(Minghui.org) در سال ۱۹۹۶ شروع به تمرین فالون گونگ، یا همان فالون دافا کردم. حزب کمونیست چین (حکچ) کمپین آزار و اذیت علیه فالون گونگ را در ۲۰ژوئیه۱۹۹۹ آغاز کرد. در طی ۲۰ سال گذشته، بهخاطر ایمانم به مدت ۱۳ سال زندانی شدم.
درحالیکه زندانی بودم، به جوآن فالون یا سخنرانیهای جدید استاد لی (بنیانگذار) دسترسی نداشتم، اما اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری را در قلبم حفظ کردم و در تلاش بودم مطابق استاندارهای یک تمرینکننده دافا باشم.
اعتقاد محکم و استوارم به استاد لی و فا باعث تقویت افکار درستم شده که باعث شد روشنگری حقیقت درباره فالون گونگ برای سرپرستان زندان، نگهبانان و زندانیان مؤثر واقع شود. محیطم در جهت بهترشدن تغییر کرد و نگهبانان زندان از من میخواستند كه با زندانیان صحبت كنم و «معنای زندگی» را به آنها بیاموزم.
شروع آزار و اذیت
زندگیام قبل از شروع تمرین فالون دافا سخت بود. در جوانی فراز و نشیبهای زیادی را تجربه کردهام و زندگیام تحتتأثیر اوضاع سیاسیِ درحالِ تغییرِ چین بوده است. باتوجه به سیاستهای افراطی حکچ و جنبشهای بیشمار سیاسیاش، وقتی آزار و اذیت در سال ۱۹۹۹، از سوی حزب آغاز شد، به نظر میرسید که از نظر ذهنی آمادگی داشتم که فالون دافا مورد سرکوب قرار میگیرد.
خوشبختانه، مطالعه فا بهطور جدی و کوشا پایه و اساس محکمی برای تزکیهام برجای گذاشت. آزار و شکنجه نتواست مرا بترساند یا حتی اندکی باعث سستی در من شود. وقتی بارها و بارها برای بازجویی به اداره پلیس برده شدم، وقتی تحت بازداشت قرار گرفتم، خانهام غارت شد، متحمل شستشوی مغزی شدم و تحت پیگیرد و نظارت قرار گرفتم، میتوانستم هشیار باشم و آرامشم را حفظ کنم.
من و همسرم در سال ۲۰۰۰ هنگامی که به کمیته دولتی حزب مراجعه کردیم تا برای حق تمرین ایمانمان دادخواهی کنیم، دستگیر شدیم. وقتی مرا به بازداشتگاه بردند ساعت از ۳ بامداد گذشته بود. بعد از فقط چند ساعت خواب، بیدار شدم.
حوالی ساعت ۸ صبح، سرپرست دوم زندانیان به من اطلاع داد كه در آن روز ازسوی رئیس زندان تحت بازجویی قرار خواهم گرفت که روندی معمول برای هر زندانی جدید در بازداشتگاه بود. شنیده بودم که این «آشناسازی» برای بسیاری از تمرینکنندگان به نظر میرسد که انگار فرد را به جهنم میبرند، اما من فکر کردم که تزکیهکننده دافا هستم، هیچکسی نمیتواند به من دست بزند. بسیار آرام و بدون تنش بودم و اصلاً نگرانی نداشتم. روند بهآرامی پیش رفت.
روز بعد نگهبان با من صحبت کرد. او میخواست بهعنوان فردی باهوش و دارای تحصیلات عالی بداند که چرا فالون گونگ را تمرین میکردم، بهویژه بهرغم اینکه دولت اجازه این کار را نداد؟ به او گفتم كه چگونه درحالیکه بزرگ میشدم رنج میبردم، چرا فالون گونگ را تمرین كردم و چگونه زندگیام را تغییر داده است.
درباره تغییراتی که بعد از انجام تمرین در تمام خانوادهام به وجود آوردهام صحبت کردم، بیماری آرتریت روماتوئیدم که بیش از ۲۰ سال مرا آزار داده بود از بین رفت، دخترم از بیمار صرع و همسرم از اختلالات غدد درونریز بهبود یافته بود. اما، از همه مهمتر، ما اکنون معنای واقعی زندگی را درک کردهایم.
