(Minghui.org) وقتی در مسیر تزکیه‌ام از زیرکار درمی‌روم و به‌خوبی عمل نمی‌کنم، احساس گناه می‌کنم. فالون دافا همه چیز به من داده است. اگر جذب فا نشوم، چه چیزی برایم وجود دارد؟

استاد لی هنگجی به ما بیان کردند:

«... همگی به‌خاطر این کارها بود که به اینجا آمدید! بنابراین شما هیچ گزینه‌ای ندارید [به‌جز این‌که تمام این را به خوبی انجام دهید] واقعاً راه دیگری وجود ندارد!» (آموزش فا در کنفرانس فای واشنگتن دی‌‌سی 2018)

غلبه بر ترس به‌منظور روشنگری حقیقت

در سال1998 تمرین فالون دافا را شروع کردم. بعد از شروع آزار و شکنجه در سال1999 به‌علت ترسم، در کارهای مربوط به روشنگری حقیقت درباره دافا مشارکت نکردم و واقعاً نمی‌دانستم چه‌کار کنم. یک شب داشتم به رختخواب می‌رفتم که تمرین‌کننده‌ای از من پرسید که آیا مایل هستم همراه با او بروشورهای دافا را توزیع کنم. گفتم بله.

هنگامی که اولین بروشور را زیر در قرار دادم، دستم می‌لرزید. خودروی پلیسی با صدای آژیرش از کنار ما گذشت. ترسیدیم، پنهان شدیم و با این‌که همه بروشورها را توزیع نکرده بودیم، به خانه رفتیم. روز بعد فهمیدیم که دو تمرین‌کننده به جرم توزیع بروشور دستگیر شده‌اند.

فشار زیاد مرا ناراحت می‌کرد. اخبار و مطالب افتراء‌آمیز درباره استاد پخش می‌شد، دافا در حال سرکوب شدن بود و تمرین‌کنندگان شکنجه می‌شدند. احساس غم و اندوه می‌کردم، اما هنوز می‌ترسیدم. بعضی از تمرین‌کنندگان محلی به‌علت ترس‌شان فالون دافا را رها کردند و این باعث شد که تعداد تمرین‌کنندگان محلی ما کاهش یابد. اما هیچ‌وقت از اعتقادم به دافا دست نکشیدم. مهم نبود که اوضاع چقدر وحشتناک بود یا اهریمن چه‌ اندازه حاکم بود، همیشه به مردم می‌گفتم که فالون دافا خوب است و من هرگز از ایمانم به آن دست نمی‌کشم.

دائماً با تمرین‌کنندگان در تماس بودم. برای مقالات جدید استاد و سایر مطالب دافا که به‌دستم می‌رسید ارزش زیادی قائل بودم. وقتی سخنرانی‌های جدید استاد به‌دستم می‌رسید قلبم آرام می‌شد. مصمم شدم که بر ترسم غلبه کنم و برای اعتبار بخشی به فا قدم پیش گذارم.

ما هیچ مطلبی برای روشنگری حقیقت نداشتیم و در آن زمان نمی‌دانستیم چگونه آنها را تولید کنیم. بنابراین، با اقوام، دوستان و همکارانم درباره فالون دافا صحبت کردم. به‌تدریج جرئت کردم با غریبه‌ها صحبت کنم. چندین بار برای روشنگری حقیقت همراه مادرم به حومه شهر رفتیم.

درسال2001، مبلغ 2000 یوآن برای فتوکپی کردن مطالب روشنگری حقیقت هزینه کردم و هرروز بعد از کار، آنها را توزیع می‌کردم.

یک روز از کنار شهر ووهان ‌گذشتم و تصمیم گرفتم یک شب در آنجا بمانم تا بتوانم پوسترهایی را که با خود داشتم در آنجا نصب کنم. به‌دلایل امنیتی، کارت شناسایی‌ام را با خودم نبرده بودم بنابراین نتوانستم اتاقی در هتل بگیرم. در حالی که به این فکر می‌کردم شب کجا بمانم، صدای کسی را شنیدم که مرا صدا می‌زد. دوست صمیمی دخترم بود که در ووهان مشغول به تحصیل بود. او از من دعوت کرد که شب در آپارتمانش بمانم. استاد، از اینکه چنین اتفاق خوبی را برایم نظم و ترتیب دادید، متشکرم. در آن شب همه پوسترها را در شهر نصب کردم.

