(Minghui.org) روابط غیراخلاقی و نامشروع پدرم منجر به طلاق والدینم و پایانی غمانگیز برای خانوادهام شد که زمانی در شادی باهم زندگی میکردیم. ماجرای خانوادهام در جامعه امروز با آمار بالای طلاق، بسیار متداول است. اما آنچه غیرمعمول است، انتخاب شجاعانه مادرم است که خانواده ما را به روزهای شاد گذشته بازگرداند و زندگی پدرم را نجات داد. و همه اینها نعمتهای اهداشده ازسوی فالون دافا است.
پدر درجهت بدترشدن تغییر کرد
من در کلاس هشتم بودم که پدر و مادرم بهدلیل ارتکاب کارهای غیراخلاقی پدرم ازهم طلاق گرفتند. به یاد دارم که مادرم از من سؤال کرد که با چه کسی میخواهم زندگی کنم. من بدون هیچ تردیدی پاسخ دادم: «میخواهم با تو زندگی کنم.» از طلاق آنها پشیمان نبودم و حتی آرزو داشتم که زودتر تمام شود.
وقتی کلاس پنجم بودم، پدرم بهتدریج و بهطور فزایندهای اثراتی بسیار منفی روی من گذاشت و این موضوع باعث شد تا رابطه بین ما هر روز بیشتر ازهم دور شود.
او بعضی اوقات گروهی از دوستانش را به منزل دعوت میکرد تا به حد افراد مشروب بنوشند یا همانطور که تمام مدت شب سیگار میکشیدند، مایونگ بازی کنند، درحالیکه مادرم مجبور بود برای آنها آشپزی کرده و بعد از رفتن آنها خانه را تمیز کند. بعضی اوقات پدرم کاملاً مست میشد و به خانه میآمد و روی کف اتاق بالا میآورد و همه را مورد فحاشی قرار میداد.
هر وقت مست به خانه میآمد، از خواب بیدار میشدم. مجبور بودم سرم را زیر لحاف مخفی کنم تا مانع بروز همه هیجاناتم شوم. از شنیدن خبر طلاق آنها بسیار خوشحال شدم، زیرا مادرم را میشناختم و سرانجام میتوانستیم بدون حضور پدرم از یک زندگی آرام بهره ببریم.
پس از طلاق، پدرم حتی بیشتر در منجلاب غرق شد و مدتی طولانی با یک روسپی بدنام زندگی کرد. او بعداً در یک کار تجاری ورشکست شد و برای امرار معاش و برخورداری از یک زندگی حقیرانه، مجبور به انجام کارهای متفرقه شد. هنگامی که جرعهای مشروبات الکلی مینوشید، درباره انواع و اقسام چیزها حرفهای نامربوط میزد، غالباً بدون هیچگونه حد و مرزی دروغ میگفت.
پس از اتمام امتحان ورود به دانشگاه، مادرم خانه ما را فروخت و به خانه مادرش نقل مکان کرد. روزی پدرم آمد تا به مادربزرگم بگوید که نباید نگران باشد که در دانشگاه پذیرفته نشوم، زیرا بدون داشتن مدرک دانشگاهی، بسیاری از دختران جوان با رقصیدن با مردان مسنتر زندگی نسبتاً خوبی دارند و غیره. او هیچ اشارهای به جمعآوری پول برای پرداخت شهریه دانشگاهم نکرد.
من در کلاسم شاگرد برتر بودهام و در بین چند نفر از شاگردان برتر قرار داشتم. یکی از شاگردان پیشگام مدرسه بودهام. در دبیرستان بهعنوان نایبرئیس اتحادیه دانشآموزی انتخاب شدم و معلمانم به من افتخار میکردند.پس از امتحان ورود به دانشگاه، مادرم بهدلیل دستنکشیدن از تمرین فالون دافا دستگیر شد. در وضعیتی که مادربزرگم درخصوص مادرم نگران بود، پیشنهاد شرمآور پدرم بسیار ناشایست بود. مادربزرگم او را مورد نکوهش قرار داد و از خانه بیرون راند. درحالیکه در اتاق کناری در سکوت حرفهای آنها را میشنیدم، هم ناامید و هم ترسیدم و نمیدانستم که چگونه چنین پدر وحشتناکی میتواند در این دنیا وجود داشته باشد.