جنایاتی که حکچ مرتکب شد
از او پرسیدم که آیا میداند که حکچ از زمان بهقدرترسیدنش جنایات بیشماری را مرتکب شده است. سپس جنبشهای بیشماری ازجمله انقلاب فرهنگی را آغاز کرد. حتی رهبران حزب بعداً اعتراف كردند كه تعداد بیشتری از مردم را هدف قرار دادند. درباره دهه آکنده از بینظمی و آشوب در ملت و جامعهمان صحبت کردم که کشورمان را بههم ریخته بود.
سپس درباره دو نبردی صحبت کردم که به هنگام خدمت در ارتش در آنها شرکت داشتم. اولین نبرد به حادثه شادیان معروف شد که در آن حزب مردم گروه قومی هویی را سرکوب و قتلعام کرد. پس از سقوط «چهار باند»، حزب شهرت گروه قومی هویی را احیاء کرد. سپس، سربازانی که در این نبرد شرکت کردند، مورد ضرب وشتم قرار گرفتند و مجازات شدند.
نبرد دوم، جنگ با ویتنام در سال ۱۹۷۹ بود، یعنی زمانی که بیش از ۱۰۰هزار سرباز چینی جانشان را در دفاع از یک قطعه از سرزمین کشورمان از دست دادند. اما، بعدها وقتی حزب با دولت ویتنام رابطه دوستانه برقرار کرد، قطعه زمینی را که برای آن جنگیدیم و بسیاری از دوستانم و سربازان به خاطر آن جان دادند، به آنها بازگرداند.
در آخر گفتم: «اکنون فالون گونگ ازسوی دولت مورد توهین و تهمت قرار میگیرد، اما ما بهعنوان شهروندان حتی نمیتوانیم برای حقمان براساس قانون اساسی تقاضای دادخواهی کنیم و تحت عنوان "اخلال در نظم و قانون" دستگیر میشویم. به من بگویید، آیا این "حاکمیت براساس قانون" است؟»
آموزش فالون گونگ در بازداشتگاه
وقتی صحبت میکردم، سرش را به علامت تأیید تکان میداد و در پایان صحبتمان به من گفت که همچنان باید قوانین را رعایت کنم. از من خواست که این سه کار را انجام ندهم: اولاً، فالون گونگ را تمرین نکنم؛ دوماً، فالون گونگ را ترویج ندهم؛ و سوماً، فالون گونگ را به دیگران آموزش ندهم. خندیدم.
با تعجب پرسید که چرا خندیدم. پاسخ دادم که بهخاطر تمرین فالون گونگ زندانی شدهام. اگر نتوانم تزکیه کنم، تلاشم بیهوده بوده است. سؤالم از او این بود: «پس، آیا بهخاطر هیچ دستگیر نشدهام؟»
«تمرینکنندگان براساس اصول حقیقت، نیکخواهی بردباری تزکیه میکنند. این چیز خوبی است که مردم سعی میکنند خوب باشند، بهخصوص وقتی ملاحظه میکنید که زندانیانی که دستگیر میشوند مرتکب جرم شدهاند. بنابراین، آیا این خوب نیست که به آنها نشان دهم که چگونه انسانهای خوبی باشند و از اصول حقیقت، نیکخواهی بردباری پیروی کنند؟ این تمرین میتواند برای شما نیز بسیار مفید باشد.»
او آنچه را که سعی کردم به او آموزش دهم درک کرد و به من گفت که میتوانم تمرین کنم و اصول فالون گونگ را به آنها آموزش دهم. اما، مرا از آموزش تمرینات به آنها منع کرد.
فکر کردم: «اگر آنها جرئت دارند یاد بگیرند، به آنها آموزش خواهم داد.» قبل از رفتن به او گفتم که مطمئن شود سایر زندانیان بخش از توافق ما اطلاع داشته باشند.
نگهبان اطلاعیهای را برای همه زندانیان اعلام کرد. او به آنها گفت که برایم مزاحمت ایجاد نکنند و «شما از فالون گونگ (با اشاره به من) یاد میگیرید که چگونه انسانهای خوبی باشید.»
ازآنجاکه قبلاً در روند «آشناسازی» برای سرپرست اول زندانیان حقیقت را روشن کرده بودم، او حتی ترتیب داد که فضای آرامی را برای انجام تمرینات به من بدهد. بعداً هدایت همه زندانیان بخش را بهعهده گرفت و برای تمرین فالون گونگ به من ملحق شد.
