها، مانند این است که تلاش کرد اعتبار پوسته قایق را از طریق نسبت جاهایی که قایق سوراخ شده به قسمتهای سالم آن تعیین کرد. یک سوراخ میتواند کشتی را غرق کند. کمونیسم نظریهای است که بر مبنای آن، عده کمی تعلیمدادهشده، باقی افراد را کنترل میکنند. یک نفر در موقعیتی حساس میتواند هزاران نفر دیگر را کنترل و دستکاری کند.» [۷]
درحال حاضر معلوم شده است که در زمان جنگ جهانی دوم عوامل شوروی، در دولت ایالات متحده فعال بودند. علیرغم این مسئله و تلاشهای ضدکمونیستی سناتور جوزف مککارتی، واقعیتها بهوسیله سیاستمداران چپ، دانشگاهیان و رسانههای چپ پنهان یا مبهم شدند.
در دهه 1990 دولت ایالات متحده «فایلهای ونونا» را که در طول دهه 1940 تا پایان جنگ جهانی دوم رمزگشایی شده بود از رده طبقهبندیشده خارج کرد. این اسناد نشان میدهد که حداقل 300 جاسوس شوروی در دولت ایالات متحده مشغول کار بودند، از جمله مقامات عالیرتبه در دولت روزولت که به اطلاعات فوق سری دسترسی داشتند. سایر عوامل اطلاعاتی نیز از موقعیت خود برای تأثیرگذاری بر سیاستگذاری و زمامداری امریکا استفاده کردند.
در میان کسانی که مشخص شد جاسوس شوروی بودند میتوان به این افراد اشاره کرد: هری دکسر وایت، از مسئولین خزانهداری ایالات متحده، الگر هیس از مسئولین وزارت امور خارجه، و ژولیوس و اتل رزنبرگ، زوجی که بهخاطر انتقال اسرار نظامی و فناوریهای اتمی به اتحاد جماهیر شوروی، بهوسیله صندلی الکتریکی اعدام شدند.
ارتباطاتی که بهوسیله پروژه ونونا شنود و رمزگشایی شد فقط نوک این کوه یخ است؛ گستردگی و وسعت نفوذ شوروی در دولت ایالات متحده هنوز بهطور کامل شناخته نشده است. برخی از عوامل شوروی، بهعنوان مقامات عالیرتبه امریکایی فرصتهای زیادی برای تصمیمگیریهای مهم سیاسی داشتند.
آلگر هیس، جاسوس شوروی در وزارت امور خارجه، در زمان جنگ جهانی دوم، بهعنوان مشاور رئیس جمهور فرانکلین روزولت، نقش بسیار مهمی را در طول کنفرانس یالتا ایفاء کرد. او به تعیین چیدمان اراضی و منطقهای پس از جنگ، پیشنویس منشور ملل متحد، تصمیمگیری مبادلات زندانیان و موارد مشابه کمک کرد.
هری دکستر وایت، یک مشاور امین وزیر خزانهداری هنری مورگنتائو جونیور، به ایجاد موافقتنامه مالی بینالمللی برتون وودز کمک کرد و یکی از شخصیتهای اصلی ایجاد صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی بود.
وایت، حزب ملی چین (کومینتانگ) را تشویق کرد تا یی ژائودینگ، نماینده زیرزمینی حزب کمونیست چین را در وزارت دارایی چین جذب کند. یی در سال 1941 بر این مسند نشست و معمار اصلاحات فاجعهآمیز پول شد که شهرت کومینتانگ را خراب کرد و به صعود حزب کمونیست چین سود رساند.
برخی از مورخان معتقدند که نفوذ جاسوسان شوروی و هواداران چپشان در سیاست خارجی آمریکا باعث شد ایالات متحده در جنگ داخلی چین پس از جنگ جهانی دوم، کمک نظامی به کومینتانگ را متوقف کند. در نتیجه سرزمین اصلی چین به دست حزب کمونیست چین افتاد.
برخی از محققان، مانند ام. استنتون ایوانز معتقدند که جاسوسان شوروی در تأثیرگذاری بر سیاست، موفقترین بودهاند. [۸] ویتاکر چمبرز خبرچین شوروی و وابسته به حزب کمونیست ایالات متحده که بعداً حرفه خود را ترک و علیه جاسوسان دیگر شهادت داد، گفت: «عوامل نیروی دشمن در موقعیتی بودند که خیلی بیشتر از دزدیدن اسناد کار انجام دهند. آنها در موقعیتی بودند که بتوانند بر سیاست خارجی کشور به نفع دشمن اصلی ملت تأثیر بگذارند و نه تنها در موارد استثنایی، ... بلکه در آنچه مجموعه متناوب تصمیمات روزانه باید بوده باشد.» [۹]
یوری بزمنوف، یک عامل کا.گ.ب که به غرب پناهنده شد، در نوشتهها و مصاحبههای خود درباره روشهای شوروی برای خرابکاری صحبت کرده است. به گفته بزمنوف، جاسوسان با سبک جیمز باند که عموم مردم با آن آشنا هستند و پل منفجر میکنند یا بهطور مخفیانهای اسناد محرمانه را سرقت میکنند با واقعیت جاسوسی بسیار فاصله دارند. فقط ۱۰ تا ۱۵ درصد پرسنل و منابع کا.گ.ب به عملیات جاسوسی سنتی اختصاص داده میشوند و بقیه مشغول تخریب ایدئولوژیکی از درون هستند.
بزمنوف گفت که خرابکاری در چهار مرحله رخ میدهد: گام نخست این است که انحطاط فرهنگی و تضعیف روحیه کشور دشمن را ترویج و پرورش داد؛ دوم، ایجاد هرج و مرج اجتماعی است؛ و سوم، تحریک یک بحران که منجر به جنگ داخلی، یا انقلاب یا حمله از سوی یک کشور دیگر شود، که به مرحله چهارم و آخر ختم شود یعنی کشور را تحت کنترل حزب کمونیست آورد. این، هنجارسازی[2] نامیده میشود.
بزمنوف، با نام مستعار توماس شومان، سه حوزه خرابکاری را ذکر کرده است: اندیشه، قدرت و زندگی اجتماعی. اندیشه، مواردی مانند دین، آموزش، رسانهها و فرهنگ را پوشش میدهد. قدرت شامل دولت، نظام حقوقی، اجرای قانون، نیروهای مسلح و دیپلماسی است. زندگی اجتماعی شامل خانوادهها و جوامع، سلامت و روابط بین افراد نژادها و طبقات اجتماعی مختلف است.
