(Minghui.org) قبل از شروع تمرین فالون دافا، از انواع بیماریها مانند نفریت، کولسیستیت، اسپوندیلوز گردن و کمر و ضعف اعصاب رنج میبردم. برای مدت طولانی نمیتوانستم خوب بخوابم یا از خودم مراقبت کنم.
در تابستان سال 1996، یک تومور سل را در قفسه سینه چپم جراحی کردم. در ابتدا، پزشکم فکر کرد که این یک تومور خوش خیم است، اما در طی جراحی متوجه شد که سرطان پیشرفته است. تومور نکروزه شده بود و حتی دنده مرا درگیر کرده و باعث سیاه شدن آن شده بود. پزشک قبل از دوختن برش، گوشت پوسیده و دو قطعه از دنده سیاهشده را از بدنم خارج کرد.
شش روز بعد از جراحی، احساس درد شدیدی در قفسه سینهام کردم. زخم پاره شده و خونریزی و عفونت کرده بود. پزشک متحیر شد و پسرم تقریباً از هوش رفت. پزشک گفت از آنجا که این تومور سل است، دیگر امکان رشد گوشت جدید وجود ندارد و زخم نیز بهبود نمییابد. او راه حل دیگری نداشت، بنابراین فقط زخم را تمیز کرد و یک بسته گاز پانسمان را وارد آن کرد که یک روز در میان باید عوض میشد.
در آن زمان بسیار ضعیف بودم. روزی چندین بار از هوش میرفتم. پزشک به خانوادهام گفت هیچ امیدی نیست و فقط دو یا سه ماه زنده میمانم. من هم همین احساس را داشتم و فکر کردم ترجیح میدهم در خانه بمیرم. بدون اجازه پزشک به خانه برگشتم. با بازگشت به خانه احساس کردم تمام بدنم ورم کرده است. نمیتوانستم چیزی بخورم یا هضم کنم، حتی داروهایم. در واقع منتظر مردن بودم.
من فقط 44 سال داشتم و دو فرزند داشتم. پسرم در مدرسه راهنمایی و دخترم فقط شش ساله بود. تسلیم شدن برایم سخت بود، اما چه کاری میتوانستم انجام دهم؟ یک روز بعد از شام، فکر کردم تقریباً در حال مرگ هستم و از اعضای خانوادهام خواستم که برای آخرین بار مرا بیرون ببرند. همین که به خیابان رسیدیم، یکی از همکارانم را دیدم. او گفت: «مدتهاست که ندیدمت. حالت چطور است؟»
به او گفتم: «من مریضم.» همکارم پاسخ داد: «من در حال رفتن به مکانی برای دیدن سخنرانی ویدئویی استاد لی هنگجی، بنیانگذار فالون گونگ، هستم. فالون گونگ فواید سلامتی بسیار خوبی دارد.» بلافاصله تصمیم گرفتم برای تماشای ویدئوها به او بپیوندم.
محلی که سخنرانی استاد را در آن پخش میکردند درست کنار خانه من بود. اتاق بسیار شلوغ بود و بقیه با پاهای ضربدری نشسته بودند. من برای نشستن خیلی ضعیف بودم، بنابراین تمرینکننده که فیلم را پخش میکرد یک صندلی برایم آورد تا بتوانم راحت روی آن لم بدهم. بعد از تماشای نیمی از سخنرانی، دیگر تحمل درد را نداشتم، بنابراین به خانه برگشتم.
بعد از بازگشت به خانه اسهال گرفتم. مدفوعم شل و قرمز بود. بهمدت دو روز بارها به دستشویی رفتم. اصلاً احساس بدی نداشتم. در آن زمان نمیدانستم که استاد لی در حال پاکسازی بدنم هستند.
بعد از صرف شام، یکی از اقوامم که تمرینکننده فالون گونگ بود از من خواست که دوباره برای تماشای سخنرانی استاد بروم. او به من توصیه کرد که بهترین کار این است که این بار بتوانم مجموعه سخنرانیها را تا پایان تماشا کنم. در نیمه سخنرانی، در پایین شکم احساس کردم چیزی میچرخد. احساس کردم بدنم بسیار سبک و راحت است. آن روز کل سخنرانی را تماشا کردم و وقتی به خانه برگشتم دیگر احساس نکردم بدنم ورم دارد. همچنین توانستم غذا بخورم!
سپس تمرینکننده دیگری به خانهام آمد تا نحوه انجام تمرینهای فالون گونگ را به من آموزش دهد و کتابی به نام جوآن فالون را برایم آورد. در آن زمان با تکیه دادن به دیوار، میتوانستم فقط دو دقیقه بایستم. حتی برای تمرین اول (بودا هزاران دست را نشان میدهد) چندین بار طول کشید تا تمامش کنم. کم کم بعد از یک ماه، توانستم هر پنج تمرین را تمام کنم و از خودم مراقبت کنم. کمی بعد توانستم دوباره کارهای خانه را انجام دهم.