ایجاد یک محیط تزکیه
بعد از آزادی از بازداشتگاه، من و همسرم در سال ۲۰۰۱ زادگاهمان را ترک کردیم تا از شستشوی مغزی اجتناب کنیم. در طول مسیر در جاده دستگیر و هریک از ما به دو سال کار اجباری محکوم شدیم. من از همسرم جدا شدم و در بخش دیگری قرار گرفتم. نگهبان ابتدا دو زندانی را برای نظارت من منصوب كرد و بعداً پنج زندانی در دو شیفت مرا بهطور شبانهروزی تحت نظر قرار میدادند.
نگهبانان از ترس اینکه زندانیان با من احساس همدردی کنند، کسانی را که اغلب مرا تحت نظر داشتند، تعویض میکردند. در طول دوره حبس دو سالهام، حدود ۲۸ زندانی مختلف مرا تحت نظر قرار دادند.
همه آنها هنگام شروع انجام وظیفهشان بسیار عصبی بودند. بنابراین، از آنها میپرسیدم که آیا نگهبان به آنها گفته است که من مردم یا خودم را میکشم و پاسخ همه مثبت بود. میگفتم: «کشتن یا خودکشی گناه است. آیا فکر میکنید که من شبیه یک قاتل هستم؟» آنها به من میگفتند که فرد بسیار خوبی به نظر میرسم و احتمال ندارد که کسی را بکشم.
اما، مطمئن میشدم که آنها از نقشه بازی آگاه هستند و اینکه میدانم آنها میخواهند پاداش بگیرند تا مدت محکومیتشان کاهش یابد و زود آزاد شوند. تحت چنین سناریویی، همکاری نمیکردم و آنها دچار مشکل میشدند.
آنها جرئت نمیکردند در پی دردسر برایم باشند. همچنین گفتم: «اگر میخواهید همه چیز بهراحتی پیش برود، پس وقتی نگهبانان در اینجا هستند هر آنچه نیاز دارید انجام دهید و وقتی نگهبانان اینجا را ترک میکنند، کاملاً بگذارید خودم باشم. ما میتوانیم به یکدیگر کمک کنیم.» پس از آن با مشکلی مواجه نشدم.
بیشتر این زندانیان معتاد به مواد مخدر بودند که به خانوادهشان آسیب رسانده بودند، بنابراین آنها به ملاقاتشان نمیآمدند و از آنها مراقبت نمیکردند. تعداد معدودی ازسوی خانوادهشان حمایت مالی دریافت میکردند. تا آنجا که میتوانستم به آنها کمک میکردم و همه آنها بسیار قدردان بودند. به آنها میگفتم که دافا چقدر شگفتانگیز است و خصوصاً اصول «هرچه بکارید همان را درو میکنید.» بیشتر آنها آنچه را میگفتم درک میکردند و برخی حتی تمرین فالون گونگ را با من شروع کردند. برخی در انتقال پیامها بین من و سایر تمرینکنندگان کمک میکردند.
یکبار زندانی جدیدی را برای نظارت بر من گماشتند. شبی برای انجام مدیتیشن بلند شدم و او سعی کرد جلوی مرا بگیرد. قبلاً هرگز چنین اتفاقی نیفتاده بود، بنابراین کاملاً ناراحت شدم و برسرش فریاد زدم. سایر زندانیان او را از آنجا دور کردند. در آن لحظه متوجه شدم که به این فرد جدید احساس شفقت نداشتم و از رفتاری که با او داشتم پشیمان شدم.
عجیبترین رویداد روز بعد اتفاق افتاد که بعد از ناهار در حیاط قدم میزدم. آن روز هوا خوب بود اما ناگهان رعد و برق با صدای بلندی را شنیدم. فرد زندانی که شب قبل سعی داشت جلوی مرا بگیرد، حدوداً به فاصله یکونیم متر از من نشسته بود و ناگهان فریاد زد: «آه!» صاعقه به قسمت تحتانی کمرش برخورد کرد و نمیتوانست بلند شود. پس از آن حادثه، همه با من با احترام رفتار میکردند.
اعتصاب
وقتی برای اولین بار وارد اردوگاه کار اجباری شدم، فکر کردم که تمرینکنندگان هر کجا که باشند، افراد خوبی هستند. بنابراین، مانند سایر زندانیان در مزارع کار میکردم. هر کاری که به من اختصاص داده میشد، همیشه آن را بهخوبی انجام می دادم و سریع به اتمام میرساندم. ازآنجاکه زندانیانی که مسئول نظارت بر من بودند اجباری نداشتند در مزرعه کار کنند، همه آنها به من کمک میکردند.