بهعنوان مثال، بزمنوف توضیح داد که چگونه مفهوم برابری برای ایجاد ناآرامی دستکاری شد. عوامل، مساواتطلبی را ترویج میدادند و باعث میشد مردم از شرایط سیاسی و اقتصادی خود احساس نارضایتی داشته باشند. فعاليتها و ناآرامیهای مدنی با بنبست اقتصادی همراه میشد و در چرخۀ رو به وخامت بیثباتی، موجب تشديد روابط کارگران و سرمایهداران میشد. این روند به انقلاب یا تهاجم نیروهای کمونیستی میانجامید. [۱۰]
آیون میهای پاسپا، عالیترین مقام اطلاعاتی در رومانی کمونیستی، در سال 1978 به ایالات متحده پناهنده شد. او نیز افشاء کرد که اتحاد جماهیر شوروی سابق و رژیمهای کمونیستی اروپای شرقی، چگونه استراتژیهای جنگ روانی و دروغ و شایعه علیه کشورهای غربی را اتخاذ کردند. بر طبق اظهارات پاسپا، هدف از دروغ و شایعه این بود که مبنای مرجع مردم را تغییر دهد. مردمی که ارزشهای ایدئولوژیکشان دستکاری شده باشد حتی وقتی شواهد مستقیم به آنها ارائه شود، نمیتوانند حقیقت را درک کنند یا آن را بپذیرند. [۱۱]
بزمنوف گفت که مرحله خرابکاری ایدئولوژیکی معمولاً 15 تا 20 سال طول میکشد- یعنی زمان لازم برای آموزش نسل جدید- مرحله دوم دو تا پنج سال و مرحله سوم فقط سه تا شش ماه طول میکشد. بزمنوف در سخنرانیای که در سال 1984 ارائه کرد، گفت که مرحله اول تا گستره بیشتری نسبت به میزانی که مقامات شوروی در ابتدا انتظار داشتند به انجام رسید.
گزارشهای بسیاری از جاسوسان شوروی و مقامات اطلاعاتی و اسناد خارجشده از رده محرمانه از جنگ سرد نشان میدهد که تاکتیکهای نفوذ، نیروی محرک جنبش ضدفرهنگ دهه 1960 بود.
در سال 195۰ مککارتی شروع به افشای میزان نفوذ کمونیست در سراسر دولت و جامعه ایالات متحده کرد. اما چهار سال بعد، مجلس سنا به محکومیت او رأی داد و اقدام دولت برای رها شدن از شر نفوذ کمونیست متوقف شد. این یکی از دلایل اصلی افول ایالات متحده است.
از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد، تهدید از سوی نفوذ کمونیست کاهش نیافته است. بهعنوان مثال، بهمدت دهها سال سیاستمداران و رسانههای چپ، مککارتی را فردی پلید معرفی کردند. امروز مککارتی مترادف با آزار و اذیت سیاسی است- نشانهای از این است که جناح چپ در مبارزه ایدئولوژیکی بهطور موفقیتآمیزی تسلط پیدا کرده است.
دهها سال سرکوب، افترا و رفتار نامناسب با قهرمانان ضدکمونیستی ایالات متحده مانند مککارتی، نشاندهنده روندی کلی است. همانطور که یکی از مفسران سیاسی محافظهکار امریکایی خاطرنشان کرد، ضد امریكائیسم جزء طبیعی جنبش چپ جهانی است. جناح چپ با چنگ و دندان برای محافظت از زناکاران، طرفداران سقط جنین، مجرمان و کمونیستها میجنگد، درحالی که از هرج و مرج و مخالفت با تمدن حمایت میکند.
۳- از نیو دیل[3]تا ترقیخواهی
در روز پنجشنبه 24 اکتبر 1929، بازار سهام نیویورک سقوط کرد. این بحران از بخش مالی به کل اقتصاد گسترش یافت و هیچ یک از کشورهای توسعهیافته غرب را مستثنی نکرد. بیکاری بیش از یک چهارم جمعیت را تحتتأثیر قرار داد و تعداد کل بیکاران فراتر از 30 میلیون نفر رفت. به غیر از اتحاد جماهیر شوروی، تولید صنعتی در کشورهای مهم صنعتی بهطور میانگین 27 درصد کاهش یافت. [۱۲]
در اوایل سال 1933، در عرض 100 روز از آغاز دولت روزولت، بسیاری از صورتحسابها حول و حوش موضوع حل بحران ارائه شد. این سیاستها مداخله دولت در اقتصاد را افزایش داد و اصلاحات عمدهای را بهتصویب رساند: کنگره قانون بانکداری اضطراری، قانون اصلاح کشاورزی، قانون بازسازی صنعتی ملی و قانون امنیت اجتماعی را تصویب کرد. اگرچه نیو دیل روزولت با شروع جنگ جهانی دوم اساساً پایان یافت، اما بسیاری از نهادها و سازمانهایی که در طول این دوره ظهور کردند، به شکل دادن جامعه آمریکا تا امروز ادامه دادند.
دستورالعملهای اجرایی که روزولت صادر کرد بیشتر از تعداد کل حکمهایی بود که تاکنون بهوسیله تمام رؤسای جمهور در قرن بیستم صادر شده است. اما با این حال نیز، نرخ بیکاری در ایالات متحده تا زمان جنگ به کمتر از دو رقم نرسید. اثر واقعی نیو دیل این بود که دولت ایالات متحده را در مسیر مالیات سنگین، دولت بزرگ و مداخلهگری اقتصادی قرار داد.
