(Minghui.org) آزار و اذیت فالون دافا بهدست حزب کمونیست چین (حکچ) به خانوادهام آسیب بزرگی وارد کرد. خواهر کوچکترم تحت آزار و شکنجه قرار گرفت و درنتیجه آن دچار اختلال روانی شد. و پدر و مادرم فوت کردند.
من در اواخر فوریه ۲۰۱۸ تمرین دافا را شروع کرده و تغییرات جسمی و روانی مثبتی را تجربه کردم که این موضوع به ازبینبردن سوءتفاهم خانوادهام درباره این تمرین کمک کرد.
بهبود معجزه آسای مادرم
مادرم دچار فشارخون بالا، بیماری قلبی، روماتیسم و پرکاری تیروئید بود. غالباً هوشیاریاش را نیز از دست میداد. او به بیمارستانهای بزرگی مراجعه کرد، اما آنها نتوانستند علت اصلی مشکلش را پیدا کنند. داروهای غربی، داروهای چینی و داروهای سنتی را امتحان کرد، اما هیچ فایدهای نداشتند. هنگامی که بیماریهایش عود کردند، دچار ناتوانی شد.
مادرم در اواخر دهۀ ۵۰ بود که شروع به تمرین فالون دافا کرد. بیماریهایی که طی چند دهه از آنها در رنج و عذاب بود ناپدید شدند. او در گذشته هنگام راه رفتن تقریباً به نفسنفس میافتاد، اما بعد از تمرین دافا طوری حرکت میکرد که انگار روی پاهایش بال داشت. بسیار خوشحال بود و با هر فردی که ملاقات میکرد درباره تمرین صحبت میکرد.
همه بستگان تغییرات مثبتی را در مادرم مشاهده کردند. پدر و خواهر کوچکترم، خاله، دایی و پسردائیام نیز شروع به تمرین کردند.
در آن زمان، من و خواهر بزرگترم قبلاً ازدواج کرده بودیم، بنابراین اغلب به خانه نمیرفتیم.
مادرم نسخهای از جوآن فالون را برای هردوی ما خرید و من حتی دوبار در جلسه مطالعه گروهی فا شرکت کردم. بعد احساس خوبی داشتم، اما در آن زمان شروع به تزکیه نکردم.
تأثیر آزار و اذیت
در ۲۰ژوئیه۱۹۹۹، حکچ فالون دافا را ممنوع اعلام کرد و بسیاری از تمرینکنندگان برای دادخواهی از حق تمرین به فرمانداری رفتند. مادر و خواهرم کوچکترم نیز رفتند. آنها بیسروصدا در پیادهرو منتظر ماندند. هیچ کسی برای ملاقات با آنها بیرون نیامد اما حضور سنگین پلیس وجود داشت.
چند روز بعد پلیس شروع به دستگیری تمرینکنندگان کرد.
خواهرم به اردوگاه کار اجباری لانگشان منتقل شد. نگهبانان در آنجا به صورتش مدام سیلی زدند که باعث خونریزی بینیاش شد. وقتی به ملاقاتش رفتیم، كلمهای نمیگفت و چشمانش كمی مات و خیره به نظر میرسید.
نمیدانستیم که چه اتفاقی برای او افتاده است تا اینکه سایر تمرینکنندگان بازداشتشده بعداً به ما گفتند که اغلب مورد ضرب و شتم قرار میگرفت و او را مجبور به مصرف داروهای نامعلوم میکردند زیرا حاضر به انکار ایمانش نبود.
وقتی توانستیم او را به خانه بیاوریم، قادر نبود هیچیک از اعضای خانواده را تشخیص دهد و از نظر روانی دچار اختلال شده بود.
طولی نکشید که والدینم هردو بیمار شدند و درگذشتند، زیرا آزار و شکنجه بهحدی شدید بود که آنها قادر به تحمل آن نبودند.
محکم و استوار باقیماندن
دختر و خواهرزادهام بهشدت مخالف بودند که فالون دافا تمرین کنم و درتلاش بودند تا مانع من شوند.
گفتم: «همه شما میدانید که بیماریهایم قابل درمان نبودند و داروها فقط مرا زنده نگه میداشتند. بعد از اینکه جوآن فالون و موسیقی تمرین را دریافت کردم، میتوانستم از رختخواب بلند شوم و غذا بخورم. قبل از آن، فقط اگر کسی به من کمک میکرد میتوانستم بلند شوم. میدانستم استاد [لی هنگجی] مرا نجات دادهاند و نمیخواستم این فرصت گرانبها برای تزکیه را از دست بدهم.