فقط سالها بعد، وقتی بزرگ شدم، خویشاوندانم از اعمال شرمآور پدرم و اعمال غیراخلاقی بیشمار او با من صحبت کردند که قبل از طلاق مادرم مرتکب میشد. اما مادرم درباره این مسائل در ناآگاهی نگه داشته شده بود و چیزی درباره آن متوجه نشده بود تا اینکه پلیس به منزل ما آمد که پدرم را به جرم استفاده از روسپیان بازداشت کند و مورد بازجویی قرار دهد.
بعدها از طریق مادرم فهمیدم كه پدرم هنگام جوانی اینگونه نبود. او قبلاً فرد خونگرم و زحمتکشی بود. وقتی خانه ما را میساختند و پیریزی آن را حفر میكردند، پدرم تنها كسی بود كه این كار را انجام میداد و مادربزرگم او را مورد تحسین قرار میداد. مادر و پدرم یکدیگر را دوست داشتند و او همه دستمزدش را به مادرم میداد و درخصوص انواع و اقسام مسائل خانوادگی به او گوش میداد.
بعد از اینکه من به دنیا آمدم، نورچشمی او شدم. با من بسیار مهربان بود. هر روز بعد از مدرسه مرا به خانه میآورد. او شوهر و پدری خوب بود، گرچه فردی تحصیلکرده نبود. اما درست هنگامی که من شروع به درک و بهیادآوردن مسائل کردم، بعد از کلاس سال چهارم، او شروع به تغییر کرد، تحت تأثیر اخلاقیات فاسد در جامعه قرار گرفت. او به فردی کاملاً متفاوت تبدیل شد و به مرد جوان درستکار و صادقی که قبلاً بود هیچ شباهتی نداشت.
تحول مثبت مادر
هشت سال پس از طلاق، مادرم ناگهان به من گفت كه پدرم میخواهد دوباره با او ازدواج كند. من و سایر بستگان همه با این کار مخالف بودیم.
مادرم بهخاطر اعمال ناشایست پدرم متحمل رنج بسیاری شد. او بهخاطر افسردگی و فرسودگی، دچار درد عصب سهقلو شد که به حدی دردناک بود که نمیتوانست بخورد و مجبور بود در طول هر دوره از آن دراز بکشد. او همچنین ضعف اعصاب داشت و برای خوابیدن مجبور بود مقدار زیادی قرص خوابآور استفاده کند. او چند بار به خودکشی فکر کرد، اما نتوانست مرا در این سن جوانی تنها بگذارد. او در جستجوی حفظ زندگی، اشکلهای مختلفی از چیگونگ را امتحان کرد، اما با شکست مواجه شد، تا زمانی که با فالون دافا روبرو شد.
پس از تمرین فالون دافا، گامهای مادرم سبک شد و در حرکاتش سریع عمل میکرد. در روزهای زمستان، پس از چند ساعت نشستن در رختخواب و خواندن كتابهای دافا، قادر بود بلافاصله بلند شود و به كارش در مزرعه ادامه دهد بدون آنكه حتی پاهایش را تحت کشش قرار دهد. او سریعتر از من گام برمیداشت.
بیماریهای مختلف او در مراحل اولیه از تمرین دافا، ازجمله درد عصب سه قلو، نوراستنی، بیماری قلبی و کیست ندولار تیروئید درمان شدند. او در طی ده سال گذشته، هیچ قرصی مصرف نکرده و حتی یک پول سیاه هم برای معالجه پزشکی خرج نکرده است.