دینش دسوزا، متفکر محافظهکار، در کتاب سال 2017 خود به نام دروغ بزرگ: افشای ریشههای نازی چپ امریکایی، استدلال کرد که قانون بازسازی ملی، که مرکز اصلی نیو دیل روزولت را شکل داد، اساساً به معنای پایان بازار آزاد ایالات متحده بود. [۱۳]
طبق کتاب سال ۲۰۰۳ بیخردی فرانکلین دی.روزولت نوشته مورخ جیم پاول، نیو دیل بهجای پایان دادن به رکود بزرگ، آن را طولانیتر کرد: قانون تأمین اجتماعی و قوانین کار باعث افزایش بیکاری شد، درحالی که مالیاتهای سنگین، کسب و کارهای سالم و مانند آن را مختل کرد. [۱۴] کارشناس اقتصادی و برنده جایزه نوبل، میلتون فریدمن، اثر پاول را ستایش کرد و گفت: «همانطور که پاول بدون هیچ شک و تردیدی نشان میدهد، نیو دیل مانع بهبودی از وضعیت انقباض شد، بیکاری را طولانی و اضافه کرد و زمینه را برای تداخل بیشتر و دولت پرهزینه فراهم کرد.» [۱۵]
رئیس جمهور لیندون جانسون، که پس از ترور رئیس جمهور کندی در سال 1963 زمام امور را به دست گرفت، در سخنرانی وضعیت کشور در سال 1964، جنگ با فقر را اعلام کرد و برنامههای داخلی جامعه بزرگ را راهاندازی کرد. در مدتزمانی کوتاه، جانسون مجموعهای از دستورالعملهای اجرایی را صادر، مؤسسات دولتی جدید را تأسیس و دولت رفاه را تقویت کرد، مالیاتها را افزایش و قدرت حکومت را بهطور چشمگیری گسترش داد.
جالب است که به تشابه بین اقدامات اداری رئیس جمهور جانسون و «برنامه جدید دستورکار جدید حزب کمونیست آمریكا» كه در سال 1966 منتشر شد توجه كنید. گس هال، دبیركل حزب کمونیست ایالات متحده امریکا گفت: «نگرش كمونیستی به جامعه بزرگ میتواند در جملهای قدیمی خلاصه شود که دو مرد که در یک تخت میخوابند میتوانند رؤیاهای مختلفی داشته باشند. ما کمونیستها از هر اقدامی مربوط به مفهوم جامعه بزرگ حمایت میکنیم، زیرا ما رؤیای سوسیالیسم را در سر داریم.»
«یک تخت» هال به سیاستهای جامعه بزرگ اشاره دارد. [۱۶] گرچه حزب کمونیست ایالات متحده امریکا نیز از ابتکار جامعه بزرگ حمایت کرد، اما قصد دولت جانسون این بود که ایالات متحده را تحت نظام دموکراتیک بهبود بخشد. قصد حزب کمونیست این بود که گام به گام ایالات متحده را به سوسیالیسم برساند.
جدیترین عواقب جامعه بزرگ و جنگ با فقر سه لایه دارد: آنها وابستگی به رفاه را افزایش دادند، مردم را از کار کردن دلسرد کردند و به ساختار خانواده آسیب رساندند. سیاستهای رفاه، مطلوب خانوادههای تک والدین بود و درنتیجه منجر به تشویق طلاق و فرزندان روابط نامشروع میشد. طبق آمار، درصد کودکانی که خارج از پیوند زناشویی بهدنیا آمدند نسبت به تمام نوزادان، در سال 1940 به میزان ۳.۸ درصد بوده است؛ تا سال 1965 این رقم به 7.7 درصد افزایش یافت. در سال 1990، یعنی 25 سال پس از اصلاح جامعه بزرگ، این رقم 28 درصد و در سال 2012 به 40 درصد افزایش یافت. [۱۷]
فروپاشی خانواده، مجموعه عواقب گستردهای را همراه خود آورد مانند افزایش بار مالی برای دولت، افزایش میزان جرم و جنایت، افول تعلیمات خانوادگی، خانوادههایی که نسلها در فقر گیر میکنند، و ذهنیتِ استحقاقداشتن برای دریافت کمک دولتی، که منجر به افزایش نرخ بیکاری داوطلبانه شد.
نقل قولی از تاریخدان اسکاتلندی و وکیل دادگستری بهنام لرد اسکاتلند فریزر تیتلر میگوید: «یک دموکراسی نمیتواند بهعنوان یک شکل دائمی دولت وجود داشته باشد. فقط تا زمانی میتواند وجود داشته باشد که رأیدهندگان کشف کنند که میتوانند به افرادی رأی دهند که منافعی را از خزانۀ عمومی به آنها برسانند. از آن به بعد، اکثریت همیشه به داوطلبانی رأی میدهند که وعده بیشترین منفعت از خزانه عمومی را به آنها بدهند و نتیجه این میشود که دموکراسی همیشه بهخاطر سیاستهای مالی ناپایدار فرو میریزد و همیشه جای خود را به دیکتاتوری میدهد.» [۱۸]
همانطور که ضربالمثلی چینی میگوید: «از امساک به اسراف آسان است، اما مخالفت آن دشوار است.» پس از اینکه مردم به رفاه وابسته شوند، برای دولت غیرممکن میشود که اندازه و نوع منافع را کاهش دهد. «دولت رفاه» غربی، یک باتلاق سیاسی شده است که در آن، سیاستمداران و مقامات هیچ راهحلی ندارند.
در دهه 1970، چپ افراطی گفتمان انقلابی را که مردم امریکا را مراقب و هشیار نگه داشته بود کنار گذاشتند و آنها را با اصطلاحات نسبتاً خنثی «لیبرالیسم» و «ترقیخواهی» جایگزین کردند. خوانندگانی که در کشورهای کمونیستی زندگی کردهاند با این واژۀ آخر بیگانه نیستند، چراکه حزب کمونیست از واژه «ترقی» بهعنوان تقریباً معادل «کمونیسم» استفاده کرده است. بهعنوان مثال، واژه «جنبش مترقی» به «جنبش کمونیستی» و «روشنفکران مترقی» به «افراد طرفدار کمونیست» یا اعضای زیرزمینی حزب کمونیست اشاره دارد.
در عین حال، لیبرالیسم، تفاوت چندانی با ترقیخواهی ندارد، چراکه همان مضمون مالیاتهای سنگین، رفاه گسترده؛ دولت بزرگ؛ رد مذهب، اخلاق و سنت؛ استفاده از «عدالت اجتماعی» بهعنوان سلاحی سیاسی؛ «نزاکت سیاسی؛» و ترویج ستیزهجویانۀ فمینیسم، همجنسگرایی، انحراف جنسی و غیره را با خود دارد.
