(Minghui.org) من در سال1998 تمرین فالون دافا را شروع کردم. میخواهم دراینجا درباره اینکه چگونه افراد پس از درک حقایق درباره فالون دافا برکت دریافت کردند، داستانهایی را به اشتراک بگذارم.
یک روز در سال 2006 هنگام مدیتیشن، با چشم سومم همکار سابقم را دیدم. احساس کردم که استاد لی اشارهای به من رساندهاند که او را ملاقات کنم و برایش روشنگری حقیقت کنم. به شوهرم گفتم: «به خانه او خواهم رفت و حقایق درباره دافا را برایش توضیح خواهم داد.» همسرم که او نیز یک تمرینکننده است نگران شد و گفت: «شوهرِ او برای اداره 610 کار میکند. شاید باید صبر کنی و بعداً او را ملاقات کنی.» نگرانیش را فهمیدم. آزار و شکنجه شدید بود، اما من مصمم بودم. گفتم: «میخواهم مقداری توفو بخرم.»
بعد از خرید توفو، به خانه او رفتم. او و همسرش از من دعوت کردند که داخل خانه شوم. علت آمدنم را توضیح دادم. به آنها گفتم که مردم سراسر جهان میدانند که فالون دافا خوب است و بیش از 100میلیون نفر در سراسر جهان آن را آشکارا تمرین میکنند. همچنین توضیح دادم که چگونه «خودسوزی در میدان تیانآنمن» برای فریب مردم چین ترتیب داده شد. آنها با دقت گوش کردند.
شوهرش ناگهان گفت: «دیروز پیامی در کامپیوترم دریافت کردم. آن را باز کردم، مربوط به فالون دافا بود.» گفتم: «شما باید رابطه از پیش تعیین شدهِ قوی با دافا داشته باشید. آیا سؤالی دارید؟» گفت: «آن را خواندهام. حالا بعد از گوش دادن به شما، واضحتر میفهمم. فردا به دولت مراجعه میکنم تا از حکچ (حزب کمونیست چین) خارج شوم. من یکی از عروسکهای خیمهشببازی آن نیستم.» گفتم: «لازم نیست انصرافتان را به دولت اعلام کنید. میتوانم به هردوی شما کمک کنم که از حزب خارج شوید.» آنها با خوشحالی با این امر موافقت کردند.
سپس به آنها توصیه کردم صادقانه بگویند: «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» و اینکه بسیاری از مردم با گفتن این عبارات احساس میکنند که به آنها برکت داده شده است.
وقتی که میخواستم از آنجا خارج شوم، متوجه مشکل تنفسی شوهرش شدم. او ضعیف بود و صورتش رنگپریده بود. شکمش نیز متورم بهنظر میرسید. دوباره نشستم و به او گفتم: «آنچه را که کاشتید، درو میکنید. امروز حقایق را راجع به فالون دافا آموختهاید و میدانید که فالون دافا خوب است. اگر رئیستان به شما بگوید تمرینکنندگان را مورد آزار و شکنجه قرار دهید، این کار را نکنید! شما باید از موقعیتتان برای محافظت از تمرینکنندگان استفاده کنید!» گفت: «میدانم. شغل من آزار و شکنجه آنها است اما میبینم که تمرینکنندگان مهربانند. اگر فالون دافا خوب نیست، پس چرا افراد زیادی آن را تمرین میکنند؟ ما مخفیانه برخی از کتابهای فالون دافا را که مصادره کرده بودیم و قرار بود آنها را نابود کنیم. آنها را به خانه آورده و مخفی کردم.» او مرا به اتاق پشتی برد و چندین کتاب فالون دافا را که مخفی کرده بود بیرون آورد. غرق تماشای آنها شدم و مدتی نتوانستم صحبت کنم. سپس گفتم: «خیلی ممنونم!» او آنها را به من داد.
چند روز بعد دوباره آنها را ملاقات کردم. همکارم خوشحال بود و شوهرش سرشار از انرژی بود. او گفت «از روزی که شما از اینجا رفتید، من و شوهرم هر روز این عبارات را تکرار کردهایم «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» به او نگاه کنید. مایع اطراف کبدش برطرف شده است! معمولاً سالی دوبار در بیمارستان بستری میشد. قرار بود دوباره به بیمارستان برود، اما دیگر بیمار نیست. فالون دافا بسیار قدرتمند و بسیار شگفتانگیز است! اصلاً مانند چیزی که حکچ در تلویزیون تبلیغ میکند نیست. بعد از بازنشستگی، فالون دافا را تمرین خواهیم کرد.» گفتم: «چرا الان شروع نمیکنید؟» او گفت: «ما برای دولت کار میکنیم و هرروز باید دروغ بگوییم. درغیراینصورت نمیتوانیم کارمان را انجام دهیم.»
در سال 2012، آنها یک نسخه از کتاب جوآن فالون را گرفتند و تمرین دافا را شروع کردند.
«به استاد شما ادای احترام کردم»
یک زوج سالمند مهربان از همسایههای من هستند. اما به ما اجازه نمیدهند که هیچچیزی درباره دافا به آنها بگوییم. با اینکه میدانند به دافا ظلم شده است اما ازآنجا که درطول زندگیشان شاهد بسیاری از مبارزات سیاسی حزب بودهاند، از حکچ میترسند.