وقتی حدود ۳۰ سال داشت، بهخاطر کیست ندولار تیروئید عمل جراحی کرد که دو سال بعد از عمل جراحی دوباره عود کرده بود. کاملاً مشخص بود که کیست بهطور کامل قابل درمان نبود و به سمت سرطانیشدن پیش میرفت. یکی از همکارانش بر اثر این بیماری درگذشت. پس از تمرین دافا، طولی نکشید که کیست تحت کنترل قرار گرفت. این کیست که به اندازه تخممرغ بود، بهتدریج، بدون اینکه خودش متوجه شود، کمکم اندازهاش کاهش یافت تا اینکه کاملاً از بین رفت. دوستان و نزدیکان ما از تحول شگفتانگیز او شگفتزده شدند.
در كنار بهبود بيماريهاي او، ديدگاهش به زندگي نيز تغيير كرد. او خوشبین و خوشقلب شد و دیگر به پدرم احساس نفرت نداشت. از نظر من، میدانستم که یک تمرینکننده سعی میکند با دیگران با مهربانی رفتار کند. اما، این بدان معنا نیست که او باید با شخصی که دیگر دوستش نداشت دوباره ازدواج کند. گرچه پدرم بسیار صرفهجو بود و تمام تلاش خود را برای تأمین هزینه شهریه دانشگاهم انجام میداد، اما یک واقعیت را میدانستم که او هرگز از گرایش خود درخصوص برقراری روابط غیراخلاقی خلاص نشده است. فقط بهخاطر کمبود پول بود که او مجبور شد از آن دوری کند.
زمانی که پدرم پیشنهاد ازدواج مجدد را داده بود، مادرم خانه و مستمری مناسب بازنشستگیاش را داشت. من نیز قرار بود از دانشگاه فارغالتحصیل و از نظر مالی مستقل شوم. او در مسیرش برای رسیدن به یک زندگی راحت و بیدردسر در وضعیت بسیار خوبی بود. چه اتفاقی برایش رخ داد که حاضر به ازدواج مجدد با مردی شد که قلبش را شکست؟ از او پرسیدم که آیا همچنان مانند گذشته عاشق پدرم است یا خیر. همانطور که انتظار داشتم، به من گفت که به او همان احساس را ندارد، اما دلیل ازدواج مجددش با او کاملاً خارج از تصورم بود.
او گفت که وقتی برای اولین بار درخصوص روابط پدرم با روسپیها آگاه شد، مصمم بود که از او جدا شود. تصمیم او برخاسته از شخصیتش بود، مبنیبر اینکه وقتی به او خیانت میشد، هرگز سازش نمیکرد و آرامش نداشت. پس از طلاق، طولی نکشید که تمرین فالون دافا را آغاز کرد و آموخت که چگونه با رعایت اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری فرد خوبی شود. او درک کرد که فرد نباید به هنگام تصمیمگیریهای مهم، سود و زیان شخصیاش را به هر چیز دیگری ترجیح دهد. بنابراین او شروع به بررسی مجدد بسیاری از مسائل زندگیاش، ازجمله ازدواج و طلاقش کرد. نظر او تغییر کرده بود.
بهعنوان مثال، درحالیکه من در دبیرستان بودم، مادرم خانه ما را فروخت و آپارتمان کوچکی را اجاره کرد تا پول شهریه دانشگاه مرا کنار بگذارد. باتوجه به توافقنامه طلاق بین آنها، پدرم حق فروش چیزی را نداشت.
اما، مادرم پس از تمرین دافا، احساس کرد که همسر سابقش نیز حق فروش سهم خودش را دارد زیرا بیشترین مشارکت را در ساخت خانه، از پیریزی فوندانسیون تا طراحی داخلی و دکوراسیون آن داشته است. مادرم احساس کرد که این موضوع مخالف اعتقاد او به اصل نیکخواهی است که درآمدش را با او تقسیم نکند. به همین دلیل بود که از من خواست تا بخشی از پول را برای پدرم ارسال کنم.