ما قصد نداریم هیچ چهره سیاسی یا هیچ فردی را سرزنش کنیم؛ زیرا واقعاً سخت است که در بین تحولات پیچیده تاریخی، تحلیل و قضاوت درستی ارائه کرد. واضح است که از آغاز قرن بیستم، شبح کمونیسم در شرق و غرب مشغول به کار بوده است. هنگامی که انقلاب خشونتآمیز در شرق موفق شد، نفوذ کمونیسم را به دولتها و جوامع غرب گسترش داد و آنها را بیشتر به سمت چپ جابجا کرد.
بهویژه پس از رکود بزرگ و با شروع از پایان جنگ جهانی اول، ایالات متحده بهطور فزایندهای سیاستهای سوسیالیستی، مانند دولت رفاه را اتخاذ کرده است و الحاد و ماتریالیسم ساختار اخلاقی جامعه امریكا را از بین برده است. مردم از خداوند و اخلاق سنتی فاصله گرفتند و درنتیجه مقاومتشان در برابر فریب تضعیف شده است.
۴- انقلاب فرهنگی غرب
دهه 1960، نقطهعطف تاریخ مدرن، شاهد جنبش ضدفرهنگی بیسابقهای بود که از شرق تا غرب را تحتتأثیر خود قرار داد. برخلاف انقلاب فرهنگی کمونیستهای چین، جنبش ضدفرهنگ غربی، به نظر میرسید چندین نقطهتمرکز داشته باشد یا اینکه فاقد هر گونه تمرکز باشد.
در طول دهه 1960 تا 1970، شرکتکنندگانِ عمدتاً جوان جنبش ضدفرهنگ با خواستههای گوناگونی برانگیخته شدند. بعضی مخالف جنگ ویتنام بودند، بعضی برای حقوق مدنی جنگیدند، بعضی از فمینیسم طرفداری و پدرسالاری را محکوم کردند، برخی برای حقوق همجنسگرایان تلاش کردند. علاوه بر اینها، جنبشهای رقتانگیزی علیه سنت و اقتدار بود که از آزادی جنسی، لذتجویی، مواد مخدر و موسیقی راک طرفداری میکرد.
هدف این انقلاب فرهنگی غربی، نابود کردن تمدن راستین مسیحی و فرهنگ سنتی آن است. در حالی که این تغییر بینالمللی فرهنگی ظاهراً بدون نظم و آشفته است، اما از کمونیسم سرچشمه میگیرد.
شرکتکنندگان جوان جنبش ضدفرهنگ از مارکس، مارکوزه و مائو زدانگ بت ساختند و آنها را بهعنوان «سه ام» مورد ستایش قرار دادند.
هربرت مارکوزه عضو کلیدی مکتب فرانکفورت بود، گروهی از روشنفکران مارکسیستی که در ارتباط با انجمن پژوهشهای اجتماعی دانشگاه گوته در فرانکفورت بودند. بنیانگذاران این مکتب که در سال 1923 تأسیس شد، از مفهوم نظریه انتقادی استفاده کردند تا به تمدن غرب حمله کرده و مارکسیسم را در حوزه فرهنگی بهکار ببرند.
یکی از بنیانگذاران این مکتب، مارکسیست مجارستانی گئورگ لوکاچ بود. در سال 1919 جمله معروفی گفت که: «چه کسی میتواند ما را از تمدن غربی نجات دهد؟» [۲۰] در تشریح این مطلب گفت که غرب بهخاطر ارتکاب جنایات قتلعامگونهای علیه هر تمدن و فرهنگی که با آن مواجه شده، گناهکار شناخته میشود. به گفته لوکاچ، تمدن امریکایی و غربی، بزرگترین منبع جهانی نژادپرستی، تبعیضجنسیتگرایی، بومیگرایی[4]، بیگانههراسی، یهودستیزی، فاشیسم و نارسیسیم است.
مکتب فرانکفورت مارکسیستها در سال 1935 به ایالات متحده نقل مکان کرد و به دانشگاه کلمبیا در نیویورک مرتبط شد. این کار به آنها فرصتی داد تا نظریههای خود را در خاک آمریکا منتشر کنند. با کمک دیگر محققان چپ، چند نسل از جوانان آمریکایی را خراب کردند.
نظریههای مارکوزه با ترکیب کردن مارکسیسم و همهجنسگرایی فرویدی، آزادسازی جنسی را تسریع کرد. مارکوزه معتقد بود سرکوب طبیعت فرد در جامعه سرمایهداری مانع رهایی و آزادی است. بنابراین، لازم بود که با تمام مذاهب سنتی، اخلاقیات، نظم و اقتدار مخالف باشیم تا جامعه را به یک آرمانشهری از لذت بیحد و مرز تبدیل کنیم.
اثر معروف مارکوزه، اروس و تمدن، به دو دلیل مشخص جایگاه مهمی در میان آثار متفکران فرانکفورت پیدا کرده است: اول، این کتاب افکار مارکس و فروید را ترکیب میکند و انتقادات مارکس درباره سیاست و اقتصاد را به انتقاد درباره فرهنگ و روانشناسی تبدیل میکند. این کتاب همچنین پلهایی بین نظریهپردازان فرانکفورت و خوانندگان جوان بنا کرد که باعث شورش فرهنگی دهه 1960 شد.
مارکوزه گفت: «[جنبش ضدفرهنگ را میتوان] انقلاب فرهنگی نامید، چراکه اعتراض به سمت کلیت بنیان فرهنگی، از جمله اخلاقیات جامعۀ موجود، هدایت میشود. ... یک چیز است که میتوانیم با اطمینان کامل بیان کنیم: ایده سنتی انقلاب و استراتژی سنتی انقلاب به پایان رسیده است. این ایدهها از مد افتاده هستند. ... آنچه باید انجام دهیم نوعی متفرق کردن و پراکنده کردن سیستم است.» [۲۱]
فقط تعداد کمی از جوانان سرکش میتوانستند نظریههای مبهم مکتب فرانکفورت را درک کنند اما ایدههای مارکوزه ساده بودند: ضد سنت، ضد اقتدار و ضد اخلاق باشید. بدون هیچ محدودیتی خود را غرق رابطه جنسی، مواد مخدر، راک اند رول کنید. «عشقبازی کنید، نه جنگ.» تا زمانی که به همه اقتدار و هنجارهای اجتماعی «نه» بگویید، شما یک شرکتکننده در «جنبش انقلابی نجیب» شمرده میشوید. تبدیل شدن به یک انقلابی بسیار ساده و آسان بود؛ جای تعجب نیست که در آن زمان بسیاری از جوانان را جذب کرد.