بعد از اینکه سه ماه در آنجا بودم، مدرس سیاسی بخش نامم را در فهرست ثبت کرد. مرا مورد تمجید قرار داد از اینکه زحمت میکشم و همیشه کار را بهخوبی انجام میدهم. او گفت که نمونه خوبی برای دیگران برجای گذاشتم. این موضوع بهطور ناگهانی مرا تکان داد، اینکه تمرینکننده هستم و بهمنظور اعتباربخشی به فا اینجا هستم، نه اینکه در مزارع کار کنم. تصمیم گرفتم در اعتراض به بازداشت غیرقانونیام، به عنوان راهی برای اعتباربخشی به فا و روشنگری حقیقت، دست به اعتصاب بزنم.
اظهاریهای نوشتم تا اعلام كنم كه دیگر در این مزرعهها كار نمیكنم و توضیح دادم كه بهطور غیرقانونی در اردوگاه كار اجباری بازداشت شدهام. استدلال كردم كه فالون گونگ به اشتباه مورد آزار و اذیت قرار گرفت و من نه هیچ قانونی را نقض كردم نه كار اشتباهی انجام دادم. تمام آنچه انجام دادم پیروی از اصول حقیقت، نیکخواهی بردباری بود.
به زندانیانی که مرا تحت نظر داشتند این امکان را دادم که درباره برنامههایم درخصوص اعتصاب اطلاع داشته باشند و بدانند که دراینخصوص چقدر مصمم هستم. به آنها گفتم: «اگر نگهبانان به شما دستور میدهند كه مرا محدود كنید، مهم نیست که چه پیش میآید، این كار را انجام ندهید. این کار برای شما خوب نیست.» همه آنها حمایت و درکشان را ابراز کردند.
صبح روز بعد، به هنگام صبحانه اظهاراتم را در مقابل کل افراد بخش خواندم. قبل از شروع کار در آن روز، به نگهبان وظیفه توضیح دادم که چرا ساعت ۷ صبح اعتصاب کردم. او هیچچیزی نگفت. هنگامی که سایر نگهبانان ساعت ۸ صبح وارد محل کارشان شدند، رئیس بخش درباره اعتصاب من شنید اما تا مدت زمانی طولانی سراغم نیامد.
رئیس بخش بهعنوان فردی بسیار شرور معروف یود و همه افراد آنجا از او میترسیدند. بهمحض اینکه مرا دید، به من اشاره کرد و فریاد زد که باید بدانم کجا هستم و هیچ اقدامی از قبیل اعتصاب مجاز نیست. با صدای بلند به او گفتم که چون با پیروی از اصول حقیقت، نیکخواهی بردباری مرتکب هیچ جرمی نشدم، نباید اینجا باشم. سپس پرسیدم: «میخواهی مرا به چه نوع شخصی تبدیل کنی؟»
به محض گفتن این سخنان، متوجه شدم که این نگهبانان نیز قربانی دروغهای حزب هستند و من نمیتوانم آنها را به سمت شرارت سوق دهم. باید به آنها کمک کنم حقیقت را ببینند. آرام شدم و به او گفتم که درنتیجه کمپین حاکی از بدنامسازی از سوی حزب فریب خورده است. بههرحال، نمیخواهم با او بحث کنم که چه کسی درست و چه کسی اشتباه است. توضیح دادم که این هیچ ارتباطی با او و نگهبانان ندارد، بلکه به سیاستهای آزار و اذیت تحمیلی ازسوی جیانگ زمین (رهبر پیشین حکچ) مربوط میشود. به او فهماندم که نمیخواهم مرا کنترل کند. پیشنهاد کردم که باید به سرپرستانش گزارش ارائه دهد و نباید خودش مسئولیت آن را برعهده گیرد.
سرپرست بخش بعد از گذشت بیش از یک ساعت برگشت. حالا نگرش او کاملاً متفاوت بود و به من گفت که دیگر لازم نیست در مزارع کار کنم. مدتی باهم صحبت کردیم و او درباره فالون گونگ چیزهای زیادی آموخت. از آن زمان به بعد هرگز برایم مشکلی ایجاد نکرد.
نگهبانان از زندانیان میخواهند حقیقت درباره فالون گونگ را درک کنند
در سال ۲۰۱۲، دوباره دستگیر شدم. فهمیدم که باید در تزکیهام یک نقطه ضعف داشته باشم که ازسوی اهریمن مورد سوءاستفاده قرار گرفت. اما، ازآنجاکه در بازداشتگاه بودم، اکنون آن محیط تزکیهام خواهد بود. هر جا که بودم بهعنوان تمرینکننده دافا، باید سه کار را بهخوبی انجام دهم. بهعلاوه موجودات در بازداشتگاه نیز باید نجات یابند.