صبح روز بعد وقتی به ایستگاه اتوبوس رسیدم، دو مأمور پلیس مشغول کنترل کردن کارت شناسایی افراد بودند. یک مأمور زن پلیس از من کارت شناسایی خواست، به او گفتم که همراهم نیست. آن مأمور چیزی نگفت و رفت تا افراد دیگر را کنترل کند. بارها با چنین شرایطی روبرو شده‌ام. استاد در همه اوقات، در حل مشکلات و سختی‌ها مرا کمک و از من محافظت کرده‌اند.

بعد از غلبه بر ترسم، یک چاپگر خریدم. مطالب دافا را تهیه و توزیع کردم و زمانی که تمرین‌کنندگان محلی این مطالب را می‌خواستند، مقداری به آنها می‌دادم.

تزکیه براساس استاندارد فا

استاد بیان کردند:

«اگر به‌خاطر حضور فا نبود، آن را تا جایی که امروز رسیده‌اید با موفقیت طی نمی‌کردید. بنابراین برای مرید دافا، تزکیه همیشه اولین و مهمترین است و مخصوصاً در این مرحله‌ پایانی این گونه است.» (آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک2019).

آنچه استاد بیان کردند خیلی حقیقت داشت! من استانداردهای دافا را تا امروز رعایت کرده‌ام اگرچه بارها در مسیر تزکیه‌ام لغزش داشته‌ام.

در روزهای اولیه که روشنگری حقیقت انجام می‌دادم، با فا منطبق نبودم. گاهی اوقات به‌جای اعتبار بخشیدن به فا، به خودم اعتبار می‌بخشیدم. به افراط و تفریط می‌رفتم و مردم نمی‌توانستند مرا درک کنند. بعد از صحبت با یکی از همکارانم، او بسیار عصبانی شد و به من توهین کرد. در آنجا افراد زیادی اطراف‌مان بودند. خیلی خجالت کشیدم.

بعد به درون نگاه کردم. او واقعاً به من کمک کرد که از شر وابستگی‌هایی مانند حفظ وجهه و اعتبارم، تمایل به ستوده شدن، عدم پذیرش انتقاد و نفرت از حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) رها شوم. من نیز واقعاً مانند این همکارم بودم: ستیزه‌جو و خشمگین.

بنابراین، آن وابستگی‌ها را رها کردم. هنگام روشنگری حقیقت برای مردم، خودم را به‌جای آنها می‌گذاشتم و وقتی مشکلی پیش می‌آمد، به درونم نگاه می‌کردم. گفتگوها را با مباحثی که دوست داشتند شروع می‌کردم و انعطاف‌پذیر بودم تا آنچه را که به آنها می‌گفتم، بپذیرند.

وقتی فا را به خوبی مطالعه می‌کردم و وضعیت تزکیه‌ام خوب بود، هنگام روشنگری حقیقت، مردم تمایل داشتند که به حرفم گوش دهند. بنابراین به مطالعه فا و داشتن وضعیت خوب تزکیه‌‌ توجه می‌کردم. وقتی با قلبی شاد با آنها صحبت می‌کردم، مردم به‌راحتی حقیقت را می‌پذیرفتند. یک مرد جوان سه بار دستانم را فشرد و گفت: «متشکرم! شما یک الهه زنده هستید!»