باید تأکید کرد که گرچه بسیاری از جوانان شورشگر به خواست خود رفتار کردند، اما بسیاری از رهبران دانشجویان افراطی که در خط مقدم این جنبش بودند بهوسیله کمونیستهای خارجی آموزش دیده و کنترل میشدند. بهعنوان مثال، رهبران «دانشجویان برای جامعهای دموکراتیک» در کوبا آموزش دیده بودند.
اعتراضات دانشجویی بهطور مستقیم بهوسیله گروههای کمونیستی سازمان یافته و تحریک شد. جناح چپ افراطی ودرمن از «دانشجویان برای جامعهای دموکراتیک» جدا شد و در بیانیۀ سال 1969 اعلام کرد: «تناقض بین مردم انقلابی آسیا، آفریقا و امریکای لاتین و امپریالیستهای تحت رهبری ایالات متحده، تناقض اصلی در جهان معاصر است. توسعه این تناقض، ترویج مبارزه مردم جهان در مقابل امپریالیسم ایالات متحده و نوکران آن است.» این کلمات را لین بیائو نوشت که در آن زمان دومین رهبر قدرتمند چین کمونیستی بود و از مجموعه مقالات خود بهنام «زنده باد پیروزی جنگ خلق!» برگرفته شده بود. [۲۲]
درست همانطور که انقلاب فرهنگی آسیب غیرقابل جبرانی را به فرهنگ سنتی چین تحمیل کرد، جنبش ضدفرهنگ باعث ایجاد آشفتگیهای عظیمی در جامعه غربی شد. اولاً، بسیاری از خرده فرهنگهایی که متعلق به حاشیههای پایین جامعه بودند، یا گونههای انحرافی از فرهنگ اصلی بودند را عادی کرد. آزادی جنسی، مواد مخدر و راک اند رول، ارزشهای اخلاقی جوانان را بهسرعت تباه کرد و آنها را به یک نیروی ویرانگر خاموشی تبدیل کرد که علیه خداوند، علیه سنت و علیه جامعه بود.
دوم، جنبش ضدفرهنگ، سابقهای شد برای کنشگری پر هرج و مرج، و طیف وسیعی از شیوههای تفکر ضد اجتماعی و ضد امریکایی را ایجاد کرد و برای انقلاب خیابانی که بعداً به وجود آمد، صحنه را آماده کرد.
سوم، پس از آنکه جوانان دهه 1960 شیوه زندگی کنشگرایانه خود را به پایان رساندند، به دانشگاهها و مؤسسات تحقیقاتی وارد شدند، دکترای خود را به پایان رساندند و وارد طبقۀ تأثیرگذار جامعه امریکا شدند. آنها جهانبینی مارکسیستی و ارزشهای آن را همراه خود به آموزش، رسانه، سیاست و کسب و کار آوردند و باعث ادامه انقلاب خشونتآمیز در سراسر کشور شدند.
از دهه 1980، چپ بهطور گستردهای پایگاههایی در رسانههای مهم و دانشگاهها و هالیوود بنا کرده است. ریاست جمهوری رونالد ریگان کمی این روند را تغییر داد، اما در دهه 1990 دوباره شروع شد و در سالهای اخیر به اوج خود رسید.
۵- جنبشهای ضدجنگ و حقوق مدنی
یکی از چهار وزارتخانه اصلی اوشنیا در کتاب هزارونهصدوهشتادوچهار نوشته جورج اورول، وزارت صلح است که به امور نظامی حزب نظارت میکند. معنای معکوس نام آن عملاً معنای ژرفی دارد: هنگامی که قدرت فرد از دشمن کمتر است، بهترین استراتژی این است که خواست خود برای صلح را اعلام کند. بالا بردن شاخه زیتون[5] بهترین راه برای پنهان کردن جنگ قریبالوقوع است. اتحاد جماهیر شوروی و سایر کشورهای کمونیستی این استراتژی را که برای نفوذ به غرب استفاده میشود، بهکار میگرفتند و همچنان استفاده میکنند.
شورای جهانی صلح در سال 1948 شکل گرفت. اولین رئیس آن، ژولیو کوری، فیزیکدان فرانسوی و عضو حزب کمونیست فرانسه بود. جنگ جهانی دوم تازه به پایان رسیده و ایالات متحده هنوز تنها کشوری بود که بمب اتمی تولید و آزمایش کرده بود.
اتحاد جماهیر شوروی که متحمل ضررهای فراوانی در جنگ شده بود، بهعنوانی ترفندی برای جلوگیری از فشارهای غرب، صلح جهانی را بهشدت تبلیغ کرد. شورای صلح جهانی بهطور مستقیم بهوسیله کمیسیون صلح شوروی، سازمانی وابسته به حزب کمونیست شوروی کنترل میشد. این روایتی جهانی شده بود که اتحاد جماهیر شوروی کشوری دوستدار صلح است و ایالات متحده را بهعنوان یک جنگطلب هژمونیک محکوم میکرد.
میخائیل سوسلف، رهبر ایدئولوژیک و مقام عالیرتبه شوروی، «مبارزهای برای صلح» را تبلیغ کرد که کلام ثابت لفاظیهای شوروی شد.
سوسلف در یک طرح تبلیغاتی در سال 1950 نوشت: «جنبش کنونی ضدجنگ تأییدی است بر اراده و آمادگی گستردهترین توده مردم برای حفاظت از صلح و بازداشتن تجاوزگران از فرو بردن بشریت به ورطۀ کشتاری دیگر.» «وظیفه اکنون این است که این اراده تودهها را به اقدامات عینی و فعال و به قصد نادیده گرفتن برنامهها و اقدامات تحریککنندگان انگلیسی امریکایی جنگ تبدیل کنیم.» [۲۳]
اتحاد جماهیر شوروی بسیاری از سازمانها و گروهها را پشتیبانی کرد، مانند فدراسیون جهانی اتحادیههای کارگری، انجمن جوانان جهان، فدراسیون بینالمللی زنان، فدراسیون بینالمللی روزنامهنگاران، اتحاد جهانی جوانان دموکراتیک، انجمن جهانی دانشمندان و سایرین، تا ادعاهای شورای جهانی صلح را حمایت کند. «صلح جهانی» یکی از خطوط مقدم جنگ عامهپسند کمونیست علیه جهان آزاد شد.
