(Minghui.org) ماجراهای بسیاری از تمرینکنندگان فالونگونگ وجود دارد که سلامتیشان را بهدست آوردهاند و معجزات دافا را تجربه کردهاند. میخواهم دو نمونه دیگر نیز به آن اضافه کنم.
دکتر با تعجب گفت: «چطور بهتر شدی؟»
من کشاورز هستم. در سال1995، خال سیاهی به اندازه یک بشقاب در سینهام ایجاد شد. آنقدر دردناک بود که نمیتوانستم غذا بخورم. خیلی لاغر شدم و توانایی کار کردن را از دست دادم.
به بیماریهای متعددی مبتلا شدم. وقتی شنیدم که فقط دو ماه بیشتر از زندگیام باقی نمانده است، از نظر روانی فرو ریختم.
وقتی ناامید شدم، دوستم فالونگونگ را به من معرفی کرد. بیسواد بودم و نمیتوانستم خودم جوآن فالون را بخوانم، بنابراین او دستگاه پخش صوتی به من داد. به سخنرانیهای استاد گوش و هر روز تمرین میکردم. سه ماه بعد وقتی بهدلیل دیگری به پزشک مراجعه کردم، دکترم خیلی تعجب کرد.
او پرسید: «چطور بهتر شدی؟»
گفتم: «فالونگونگ زندگیام را نجات داد!»
دامادم گفت: «بهعنوان یک تمرینکننده، شما خوب خواهی شد»
ماه مارس یا آوریل سال 2016 بود. تمام سیبزمینیهایی را که برای فروش به بازار برده بودم، فروختم. همسرم سوار سهچرخهاش شد و من در پشت آن نشسته بودم. باد شدیدی میوزید. وقتی او با سرعت دور زد، من از سهچرخه پرتاب شدم و روی زمین افتادم.
یادم میآید مرد جوانی که از کنارم میگذشت گفت: «او مرده است.»
اما من هوشیار بودم. گفتم حالم خوب است. آرام آرام بلند شدم و به سمت خانه راه افتادم.
شوهرم متوجه نشده بود که من از روی سهچرخه پرت شدهام. وقتی به خانه رسید، فهمید که من نیستم. بعد برگشت تا مرا پیدا کند. فرزندانم آنچه را که اتفاق افتاده بود شنیدند و اصرار داشتند که به نزدیکترین بیمارستان بروم.
اما دامادم، که فالونگونگ را تمرین نمیکند، گفت: «بهعنوان یک تمرینکننده، شما خوب خواهی شد.»
میدانستم که این استاد بودند که درحال تذکر دادن به من هستند. در قلبم گفتم: «استاد متشکرم که از من محافظت کردید!» روز بعد، فقط چند کبودی روی پایم دیدم، چیز دیگری نبود. خانوادهام شاهد شگفتیهای دافا بودند.