او همچنین به من گفت كه اگر لحظهای كه از کارهای غیراخلاقی پدرم مطلع شد میتوانست رفتار خودش را كنترل كند، یک قدم به عقب برمیداشت، میتوانست با مهربانی با او رفتار كند، این موضوع به نجات زندگی مشترک و خانواده ما منجر میشد. و اگر این ازدواج نجات یافته بود، پدرم میتوانست بهطور طبیعی توجهش را به مراقبت از خانوادهاش بازگرداند، بهاینترتیب، از عواقب شرمآور ناشی از عدم ارائه حمایت کافی برای پرداخت شهریه دانشگاه یا غرقشدن او در عمق منجلاب جامعه جلوگیری میکرد.
او به من اعتراف كرد كه در ظاهر به نظر میرسد که طلاق تقصیر پدرم است، اما تمرین دافا باعث شد كه او متوجه شود كه خلقوخوی بد و خودخواهی او نیز در این موضوع نقش داشته است. او قبلاً چنان بر همه چیز سیطره داشت كه پدرم مجبور بود از او اطاعت کرده و زير سايه او زندگي كند. او درک کرد که تا حدودی بهدلیل عدم تمایلش به سازش و عزمش برای طلاق، خانواده ما، خصوصاً من در سن جوانی رنجهایی را سپری کردیم که میتوانست پیش نیاید.
با گوشدادن به سخنان صمیمانه او، دیگر رنجش یا نفرتی را که در گذشته نشان میداد در او احساس نمیکردم. برعکس، تمام آنچه او دربارهاش صحبت میکرد این بود که چه اشتباهی انجام داد و اشتباهاتش چه عواقب منفی را به خانواده تحمیل کرد.
افکار درست پدر
مادرم همچنین به من گفت که گرچه پدرم فردی تحسینبرانگیز نبود، اما در مواجهه با غیرانسانیترین و شدیدترین آزار و اذیتها، از او و اعتقادش حمایت میکرد، زیرا میدانست که تمرینکنندگان دافا، همه مانند مادر، افراد مهربان و صادقی هستند.
مهم نیست که او در زندگیاش چه کاستیهایی داشته است و چقدر کارهای ناشایست انجام داده است، حمایت او از دافا نشاندهنده مهربانی باقیمانده در قلبش است.
مادرم بهخاطر تمرین فالون دافا، از ژوئیه سال ۱۹۹۹، چند بار تحت بازداشت قرار گرفت و به اردوگاههای کار اجباری فرستاده شد. درمجموع پنج سال از عمرش را در اردوگاههای کار اجباری سپری کرد، چند بار مورد آزار و شکنجه و در آستانه مرگ قرار گرفت.
پدرم گرچه از مادرم طلاق گرفت، اما وقتی تحت بازداشت بهسر میبرد به ملاقاتش میرفت و برای آزادی او به اداره پلیس محلی و سایر سازمانهای دولتی مراجعه میکرد. پس از اینکه آزاد شد، او را در سفرهای متعدد برای توزیع مطالب دافا همراهی و از او حمایت و محافظت میکرد.
من هنوز نتوانستم کاملاً این واقعیت را قبول کنم که او دوباره با پدرم ازدواج کند، اما میتوانم تحول عظیم او را در عملکردش ببینم که سالها کینه و نفرت را رها و به وضعیت ناشایست پدرم اندیشمندانه و باملاحظه رفتار کرد. اگر بهخاطر تمرین فالون دافا نبود، هرگز راهی ایجاد نمیشد که او بتواند این کار را انجام دهد.
مادرم دو شرط برای ازدواج مجدد مطرح کرد. اول، پدرم باید به حمایت او در تمرین فالون دافا ادامه دهد. دوم، او باید در ازدواجش وفادار باشد و از هرگونه روابط نامناسب و یا برقراری روابط با روسپیان خودداری کند. شرط اول برای او مشکلی نبود زیرا میدانست که اگر مادرم تمرینکننده دافا نبود، امکان بازگشت مجدد آنها باهم امکانپذیر نمیشد. شرط دوم این بود که نیکخواهی یک تمرینکننده دافا به معنای تسلیمشدن بدون رعایت اصول نبود. مادرم میخواست به او فرصتی بدهد كه مطابق با مفهوم سنتی ازدواج، ذهن و اعمالش را اصلاح كند.