ولادیمیر بوکوفسکی، یکی از مخالفان برجسته شوروی، در سال 1982 نوشت: «اعضای نسل قدیم هنوز میتوانند راهپیمایی، تظاهرات و تقاضاهای دهه 1950 را به یاد بیاورند... در حال حاضر این بهسختی میتواند یک راز باشد که تمام کمپینها، از سوی مسکو سازمان مییافت و برنامهریزی میشد و از طریق بهاصطلاح صندوق صلح و شورای صلح جهانیِ تحت سلطه اتحاد شوروی تأمین مالی میشد...» [۲۴]
گس هال، دبیرکل حزب کمونیست ایالات متحده گفت: «نیاز است که مبارزه برای صلح را گسترش دهیم و با تشدید آن مردم بیشتری را درگیر آن کنیم و آن را موضوع داغ هر جمعی، هر گروه مردمی، هر اتحادیه کارگری، هر کلیسا، هر خانواده، هر خیابان، و هر جایی کنیم که مردم گردهم جمع میشوند...» [۲۵]
شورویها در طول جنگ سرد، در سه دوره جنبش «جنگ برای صلح» را به پیش بردند و اولین دوره در دهه 1950 شروع شد. اوج مرحله دوم، جنبش ضدجنگ در دهه 1960 و 1970 بود. طبق شهادت استانیسلاف لونف، افسر سابق جی.آر.یو (سرویس اطلاعاتی نظامی) شوروی که در سال 1992 از روسیه به ایالات متحده فرار کرد، مقدار پولی که اتحاد جماهیر شوروی برای تبلیغات ضدجنگ در کشورهای غربی صرف کرد دو برابر کمک نظامی و اقتصادی به ویتنام شمالی بود. او گفت که «جی.آر.یو و کا.گ.ب تقریباً تمامی جنبشها و گروهای ضدجنگ در ایالات متحده و سایر کشورها را تأمین میکردند.» [۲۶]
رونالد رادوش، یکی از فعالین و مارکسیستهای سابق در جریان جنبش ضد جنگ ویتنام، اذعان کرد که «هدف ما آن اندازه که استفاده از احساسات ضد جنگ برای ایجاد جنبش انقلابی سوسیالیستی جدید در خانه بود هرگز پایان دادن به جنگ نبود.» [۲۷]
سومین جنبش بزرگ ضدجنگ در اوایل دهه 1980 زمانی رخ داد که ایالات متحده موشکهای هستهای میانبرد را در اروپا مستقر کرد. معترضان ضدجنگ خواستار این بودند که اتحاد شوروی و ایالات متحده، هر دو، زرادخانههای هستهای خود را محدود کنند، اما اتحاد جماهیر شوروی هرگز به هیچ معاهده بینالمللیای پایبند نبود.
بر طبق مطالعهای که بهوسیله کمیته قضایی مجلس سنای ایالات متحده در سال 1955 صورت گرفت، در 38 سال از زمان تأسیس رژیم شوروی، این رژیم حدود 1000 معاهده دو جانبه یا چند جانبه را با کشورهای مختلف در سراسر جهان امضاء کرده بود، اما تقریباً تمام وعدهها و موافقتنامههای وعده داده شده را نقض کرد. [۲۸] نویسندگان این مطالعه اشاره کردند که اتحاد جماهیر شوروی احتمالاً غیرقابل اعتمادترین کشور در بین کشورهای بزرگ در تاریخ بوده است.
تریور لودون گفت که در دهه 1980، جنبش ضدهستهای نیوزیلند بهطور مخفیانه بهوسیله اتحاد جماهیر شوروی و با استفاده از عوامل ویژۀ آموزشدیده حمایت میشد. در نتیجه، نیوزیلند از پیمان امنیتی استرالیا، نیوزیلند، ایالات متحده (پیمان آنزوس) خارج شد و این کشور کوچک با جمعیت کمتر از 4 میلیون نفر را بهطور مستقیم در معرض تهدید کمونیسم قرار داد. [۲۹]
پس از حملات 11 سپتامبر، در ایالات متحده مجموعهای از راهپیماییها و تظاهرات گسترده ضدجنگ برگزار شد. پشت این تظاهرات سازمانهایی بودند که ارتباطات نزدیکی با کمونیستها داشتند. [۳۰]
حتی جنبش حقوق مدنی امریکایی که بهشدت تحسین شده بود، تحت تأثیر شبح کمونیسم قرار گرفت. جی. ادوارد گریفین، اندیشمند امریکایی، با مقایسه انقلابهای کمونیستی در چین، کوبا و الجزایر، کشف کرد که جنبش حقوق مدنی در ایالات متحده از همان الگوی عمومی پیروی میکند. در مرحله اول، مردم به گروههای مختلف و در تعارض با یکدیگر، تقسیم شدند. در مرحله دوم، یک جبهه متحد تأسیس شد تا توهم حمایت جهانی را ایجاد کند و در مرحله سوم علیه مخالفان حرکت کند. مرحله چهارم تحریک خشونت و مرحله پنجم، راهاندازی کودتا و بهدست گرفتن قدرت تحت پوشش انقلاب بود. [۳۱]
از اواخر دهه 1920 حزب کارگران کمونیست توان بالقوه برای انقلاب را در میان امریکاییهای سیاهپوست کشف کرد. آنها خواستار ایجاد «جمهوری سیاهپوستان» شوروی در وسط جنوب شدند که خانه بسیاری از سیاهپوستان بود. [۳۲] کتاب راهنمای تبلیغاتی کمونیست، بهنام «سیاهپوستان در یک امریکای شوروی،» که در سال 1934 منتشر شد، ترکیبی از انقلاب نژادی در جنوب و انقلابِ کلاً پرولتاریا را پیشنهاد کرد. [۳۳]
جنبش حقوق مدنی در ایالات متحده در دهه 1960 حمایتهایی را از سوی احزاب کمونیست شوروی و چین دریافت کرد. وقتی لئونارد پترسون، فردی سیاهپوست و عضو سابق حزب کمونیست ایالات متحده که در مسکو آموزش دیده بود، از حزب کمونیست ایالات متحده بیرون آمد شهادت داد که قیام و شورش در میان سیاهپوستان امریکایی از حمایت قوی حزب کمونیست ایالات متحده برخوردار بود. او و گس هال، دبیرکل حزب کمونیست ایالات متحده، هر دو برای دریافت آموزش به مسکو رفته بودند. [۳۴]
تشدید جنبش حقوق مدنی همزمان بود با کمپین حزب کمونیست چین برای صدور انقلاب. در سال 1965، حزب کمونیست چین شعار «انقلاب بینالمللی» را مطرح کرد و از «مناطق غیرشهری وسیعی» از آسیا، آفریقا و امریکای لاتین خواست تا «شهرهای بینالمللی» اروپای غربی و امریکای شمالی را محاصره کنند، درست همانطور که حزب کمونیست چین ابتدا مناطق غیرشهری را به دست گرفت و سپس در طول جنگ داخلی، کومینتانگ را در شهرها شکست داد.