در آن مدت، هر دو روز یکبار به بیمارستان میرفتم تا پانسمان زخمم را عوض کنم. از وقتی که تمرین فالون گونگ را شروع کردم، پزشک هر روز متوجه شد که در جای زخم، یک تکه گوشت جدید رشد کرده است. هر بار که به بیمارستان میرفتم، گاز کمتری برای پانسمان کردن زخمم نیاز بود. بالاخره یک روز زخم بهطور کامل خوب شد. قبلاً پزشک به من گفته بود که هیچ شانسی برای بهبودی زخمم وجود ندارد، بنابراین او ازدیدن اینکه زخمم بهبود یافته بود کاملاً متعجب شد. او از من پرسید که برای مراقبت از زخمم در خانه از چه روشی استفاده کردم. نمیدانستم چگونه پاسخ دهم، زیرا نمیدانستم چه اتفاقی افتاده است. بعداً فهمیدم که این بهبودی بهخاطر تمرین فالون گونگ بوده است.
وضعیت سلامتیام همچنان رو به بهبود بود و سرانجام همه چیز به حالت عادی بازگشت. شخصی که در آستانه مرگ بود پس از یک ماه تمرین فالون گونگ کاملاً بهبود یافت! این خبر بهسرعت در میان دوستان و اقوامم پخش شد و همه آنها گفتند که این یک معجزه است. در نتیجه، برخی از اقوام و دوستانانم نیز تمرین فالون گونگ را شروع کردند، از جمله شوهرم.
استاد مرا در حالی نجات دادند که در وضعیت سلامتی بحرانی قرار داشتم. ایشان زندگی دوبارهای به من بخشیدند. خانواده تقریباً ازهم پاشیدهام، دوباره جان گرفت و دو فرزند کوچکم بار دیگر عشق مادری را تجربه کردند.
نمیدانم چگونه شکرگزار رحمت استاد باشم. به مطالعه فا و انجام تمرینها ادامه دادم. همه کارها را براساس فا انجام میدهم و شهرت و نفع شخصی را سبک میگیرم. با دیگران نمیجنگم و سعی میکنم ملاحظهکار باشم.
مادر 80 سالهام را برای مراقبت از او به خانهام آوردم. یک دلیل این بود که دوباره سالم شده بودم. دلیل دیگر این بود که احساس کردم باید مثل خواهران و برادرانم در مراقبت از مادرمان سهیم باشم. مادرم بیماریهای زیادی داشت. به او آموختم كه تمرینهای فالون گونگ را انجام دهد و كتابها را مطالعه كند. به زودی بیماریهایش از بین رفت، وزن او افزایش یافت و پوستش روشنتر به نظر میرسید. افراد میگفتند او شصت ساله به نظر میرسد با اینکه او حدوداً هشتاد ساله بود.
همچنین بهعنوان دستیار محل تمرین گروهی فالون گونگ، بهطور داوطلبانه کمک کردم. هر روز یک دستگاه پخش صوت را به پارک میبردم. ابتدا بنر و مطالب معرفی را در جایی قرار میدادم. زمان شروع تمرین که فرا میرسید، موسیقی تمرین را پخش میکردم، حرکات تمرینکنندگان را اصلاح میکردم و به تمرینکنندگان جدید حرکات تمرینها را آموزش میدادم. در محل کارم دو اتاق را رزرو کردم و در آنجا نیز یک محل تمرین جدید ایجاد کردم. یک دستگاه پخش فیلم و یک تلویزیون بزرگ خریداری کردم. ما کتابها را مطالعه میکردیم، تمرینها را انجام میدادیم و شبها ویدئوی سخنرانیهای استاد را پخش میکردیم. هر روز تعداد بیشتری از افراد به ما ملحق میشدند و خانه ما نیز به مکانی تبدیل شده بود که تمرینکنندگان در آن مطالعه میکردند، تجربیات خود را بهاشتراک میگذاشتند و تمرینها را با هم انجام میدادند.
همچنین من و شوهرم دستگاه پخش ویدئو و تلویزیون را به مناطق روستایی بردیم تا افراد بیشتری را به فالون گونگ معرفی کنیم. بعد از صرف شام بیرون رفتیم و پس از پایان سخنرانی، بازگشتیم. هر شب بعد از ساعت 11 شب به خانه برمیگشتیم، اما احساس خستگی نمیکردیم. در عوض، پرانرژی و شاد بودیم. همچنین کتابهای دافا را میخریدیم تا به کسانی که برای مطالعه فا و انجام تمرینها آمده بودند، بدهیم.
نوه خواهرم هنگامی که یک ماهه بود بسیار بیمار بود. او نمیتوانست روی تخت دراز بکشد و فقط باید او را بهصورت ایستاده نگه میداشتند. در غیر این صورت او نمیتوانست نفس بکشد و کبود میشد. زندگی او اغلب در معرض خطر بود و هیچ دارویی نمیتوانست به او کمک کند. از آنجا که خواهرم و خانوادهاش به فالون گونگ اعتقاد داشتند، احساس کردند خانه من انرژی خوبی دارد و نوزاد را به خانه من فرستادند. من از نوزاد مراقبت کردم. هر روز به سخنرانیهای استاد گوش میدادیم. شب، روی تخت دراز کشیدم و کودک را روی شانهام گذاشتم. خیلی زود او بهبود یافت. حالا او 20 ساله و بسیار سالم است. خانوادهام دوباره شاهد معجزه دافا بودند.
در سال دوم تمرین فالون گونگ، هنگام دوچرخهسواری، اتومبیلی به من برخورد کرد. صورتم کمی آسیب دید اما جراحت دیگری نداشتم. میدانم که این استاد لی بودند که یک بار دیگر جان مرا نجات دادند. استاد، متشکرم!