نگاه کردن به درون در مواجهه با سختی‌ها

یک روز با کفش‌های پاشنه بلند برای شرکت در مطالعه گروهی فا در منطقه محلی از پله‌ها پایین می‌آمدم که پاچه چپ شلوارم به پاشنه راست کفشم گیر کرد و من از چند پله به پایین افتادم. خوشبختانه سرم آسیب ندید اما دستها و پاهایم مجروح شد و صدمه دید. نمی‌توانستم حرکت کنم. اما به خودم گفتم که همه چیز خوب است و نمی‌توانم آنجا دراز بکشم. از استاد خواستم که مرا کمک کنند. به‌آهستگی نشستم و متوجه شدم که دست راستم متورم شده و در ساق پای راستم فرورفتگی به‌وجود آمده است. خونی وجود نداشت اما همه جای بدنم خاکی شده بود.

به آرامی ایستادم و آرام از طبقه سوم به خانه‌ام که در طبقه چهارم بود رفتم. جلوی عکس استاد ایستادم و گفتم: «استاد، امروز اشتباه کردم. دو وابستگی دارم. وابستگی شدیدی به احساسات دارم. همچنین خیلی نگران ازدواج دخترم بودم.»

«دومین نمونه، وابستگی‌ام به نفع شخصی بود. مشاور املاک به من گفت که برای کم کردن یا معاف شدن از مالیات، 10000 یوآن آماده کنم تا به برخی از مقات رشوه بدهد. موافقت کردم. اشتباه کردم و باید آن را اصلاح کنم. اما الان مجبورم به مطالعه فا بروم. بقیه منتظرم هستند. به نیروهای کهن اجازه نمی‌دهم که مرا تحت آزار و شکنجه قرار دهند. استاد، لطفاً مرا حمایت کنید!»

لباسم را عوض کردم و بیرون رفتم. پاهایم صدمه دیده بود و آهسته راه می‌رفتم. فهمیدم که این درست نیست. من یک تمرین‌کننده فالون دافا هستم و نباید چنین باشم. با پاهایم صحبت کردم و گفتم که نباید این‌طور راه بروم. بلافاصله سعی کردم بدون لنگ زدن راه بروم. احساس ضعف می‌کردم و حالت روحی‌ام بد بود، اما می‌دانستم که این نمودی کاذب است و نگران‌کننده نیست. با یک دوست قدیمی مواجه شدم و او را ترغیب کردم که از ح‌ک‌چ خارج شود.

به‌مدت یک هفته دست راستم متورم بود و نمی‌توانستم از آن استفاده کنم. پای راستم نیز صدمه دیده بود. من پزشک بودم و می‌دانستم که دست و پایم شکسته است. نگرانش نبودم و هر سه کار را طبق معمول انجام می‌دادم. سریعاً بهبود یافتم. بهبود سریعم، مفهوم طب مدرن را نقض ‌کرد. فالون دافا شگفت‌انگیز است.

یک روز وقتی تمرین دوم را انجام می‌دادم، بیهوش شدم. چرا؟

استاد بیان کردند:

«هرزمان در حین تزکیه هر نوع مداخله‌ای وجود داشته باشد، باید دنبال دلیل آن در درون خودتان باشید و آن‌چه را که هنوز نتوانسته‌اید رها کنید پیدا کنید.» (سخنرانی ششم، جوآن فالون)

به درون نگاه کردم و فهمیدم که مطابق با فا نیستم.

با یک تمرین‌کننده جروبحث کرده بودم و رفتارم مانند یک تزکیه‌کننده نبود. به درون نگاه نمی‌کردم و روی ایده‌هایم اصرار و پافشاری می‌کردم. خشمگین شده بودم و به دیده تحقیر به او نگاه کردم. افکار درست فرستادم و آن وابستگی‌ها را تک‌تک پاک کردم.

وقتی دوباره او را دیدم، متوجه شدم که از من بهتر عمل کرده است. او مورد بی‌انصافی قرار گرفته بود. از او عذرخواهی کردم. او نیز اشتباهات خود را پذیرفت. ما با صداقت موارد مربوطه را با یکدیگر به‌ اشتراک گذاشتیم و هردوی‌مان رشد کردیم. وقتی که بعد از آن با او همکاری می‌کردم، سعی داشتم که ایده‌هایش را بپذیرم. با او همکاری کردم و خودخواهی‌ام را رها کردم.