پس از ازدواج مجدد آنها، پدرم به دیگران گفت كه مادرم بهترین زن در این دنیا است. درواقع، مادرم پس از طلاق، تمام قلب و ذهنش را به خانوادهاش اختصاص داد، خودش را در استانداردی بالا نگاه داشت و اعمال غیراخلاقی و ناشایست شوهرش را بخشید، و به او فرصتی داد تا خودش را از ارتکاب به گناه رها کند. چهکسی میتواند قبول نکند که او بهترین زن در دنیا است؟ مهربانی و نیکخواهی او از آموزههای فالون دافا سرچشمه گرفته است.
از بسیاری از دوستان و آشنایان شنیدهام که پس از تمرین دافا، سالها اختلاف و نارضایتی در بین اعضای خانوادهشان را برطرف کردند. شاگردی که زیر نظر پدرم در محل کارش بود، در گذشته پدر و همسرش را مورد ضربوشتم قرار میداد. او پس از تمرین فالون دافا، کاملاً به فردی متفاوت تحول یافت و به همسر و پسری شایسته تبدیل شد. پدرم با دیدن تغییر مثبت شاگردش، ماجرا را برای دیگران تعریف کرد.
من هر بار با شنیدن چنین ماجراهایی تحتتأثیر قرار میگیرم، زیرا میدانم دافا واقعاً قدرتی جادویی برای تغییر مردم دارد. درحال حاضر شاهد این موضوع در خانوادهام هستم. چقدر شگفتانگیز خواهد بود اگر افراد بیشتری فرصت تمرین فالون دافا را داشته باشند! مطمئناً هماهنگی بیشتری در خانوادهها ایجاد میشود و فرزندان کمتری مجبور خواهند شد با خانوادههای تکوالد زندگی کنند.
زندگی مطابق با استانداردهای دافا
برای پدرم آسان نبود همه عادات بدی را که طی این سالها در او شکل گرفته بود تغییر دهد. نکتهای که بیشتر از همه مرا عصبانی میکرد این بود که درحالیکه مادرم مشغول انجام همه کارها و تهیه وعدههای غذایی برای پدرم بود، او مادرم را مقصر میدانست. اما مادرم بهجای اینکه در دام درگیری با او بیفتد، با قلبش کار میکرد تا آن را تحمل کند. مادرم که زمانی سلطهجو بود و زبان تندی داشت، پس از تلاش فراوان، به شخص دیگری تبدیل شد!
مادرم بعضی اوقات آنچه را که از فالون دافا آموخته با من به اشتراک میگذارد. او گفت که معنای واقعی زندگی بازگشت به خود واقعی است، نه جنگیدن برای منافع و سود شخصی. او گفت که فرد فقط با رعایت ویژگیهای جهان، حقیقت، نیکخواهی، بردباری میتواند فرد واقعاً خوبی باشد و به قلمروهای بالاتری صعود کند.
مهم نیست که زندگی چقدر تلخ و سخت است، او تمام تلاش خود را به کار میگیرد تا مطابق با معیارهای تمرینکنندگان دافا عمل کند، ذهنش را تزکیه کند و در تلاش است تا خودش را به تزکیهکننده واقعی دافا تبدیل کند. گرچه اکنون حدود ۷۰ سال دارد، اما حدوداً ۵۰ ساله به نظر میرسد و همیشه از وضعیت سلامتی و روحیه خوبی برخوردار است.
قدرت فالون دافا
پدرم اندکی پس از اینکه مادرم بدهیهای او را پرداخت کرد، چند بار سکته مغزی کرد و در بیمارستان بستری شد. او همچنین به زخم روده بزرگ مبتلا و دوباره در بیمارستان بستری شد. درست همانطور که این شرایط بهطور موقت تحت کنترل بود، از عفونت ریه در رنج بود و یک بار دیگر در بیمارستان بستری شد.