استاد بیان کردند:
«بدنتان در زندان خوابیده،
آزرده و غمگین نباشید
[با] افکار درست و اعمال درست
فا اینجاست
با آرامش روی اینکه چند وابستگی دارید، تعمق کنید
با دست کشیدن از ذهنیت بشری
شیطان به خودی خود مغلوب میشود.»
(«غمگین نباشید») هنگ یین جلد دوم)
ابتدا در بخش انتقالیها بازداشت شدم. بعداً رئیس بخش بهنام ژو درخواست کرد که من در بخش او قرار بگیرم. در این بخش تعداد معدودی از زندانیان بودند که به اعدام محکوم شده یودند. این زندانیان بهخاطر اینکه محکوم به اعدام بودند، به هیچ چیز اهمیتی نمیدهند. برخی از آنها به نگهبانان حمله كرده بودند. برخی نیز دوست داشتند دعوا راه بیندازند و مدیریت آنها دشوار بود.
زندانیان محکوم به اعدام مجبور نیودند کار سخت انجام دهند، بنابراین ژو از من خواست که متنهای کلاسیک را با هدف ارتقاء رفتار اخلاقی و زندگی معنوی به آنها آموزش دهم. البته، خوشحال شدم که در این زمینه با او همکاری کنم، زیرا بهطور طبیعی با اعتقادات حقیقت، نیکخواهی بردباری فالون دافا مأنوس بودم. ما روزانه کلاسهای سه ساعته داشتیم.
یک روز ژو مرا به دفترش فراخواند و به اشتراک گذاشت که به او گفتند من به زندانیان اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری را میآموزم؟ گفتم بله و از او پرسیدم: «چه چیز اشتباهی در خصوص اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری وجود دارد؟ اینها ارزشهای جهانی تمام بشریت و تنها معیار برای سنجش خوب و بد هستند.»
به صحبتهایم ادامه دادم و درباره تغییراتی که در بخش اتفاق افتاده بود به او گفتم.بهعنوان مثال، امروزه مردم در صورت وقوع هر چیز اشتباه، دیگران را سرزنش میکنند، اما زندانیان اکنون میدانند که ابتدا باید خودشان را مورد ارزیابی قرار دهند.
یک زندانی که همه افراد دیگر او را «رئیس» خطاب میکردند، سابقاً بسیار تندخو بود و مدام دیگران را مورد فخاشی قرار داده و با آنها دعوا میکرد. یکبار بهخاطر ایجاد یک درگیری، با غل و زنجیر بسته شد. اما او اکنون بسیار باملاحظه است و به دیگران اهمیت میدهد. بههنگام وقوع درگیری، میداند که ابتدا باید خودش را مورد بررسی قرار دهد و تمایل دارد به نظرات دیگران گوش کند.
علاوهبر این، برای تشویق سایر زندانیان که به او پیشنهاد ارائه میدهند و به کاستی هایش اشاره میکند، هر بار که کسی نظر صادقانهای به او میدهد،با دادن تخم مرغ به آنها پاداش میدهد.
گفتم:«اکنون همه افراد در این بخش دیگران را مورد توجه قرار میدهند. آنها مراقب یکدیگر هستند و به هم کمک میکنند. همه آنها درحال حاضر باهم سازگاری دارند.»
سپس دو نمونه دیگر درباره چگونگی تغییر دو زندانی به او ارائه دادم. برای هردوی آنها حكم اعدام صادر شده بود زیرا یكی مرتكب تجاوز و قتل شد و دیگری عضو باندی بود كه مرتكب سرقت میشدند. درحقیقت، خود ژو شاهد این مسائل بود و همهچیز را درباره آنها میدانست.
او گفت: «شما را تحسین میکنم که توانستید آنها را تغییر دهید، بهخصوص پسر شروری که همیشه دعوا می کرد و دیگران را مورد ضربوشتم قرار میداد. او فرد دردسرسازی است. تعجب میکنم که حتی او نیز تغییر کرده است. او حتی به من گفت هنگامی که مورد ضربوشتم قرار میگیرد دست به تلافی نخواهد زد و وقتی به او دشنام داده میشود، مقابلهبهمثل نمیکند.»