خشنترین سازمانهای جنبش حقوق سیاهپوستان، مانند جنبش اقدام انقلابی و پلنگهای سیاه مائوئیستی، تحت حمایت یا تحت تأثیر مستقیم حزب کمونیست چین بودند. جنبش اقدام انقلابی، طرفدار انقلاب خشونتآمیز بود و جریان اصلی جامعه آن را خطرناکترین سازمان افراطی درنظر میگرفت. این سازمان در سال 1969 منحل شد.
پلنگهای سیاه، از شکل تا آموزهها، حزب کمونیست چین را بهعنوان الگوی خود در نظر میگرفتند، با شعارهایی مانند «قدرت سیاسی از لوله تفنگ رشد میکند» و «تمام قدرت متعلق به مردم است.» نقلقولهایی از رئیس مائو زدانگ، متنی اجباری برای همه اعضاء بود که باید میخواندند. همانند حزب کمونیست چین، پلنگهای سیاه طرفدار انقلاب خشونتآمیز بودند. یکی از رهبران آن، الدریج کلیور، در سال 1968 موجی از ارعاب، خشونت و جنگ چریکی را پیشبینی کرد. در بسیاری از گردهماییهای سیاهپوستان، شرکتکنندگان «کتاب سرخ کوچک» (نقلقولهایی از رئیس مائو) را تکان میدادند. دریای سرخ جمعیت شباهتی عجیب با صحنههایی داشت که در همان زمان در چین دیده میشد. [۳۵]
اگر چه بسیاری از دادخواستهای مربوط به جنبش حقوق مدنی بهوسیله جریان اصلی جامعه پذیرفته شدهاند، اما ایدئولوژی انقلابی افراطی سیاهپوستان محو نشده است. آن اخیراً تحت نام «جان سیاهپوستان مهم است» دوباره ظاهر شده است. [۳۶]
مردم سراسر جهان آرزوی صلح دارند و آرامش یک ایدهآل باستانی است. در قرن بیستم، مردمی که بینش و رحمت عظیمی دارند تلاشهای خود را وقف کاهش سوء تفاهم و تعارض میان ملتها کردهاند. بهخاطر شرایط تاریخی، تبعیض نژادی در ایالات متحده و سایر کشورهای غربی وجود دارد. مردم سعی میکنند تبعیض نژادی را از طریق آموزش، رسانهها و اعتراضات حذف کنند، که همه آنها قابلدرک هستند.
اما شبح کمونیسم از روندهای ایدئولوژیکی و تعارضات اجتماعی در کشورهای غربی استفاده میکند. این شبح، ناسازگای بهوجود میآورد و تنفر و خشونت ایجاد میکند و همزمان تودههای مردم را که در ابتدا هیچ قصد بدی نداشتند فریب داده و آنها را تحت کنترل در میآورد.
ادامه در فصل پنج - قسمت دوم
مراجع
[۱] «مصاحبهای با تریور لودون،» مرکز تحقیقات کپیتال،
https://capitalresearch.org/article/an-interview-with-trevor-loudon/.
حزب جهانی کارگران در سال 1959 تأسیس شد و «به سازماندهی و مبارزه برای یک انقلاب سوسیالیستی در ایالات متحده و سراسر جهان متعهد است.» برای کسب اطلاعات بیشتر، به لینک زیر مراجعه کنید: «حزب جهانی کارگران چه کسانی هستند، گروهی که به سازماندهی سرنگون کردن مجسمه سرباز جنوبی دورهام کمک کرد.»
http://abc11.com/politics/who-are-the-workers-world-party-and-why-durham/2314577/.
[۲] کارل مارکس، مانیفست حزب کمونیست (آرشیو اینترنتی مارکس/انگلس)،
https://www.marxists.org/archive/marx/works/1848/communist-manifesto/ch04.htm.
[۳] ای.ام. مکبریار، سیوسیالیسم فابیان و سیاستهای انگلیسی، ۱۹۱۸-۱۸۸۴. (Cambridge: Cambridge University Press, 1966) صفحه ۹.
[۴] ماری اگنیس همیلتون، سیدنی و بیتریس وب مطالعهای در زندگینامه معاصر (Sampson Low, Marston & Co. Ltd.).
https://archive.org/stream/in.ernet.dli.2015.81184/2015.81184.Sidney-And-Beatrice-Webb_djvu.txt
[۵] ولادیمیر ایلیچ لنین، بیماری کودکی «چپگرایی» در کمونیسم (Marxists.org).
[۶] برنارد شاو، راهنمای زنان هوشمند برای سوسیالیسم و سرمایه داری (Brentanos Publishers New York)،
https://archive.org/details/TheIntelligentWomensGuideToSocialismAndCapitalism.
[۷] نقل قول از «حقیقت درباره اتحادیه آزادیهای مدنی آمریکا،» یادداشتهای کنگره: صورتجلسه و بحثهای کنگره هشتاد و هفتم، اولین جلسه.
https://sites.google.com/site/heavenlybanner/aclu.U
[۸] ام.استنتون ایوانز و هربرت رومرستین، «مقدمه،» مأموران مخفی استالین: براندازی حکومت روزولت (New York: Threshold Editions, 2012).
[۹] همان مرجع.