تبدیل یک اتفاق بد به یک اتفاق خوب

مدرسه ما در سال 2002 در حال انتخاب مدیران دانشگاهی و آکادمیک بود. بعد از این‌که انتخاب می‌شدند، جایزه می‌گرفتند. مدیرم با من صحبت کرد و پرسید کدام را ترجیح می‌دهم: مدیر دانشگاه بودن یا تمرین‌کننده فالون دافا. به او گفتم که فالون دافا را می‌خواهم. او مرا درک نکرد و مرا احمق خواند. گفت که می‌توانم مخفیانه در خانه تمرین کنم. به او گفتم که برطبق اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری عمل می‌کنم و نمی‌توانم دروغ بگویم. به من اجازه داده نشد تا برای مدیریت دانشگاه فرم درخواست پر کنم.

یک روز که در حال تدریس در کلاس بودم، یکی از همکارانم در را باز کرد و فریاد زد: «تمرین فالون دافای تو به این معنا است که مدرسه ما جایزه تمدن را دریافت نخواهد کرد. نمی‌بخشمت. چرا از فرقه خود دست نمی‌کشی؟» سپس در را به‌هم کوبید و رفت.

دانش‌آموزان مبهوت شدند و شروع به گفتن اراجیف کردند. از آنها خواستم که خودشان درس‌ را بخوانند و برای گفتگو با همکارم پیش او رفتم. حقیقت را برایش روشن کردم و گفتم اگر دافا را تصدیق کند پاداش می‌گیرد و اگر در آزار و شکنجه شرکت کند، مجازات می‌شود. آنچه را که گفتم قبول کرد و موافقت کرد که از ح‌ک‌چ خارج شود. همچنین حقیقت را برای مدیران ارشد آشکار کردم. مکرراً افکار درست می‌فرستادم و آزار و شکنجه شیطان را نفی می‌کردم. بعد از آن، هیچ‌کسی درباره این واقعه صحبت نکرد و باز هم به مدرسه ما «جایزه تمدن» داده شد.

بعد از آن واقعه، شروع به روشنگری حقیقت برای دانش‌آموزانم کردم. قبلاً جرئت نمی‌کردم. بنابراین یک اتفاق بد را به یک اتفاق خوب تبدیل کردم.

چند سال با دخترم زندگی کردم. جرئت نمی‌کردم حقیقت را به‌طور عمیق برایش روشن کنم، زیرا نگران بودم که ممکن است او را تحت تأثیر قرار دهد. یک روز مأموران اداره 610 و اداره امنیت کشور از زادگاهم به شهری آمدند که دخترم در آنجا زندگی می‌کرد. آنها قصد داشتند مرا بازداشت کنند، اما به لطف اشاراتی که استاد به من رساندند، پیش از آن به زادگاهم برگشته بودم. آنها به دخترم دستور دادند كه در پیداکردنم به آنها كمك كند و به او گفتند كه با حزب هماهنگ باشد. او گفت: «مادرم حق آزادی عقیده دارد. من با حزب همکاری نخواهم کرد. ترجیح می‌دهم از عضویت در حزب کناره‌گیری کنم.»

بعد از آن دیگر نگران دخترم نبودم. به هرکسی که برمی‌خوردم، برایش حقیقت را روشن می‌کردم و سعی می‌کردم که حتی یک فرد را از دست ندهم.

مأموری از انجمن مرکزی و مأموران پلیس آمدند که مرا تحت آزار و اذیت قرار دهند. از آنها خواستم داخل شوند و حقیقت را برایشان روشن کردم. آنها با دقت گوش کردند و موافقت کردند که از ح‌ک‌چ خارج شوند.

تزکیه مانند قایق‌رانی خلاف جهت باد است. اگر پیشروی نمی‌کنید، درحال پس‌رفت هستید. فرصتِ کمک به استاد در اصلاح فا را گرامی خواهم داشت. با پشتکار تزکیه خواهم کرد و در آخرین مرحله نهایی، سه کار را به‌خوبی انجام خواهم داد.