بعد از اینکه پزشک سیتی اسکن ریههای پدرم را بررسی کرد، تقریباً از معالجه پدرم امتناع کرد، زیرا درباره شانس بهبودی پدرم دیدگاه مثبتی نداشت. با اصرار مادرم، پزشک پدرم را در بیمارستان بستری کرد.
پدرم بسیار ضعیف و در آستانه مرگ بود. مردی با قد ۱۶۰ سانتیمتر، فقط ۵۰ کیلوگرم وزن داشت. نوشیدن حتی آب برایش دشوار بود. عذاب جسمی او را تحت فشار روانی عمیقی قرار داد. اقدام به خودکشی کرد. مادرم به او آرامش داد و او را تشویق کرد که محکم و قوی باشد.
مادرم نزدیک به دو ماه در کنار پدرم در بیمارستان ماند. در طول روز از او مراقبت میکرد و مجبور میشد که شبها بهطور مکرر از خواب بلند شود، زیرا پدرم دچار بیاختیاری در دفع بود. باوجود تنها سه ساعت خواب در هر شب، بههیچوجه از من درخواست کمک نکرد. تنها کاری که من انجام دادم این بود که او را در تردد بین خانه و بیمارستان سوار کنم.
مادرم باوجود خستگی جسمی و روحی بهخاطر مراقبت از بیماری بستری در تخت، گفت که مطالعه فا به او کمک کرد تا آرامش خود را حفظ کند و انجام تمرینات به او انرژی و قدرت میداد تا از پدرم مراقبت کند.
یکی از همکارانم با شنیدن ماجرای مادرم، به من گفت: «مادر شما فوقالعاده است و این موضوع شگفتانگیز است که او هنوز هم در چنین سنی از وضعیت سلامتی خوبی برخوردار است. اگر مادر من بود، مطمئن نیستم که حتی دو روز میتوانست این کار را انجام دهد.» میدانم که این فالون دافا است که به مادرم قدرت عطا کرد تا بر سختیهای غیرقابل تصور غلبه کند.
پدرم با تشویق و مراقبت دقیق مادرم، بهبود یافت. او از وضعیتی که حتی در نوشيدن آب مشكل داشت، به حدی بهبود یافت که میتوانست يك كاسه کوچک برنج را میل کند. سپس توانست چند دقیقه بنشیند. بهتدریج وزنش افزایش یافت و بعداً توانست از رختخواب خارج شود و بهتنهایی راه برود.
مادرم معتقد بود كه پدرم بهخاطر حمايت و محافظت از او نعمتهايي را از دافا دریافت کرد. درحقیقت، وقتی پزشک روی پدرم کولونوسکوپی انجام میداد، متوجه شد کل روده بزرگش پوشیده از زخم است. برای اکثر مردم، درد ناشی از آن بسیار طاقتفرسا است. اما پدرم بههیچوجه احساس درد نکرد. میدانیم که استاد مراقب او بودند و رنجهایش را تا حد زیادی کاهش میدادند.
پدرم با تحمل این مشقت بزرگ، کاملاً متقاعد شد که قدرت فالون دافا بیکران است. گرچه او از مادرم در تمرین دافا حمایت کرده بود، اما قبل از بستری شدن در بیمارستان، گاهی اوقات وقتی مادرم تلاش میکرد تا دراینخصوص برایش صحبت کند، همچنان از گوش دادن به او امتناع میکرد.
او پس از بازگشت از بیمارستان به خانه، شروع به یادگیری تمرینات و آموزشهای دافا کرد. درحالیکه یک روز جوآن فالون را میخواند، متوجه شد که از کتاب نور ساطع میشود. فکر کرد توهم است. اما وقتی نگاه دقیقتری کرد، متوجه شد که تابش نور درواقع از کتاب است.