[۱۰] توماس اسکومان، نامه عاشقانه به امریکا (Los Angeles: W.I.N. Almanac Panorama, 1984) صفحات ۲۱ الی ۴۶.
[۱۱]آیون میهای پاسپا، رونالد جی. ریچلاک، دروغ و شایعه (WND Books).
[۱۲] وانگ تسنگ- تسای، تاریخ دنیای مدرن (San Min Book Co., Ltd. Taipei, 1994) صفحات ۳۲۴ الی ۳۲۹.
[۱۳] دینش دسوزا، دروغ بزرگ: افشای ریشههای نازی چپ آمریکایی (Chicago: Regnery Publishing, 2017)، فصل ۷.
[۱۴] جیم پاول، بیخردی فرانکلین دی.روزولت: چگونه روزولت و نیو دیل او رکود بزرگ را طولانیتر کرد (New York: Crown Forum, 2003).
[۱۵] همان مرجع، پشت جلد.
[۱۶] جی. ادوارد گریفین، مرگبارتر از جنگ،
https://www.youtube.com/watch?v=gOa1foc5IXI.
[۱۷] نیکولاس ابرستات، «جامعه بزرگ در ۵۰» (American Enterprise Institute)،
http://www.aei.org/publication/the-great-society-at-50/.
مرجع دیگری درباره تبعات سیاست رفاه عالی ایالات متحده از همین نویسنده: ملتی گیرنده: اپدیمی مستحق خود دانستن امریکا (Templeton Press, 2012).
[۱۸] المر. تی. پیترسون، «این هسته سخت آزادی است» (The Daily Oklahoman, 1951).
این نقل قول به مورخ فرانسوی، الکسیس دو توکویل نیز منتسب است.
[۱۹] ویلیام ال. لیند، فصل ششم، «مطالعه بیشتر درباره مکتب فرانکفورت،» در ویلیام ال. لیند، نزاکت سیاسی: تاریخ مختصری از یک ایدئولوژی (Free Congress Foundation, 2004)، صفحه ۴ و ۵ مراجعه شود به:
http://www.nationalists.org/pdf/political_correctness_a_short_history_of_an_ideology.pdf
[۲۰] ویلیام اس. لیند، «مارکسیسم فرهنگی چیست؟»
http://www.marylandthursdaymeeting.com/Archives/SpecialWebDocuments/Cultural.Marxism.htm
[۲۱] ریموند وی. رائن، فصل دوم، «ریشههای تاریخی نزاکت سیاسی،» در ویلیام ال. لیند، نزاکت سیاسی: تاریخ مختصری از یک ایدئولوژی (Free Congress Foundation, 2004)، صفحه ۱۰.
[۲۲] شن هان، هوآنگ فنگ ژو، «نسل شورش: جنبش دانشجویان غربی در دهه ۱۹۶۰» (مراجعه شود به متن ترجمه شده لین بیائو در:
https://www.marxists.org/reference/archive/lin-biao/1965/09/peoples_war/ch08.htm.
[۲۳] میخائیل سوسلف، «دفاع از صلح و مبارزه علیه جنگافروزان» (New Century Publishers, February 1950).
[۲۴] ولادیمیر بوکوفسکی، «جنبش صلح و اتحاد شوروی» (Commentary Magazine, 1982). مراجعه شود به لینک زیر:
https://www.commentarymagazine.com/articles/the-peace-movement-the-soviet-union/
[۲۵] جفری جی. بارلو، «مسکو و جنبش صلح،» مقدمه (The Heritage Foundation, 1982)، صفحه ۵.
[۲۶] استانیسلاف لونف، از دید دشمن: خودزیستنامهنگاری استانیسلاف لونف (Washington D.C.: Regnery Publishing, 1998)، صفحه ۷۴ و صفحه ۱۷۰.
[۲۷] روبرت چاندلر، دنیای سایه: بازگشت روسیه، چپ جهانی جدید و اسلام رادیکال (Washington, D.C.: Regnery Publishing, 2008)، صفحه ۳۸۹.
[۲۸] انتونی سی. ساتون، «نتیجهگیری،» بهترین دشمنی که میتوانید بخرید (Dauphin Publications, 2014).
[۲۹] تریور لودون، دشمنان داخل: کمونیستها، سوسیالیستها و ترقیخواهان در کنگره ایالات متحده (Las Vegas: Pacific Freedom Foundation, 2013)، صفحات ۵ الی ۱۴.
[۳۰] گزارش ای.آی.ام: کمونیستها جنبش ضدجنگ راه میاندازند،» دقت در رسانهها (۱۹ فوریه ۲۰۰۳)،
https://www.aim.org/aim-report/aim-report-communists-run-anti-war-movement/.
[۳۱] جی. ادوارد گریفین، هرج و مرج ایالات متحده امریکا: به نام حقوق مدنی (دیویدی)، (John Birch Society).
[۳۲] جان پپر (ژوزف پوگانی)، مشکلات سیاهپوستان امریکا (Workers Library Publishers, 1928)،
https://www.marxistsfr.org/history/usa/parties/cpusa/1928/nomonth/0000-pepper-negroproblems.pdf.
[۳۳] جیمز دبلیو. فورد و جیمز الن، سیاهپوستان در یک امریکای شوروی (New York: Workers Library Publishers, 1934)، صفحات ۲۴ الی ۳۰.
[۳۴] لئونارد پترسون، «برای انقلاب سیاهپوستان من در مسکو آموزش دیدم،»
https://www.youtube.com/watch?v=GuXQjk4zhZs.
[۳۵] جی. لوئیس هث، خوکها را بکشید! تاریخ و ادبیات حزب پلنگ سیاه، صفحه ۶۱.
[۳۶] تورستون پاورز، «چگونه جنبش جان سیاهپوستان مهم است مارکسیسم سنتی را بازمیگرداند،» فدرالیست،
http://thefederalist.com/2016/09/28/black-lives-matter-bringing-back-traditional-marxism/.
[1]- liberal arts faculties
[2]- normalization
[3]- New Deal- برنامه اقتصادی و اجتماعی فرانکلین روزولت رئیس جمهور ایالات متحده امریکا بعد از بروز رکود بزرگ در ایالات متحده در سال ۱۹۲۹
[4]- nativism- سیاست ترجیح بومیان بر مهاجران (مترجم.)
[5]- معمولاً نماد صلح یا پیروزی است. (مترجم.)