قبل از پایان گفتگو به او گفتم كه این تغییر در قلب بهاین دلیل اتفاق افتاده است زیرا استادم به من آموختند كه اصول حقیقت، نیکخواهی بردباری را دنبال كنم. من هم بهنوبهخود، این امکان را برای زندانیان فراهم میکنم تا بدانند که چگونه میتوانند تغییر کنند.
قبل از اینکه ژو صحبتش را به پایان برساند، از من خواست كه به مافوقش این امکان را ندهم تا درباره این موضوعات آگاه شود زیرا آنها درک نمیکنند.
برای بهبود اخلاقیات در بازداشتگاه منصوب شدم
در بخشی دیگر درگیریهای بزرگی اغلب اتفاق میافتاد بهطوری که همه زندانیان در آن شرکت میکردند و کل بخش تحت مراقبت امنیتی بیشتری قرار می گرفت تاحدی که مجبور بودند بهغیر از رفتن به کافهتریا، تمام روز را در داخل سلول بمانند. آنها اجازه تماشای تلویزیون یا سفارش غذای اضافی را نداشتند (زندان سود بیشتری از فروش مواد غذایی اضافی کسب میکند زیرا سهمیههای غذایی اندک بوده و دارای مواد مغذی چندانی نیستند) و مجبور بودند هر روز روی یک نیمکت بنشینند. نگهبانانِ این بخش از من دعوت كردند كه به زندانیان «معنای زندگی» را یاد بدهم و اینکه چگونه فرد خوبی باشند.
به زندانیان كمك كردم كه بدانند چرا مرتكب جرم شدند و به زندان میافتند. توضیح دادم که خود واقعی آنها توسط دیدگاههای الحادی که در اوایل زندگی به آنها آموزش داده میشوند مدفون شده است. ازآنجاکه به موجودات سطوح بالاتر اعتقاد ندارند و فکر نمیکنند که فرد بهخاطر انجام کارهای نیک پاداش میگیرد و بهخاطر انجام کارهای پلید مجازات میشود، از چیزی نمیترسند. آنها درباره علت و معلول فکر نمیکنند.
گفتم: «برای بهدستآوردن شهرت و منافع شخصی، با دیگران میجنگید. شما زندگی میکنید تا نظر خود را ثابت کرده و آبرویتان را حفظ کنید. ذهنیت شما با نظریههای الحادی کاملاً تغییر کرده است. وقتی دچار درگیری با کسی میشوید میخواهید آن شخص را بکشید. اما قول میدهم که اکثر شما از کاری که در این زمینه انجام دادهاید پشیمان میشوید. شما فکر میکنید آنچه من گفتم منطقی و معقول است، مگرنه؟ دلیلش این است که جنبۀ آگاه شما بیدار است و میداند که ارتکاب به جرم عمل ناشایستی است.
برای اینکه آنها دلیل پشت این صحبتهایم را درک کنند گفتم که آنچه بودیسم به آن اعتقاد دارد این است که انسان دارای سرشت بودایی و همچنین سرشت شیطانی است. هنگامی که سرشت بودایی فرد پدیدار شده است، بهوضوح میبیند که چه کسی شده است. آنها لازم است بدانند که باید ماهیت شیطانیشان را کنترل کنند و دیگر کارهای ناشایست انجام ندهند.
بههرحال موجودات سطوح بالاتر نظارهگر هستند و وقتی شخصی فاقد خوبی و تقوا است و مرتکب اعمال پلید بسیاری نیز میشود، حتی ممکن است با صاعقه برخورد کند.
یکی از زندانیان ایستاد و به اشتراک گذاشت که مورد اصابت رعد و برق زده قرار گرفته بود. او ماجرایش را به اشتراک گذاشت و صمیمانه به همه توصیه کرد که دیگر کارهای ناشایست انجام ندهند.
این بخش از آن زمان بهطرز چشمگیری تغییر کرد. درگیری ها کمتر و کمتر شدند و کمتر کسی مشکلی برای نگهبانان ایجاد کرده است. نگهبانان احساس راحتی میکردند. وقتی این خبر پخش شد، دعوتهای بسیاری دریافت کردم تا با زندانیان بخشهای دیگر، هر روز که از کار در مزارع مرخص بودند، صحبت کنم.
همه تمرینکنندگان دارای توانایی هستند. تا زمانی که خودمان را بهعنوان تزکیهکننده در نظر بگیریم و شینشینگمان بهبود یابد، محیط ما بهتر میشود.