«فالون دافا روشی سطح بالا برای تزکیه بودا است. نهتنها اثرات شگفتانگیزی در بهبود وضعیت سلامتی و تندرستی دارد، بلکه آموزههای عمیقی نیز دارد. پدر و مادرم مورد آزار و شکنجه قرار گرفتند. اگر آنها امروز زنده بودند، با تمرینم مخالفت نمیکردند. بنابراین تصمیم گرفتهام که به تمرینم ادامه دهم.»
دخترم گریه کرد و از من دلیل این کارم را پرسید.
پاسخ دادم: «وقتی بیمار میشدم، مجبور بودید از من مراقبت کنید. الان سالم هستم. بدون هیچگونه نگرانی میتوانید به سر کارتان برگردید. آیا این عالی نیست؟»
دخترم میدانست که وقتی تصمیمی بگیرم، در انجامش مصمم خواهم بود، بنابراین تسلیم شد.
دخترم و خواهرزادهام میترسیدند كه مبادا تحت آزار و اذیت قرار بگیرم ، بنابراین به خودم گفتم: «باید خوب عمل كنم و همه سوءتفاهمات آنها درباره دافا را از بین ببرم.»
صحبت با مردم درباره فالون دافا
با تزکیه بهطور جدی و کوشا، چهرهام بهتدریج تغییر و درخششی حاکی از سلامتی پیدا کرد.
قبلاً هنگامی که بیمار میشدم، عروس خالهام از ظاهرم شوکه میشد. به پوست و استخوان تبدیل میشدم و چهرهام تقریباً زرد بود. وقتی دوباره او را دیدم، از دیدن اینکه بهطور کامل بهبود یافتهام شگفتزده شد. به او گفتم که استاد مرا نجات دادند و از او خواستم که بهخاطر بسپارد: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» او بهراحتی موافقت کرد.
خاله دیگری هم دارم. بعد از اینکه ازدواج کردم با هم دعوا کردیم و طی ۲۰ سال گذشته باهم صحبت نکرده بودیم. شنیدم که دخترش بهتازگی بچهدار شده است، بنابراین فکر کردم باید دشمنی بینمان را فراموش کنم و به دیدار او و دخترش بروم. وقتی به آنجا رفتم، خالهام بیرون آمد و با لبخندی گشاده به من خوشامد گفت. او درباره بیماریهایم از من سؤال کرد و به او گفتم که دافا مرا نجات داده است.
خواهرشوهرم یک بودیست غیرروحانی است و شاهد چگونگی بهبودیام بود. وقتی برایش حقیقت را روشن کردم بسیار پذیرا بود. او با آزار و اذیت اعمالشده ازسوی حکچ مخالف بود و از سازمانهای وابسته به حزب کنارهگیری کرد.
دو دخترِ عموی شوهرم نیز شاهد بودند که چگونه بهبود پیدا کردم. به آنها گفتم که با تمرین فالون دافا بهبود یافتم و از آنها خواستم عبارات خوشیمن «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» را بهخاطر بسپارند.
خواهرزادهام، که بیشترین مخالفت را با تمرینم ابراز میکرد، دیگر مخالف دافا نبود. یکبار تب داشت و من جوآن فالون را برایش خواندم. او ناگهان، نظم تمرینات که توسط استاد لی بیان شده را ازبر خواند و به من گفت که پدربزرگ در جوانی این کلمات را به او یاد داده است.
دخترم یکبار درحالیکه اشک میریخت با من تماس گرفت و از سردرد شدیدی شکایت کرد و نمیتوانست بخوابد. گفتم: «نترس. کلماتی را که گفتم به خاطر داری؟ بیا آنها را با هم بگوییم.»
نیم ساعت بعد تماس گرفت تا بگوید که خیلی بهتر است. در قلبم گفتم: «متشکرم، استاد!»
در یک جشن عروسی با چند همکارم ملاقات کردم. همه آنها موافق بودند كه فالون دافا خوب است و از عضویت در حکچ خارج شدند.
بسیاری از افراد توانستند شاهد تغییراتم باشند و سوءتفاهماتشان درباره فالون دافا را رها کنند.
ما تمرینکنندگان باید بهانجام کارها بهخوبی ادامه دهیم و به فا اعتبار دهیم!