پدرم با احساس تشویق ازسوی استاد، در تزکیهاش بسیار جدی و کوشا شد. گرچه هیچوقت فردی نبود که صبح زود برخیزد، هر روز ساعت ۴ صبح از خواب بلند میشد و تمرینات را انجام میداد و هر روز بعدازظهر با مادرم جوآن فالون را میخواند. بعضی اوقات وقتی مادرم مشغول کار بود، او را ترغیب میکرد کارش را کنار بگذارد و با او مطالعه کند.
بهخاطر سکته مغزی، پزشک معالجش به او هشدار داد که بلندکردن بازوها برای بیمارانی مانند او میتواند بسیار خطرناک باشد، اما او به دافا اعتقاد داشت و دستش را برای انجام تمرین دوم بالا نگه میداشت. طولی نکشید که لختههای خون و آثار کبودی روی بازوهایش ناپدید شدند.
پشتکارش نتیجه مطلوب داد زیرا بهتدریج وضعیتش بهبود یافت. استنشاق روزانه اکسیژن را متوقف کرد و توانست جوآن فالون را با صدای بلند و واضح بخواند. یکی از رانها و پاهایش که بهخاطر سکته مغزی بیحس شده بود، دوباره احساسش را به دست آورد. همه ما درباره او هیجانزده هستیم!
مادربزرگ از دافا بهرهمند شد
هر بهار، مادرم به مادرش کمک میکرد پنجرههایش را تمیز کند. روزی مادربزرگم پرسید: «آیا ممکن است مشکل قلبیام ناشی از نگرش نادرستم درخصوص شما و دافا باشد؟» مادرم پاسخ داد: «شاید. اگر در این باره فکر کنید، این رژیم کمونیستی است که ما را مورد آزار و اذیت قرار میدهد، اما به جای انتقاد از آنها، همیشه مرا مورد سرزنش قرار میدهید. ما چه اشتباهی مرتکب شدهایم؟»
از آن زمان به بعد، مادربزرگم هر روز شروع به انجام تمرینات فالون دافا کرد و هر روز آموزههای دافا را میخواند. تشخیص داده شد که او دچار بیماری قلبی شدیدی است و به او گفته شد که سه سال دیگر زنده نخواهد ماند. بااینوجود پس از این تشخیص ده سال دیگر زندگی کرد. او در سن ۷۹ سالگی و بدون هیچ رنجی درگذشت.
پایان سخن
در تاریکترین روزهای آزار و شکنجه، مادرم بارها دستگیر و بازداشت شد. وقتی در زندان بود، من در ترس مداوم زندگی میکردم. احساس میکردم که هر زمان ممکن است او را از دست بدهم. از نظر بسیاری از مردم، شاید من قبلاً مانند یتیمی بیخانمان بودم.
اما زندگی واقعاً سفری شگفتانگیز است. با پشتکار مادرم در تمرین دافا و روشنگری حقایق، همه چیز در طی سالها بهتر شد. من نیز به خاطر پشتکار و شجاعت مادرم در حمایت از حقیقت، بهطور فزایندهای به او افتخار میکردم.
همچنین فراتر از تصورم بود که والدینم به زندگی باهم برگردند و حتی برایم دور از انتظار بود که پدر بیبندوبارم روزی بتواند فالون دافا را تمرین کند. هماهنگی و خوشبختی که مادرم برای خانواده ما به ارمغان آورد، واقعی و ملموس است.
در طول ۲۱ سال گذشته، تمرینکنندگان فالون دافا در چین با روشنگری حقایق درباره این تمرین و نجات مردم از دام قربانیشدن با شستشوی مغزی و استبداد رژیم کمونیستی، زندگیشان را در معرض خطر قرار دادهاند. اینها کسانی هستند که شجاعت، مهربانی و امید را برای مردم جهان به ارمغان آوردهاند.
تاریح ۱۳مه۲۰۲۰، بیستویکمین سالگرد روز جهانی فالون دافا و همچنین شصتو نهمین سالروز تولد استاد ارجمند لی هنگجی است. من بهعنوان دختر یک تزکیهکننده فالون دافا میخواهم از شما قدردانی کرده و صمیمانهترین احتراماتم را به استاد لی و فالون دافا ابراز کنم!