پزشک تشخیص داد شوهرش مبتلا به سرطان ریه پیشرفته «درمرحله نهایی» شده است. پسرش او را به چند بیمارستان برد. به آنها گفته شد که درمانی وجود ندارد و او باید به خانه برود و منتظر مرگ بماند. وقتی به خانه برگشت، دیگر لبخند نزد. او دائماً تب داشت و برای متوقف کردن دردش، مجبور بود هرروز آمپول بزند. فرزندانش در روز کار میکردند و فقط گاهی اوقات میتوانستند به دیدنش بروند.
من و همسرم از آنها مراقبت میکردیم و این زوج از این موضوع خوشحال بودند. یک روز گفتم: «آیا به من اعتماد دارید؟» هر دو گفتند: «بله، البته. شما در این چند سال گذشته از ما مراقبت کردید. بدون کمک شما...» خانمش نتوانست ادامه دهد. گفتم: «پس لطفاً صمیمانه بگویید «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» استادم به شما کمک خواهد کرد!» آنها به یکدیگر نگاه کردند. خانم به شوهرش گفت: «بیمارستان شما را به مرگ محکوم کرده است. ما چیزی برای ازدست دادن نداریم. بیایید آن را امتحان کنیم.»
شوهرم با طنز گفت: «عمو، در عرض چند روز شما میتوانید جلوی من راه بروید و ممکن است از شما بپرسم: «عمو، کجا میروید؟» مرد مسن لبخند غمگینانهای زد و سرش را تکان داد: «فرزندم، این غیرممکن است!» او گفت اشتها ندارد و بیش از ده روز است که تب دارد و تنها از طریق قطره داخل وریدی مواد غذایی دریافت میکند.
روز بعد همسرش به نزد من آمد و درحالی که چشمانش پر از اشک بود گفت: «شوهرم بهبود یافته است، او واقعاً بهبود یافته است! تب او ازبین رفته است و سینهاش دیگر دردی ندارد. او گرسنه است. استاد شما واقعاً از او مراقبت کرد! عصر روز گذشته بعد از رفتن شما، او در حالت نیمه خواب تکرار میکرد: «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» او گفت که یک دست بزرگ را دید که به سمت سینهاش حرکت کرد و سپس درد سینهاش ناگهان متوقف شد. ما هردو گریه کردیم! نمیدانم که استاد شما کجا زندگی میکنند، اما سه بار به استادتان ادای احترام کردم.»
اشکهایم سرازیر شد. در قلبم گفتم: «استاد متشکرم! استاد متشکرم!»
«فالون دافا در قلبم است!»
شوهر خواهرزادهام دریک معدن نیکل کارمیکند. او از حکچ کنارهگیری کرده است. او میداند که فالون دافا تحت ستم واقع شده است. من یک نشان یادبود کوچک به او دادم که اطلاعاتی راجع به فالون دافا داشت. او همیشه آن را بر گردنش میآویخت.
در سال 2008 یک روز هنگامیکه در معدن مشغول به کار بود، ناگهان یک سنگ بزرگ افتاد و به او ضربه زد. سایر کارگران برای کمک فریاد زدند. سرپرست دوید و دید که کلاه ایمنی او گوشهای افتاده است. آنها معتقد بودند که او مرده است. وقتی گرد و غبار فروکش کرد، شوهر خواهرزادهام به آرامی ایستاد. آنها او را روی یک برانکارد گذاشتند و او را به آمبولانس منتقل کردند، سپس او را به بیمارستان بردند. دکتر هیچ آسیبی در او پیدا نکرد و شگفتزده شد.
بعداً به من گفت که در حین تصادف، هرگز دستش را از آن نشان یادبود فالون دافا جدا نکرد و او در قلبش درحال خواندن دو عبارت فرخنده بود. استاد جان او را نجات دادند!
در سال2009، بعد از شیفت کاری شبانه به سمت خانه خود رانندگی میکرد. دقیقاً هنگامی که سر یک پیچ دور میزد، ترمزش برید. اتومبیل به درختی برخورد کرد، غلت زد و به چند تکه تقسیم شد. او گفت که احساس کرد مانند یک پَر به زمین فرود آمد. او اصلاً صدمه ندید. هنگامیکه یدککش برای بردن اتومبیلش آمد، فرد مکانیک با اندوه گفت: «یک زندگی دیگر ازبین رفته است.» اتفاقاً شوهر خواهرزادهام آنجا بود و گفت: «من راننده بودم.» مکانیک شوکه شد و گفت: «آیا حالتان خوب است؟ شما باید شانس بزرگی داشته باشید که از این حادثه جان سالم بهدر بردهاید!» او پاسخ داد: «موجوداتی دارم که از من محافظت میکنند!»
او در سال2013 به بیماری پورپورا دچار شد که درمان دشواری دارد. با من تماس گرفت و گفت: «میخواهم کتاب جوآن فالون را بخوانم.» گفتم: «این یک کتاب فوقعادی است و شما باید به آن احترام بگذارید. لطفاً قبل از لمس آن، دستان خود را بشویید و آن را بهطور اتفاقی هم که شده در اطراف نگذارید...» گفت: «البته.» بعد از دوبار خواندن جوآن فالون، کاملاً بهبود یافت.
امسال ویروس کرونا در سراسر چین پخش شده است. به او و همکارانش دستور داده شد که در سومین روز از سال نوی چینی، به سر کارشان بازگردند. مردم از او پرسیدند: «شما خیلی زود به سرکار بازگشتید. آیا از ویروس نمیترسید؟» او گفت: «فالون دافا در قلب من است و موجودات خدایی از من محافظت میکنند. من از آلوده شدن نمیترسم.»