(Minghui.org) وقتی بزرگ شدم، فکر میکردم داشتن تحصیلات عالی تنها وسیلهای است که میتوانم یک شغل خوب پیدا و با مردی محترم ازدواج کنم و به جاه و مقام برسم. این تا قبل از آشناییام با فالون دافا بود.
بهتدریج هدف از آمدنم به این دنیا، رابطه تقدیریام با هر چیزی در اطراف و با گذشتهام را از دافا درک کردم. مأموریت و مسئولیتم بهعنوان یک تزکیهکننده دافا هم واضح و آشکار شد. به این روشنبینی رسیدم که قلبم باید بهاندازهای وسیع باشد که بتواند همه چیز در جهان را در خود جا دهد.
رفتاری مهربانانه با خانواده شوهرم
شوهرم یتیم بود و پنج برادر و خواهر داشت. خواهرهای بزرگترش در مناطق دورافتاده و فقیر زندگی میکردند و اوضاع مالیشان خوب نبود. بعد از ۲۰ سال اداره کردن کسب و کار خانوادگی خودمان، مقداری پول پسانداز کردیم. شوهرم میخواست خواهرانش را به پکن، زادگاهشان بیاورد. بدون معطلی شروع به پیدا کردن خانهای برای آنها کردم.
به تمام جزئیات خرید خانه رسیدگی میکردم، که این فرآیند شامل رفت و آمد بسیاری میشد. خواهران نمیتوانستند باور کنند من با داشتن پدر و مادری عالیرتبه که با برادر کوچکشان ازدواج کردم، اینقدر ازخودگذشته و نگران مراقبت از آنها باشم.
ما در حومه شهر یک ویلا خریدیم و قرار گذاشتیم که دو خواهر بازنشسته به آنجا نقل و مکان کنند. آنها در طول روزهای هفته به مراقبت از خانه و حیاط کمک میکردند و ما آخر هفتهها به آنها میپیوستیم. برای کاهش حجم کارشان، یک خدمتکار استخدام کردیم تا باغ را تمیز و از آن نگهداری کند.
هر بار که برای تعطیلات آخر هفته میآمدم، متوجه میشدم که آنها بعد از غذا چوبهای غذاخوری و ظروفشان را در ظرفشویی گذاشته و منتظر بودند که خدمتکار آنها را بشوید. با لبخند آستینهایم را بالا میزدم و شروع به شستن میکردم. هر وقت آنجا بودم، مانند خدمتکار دیگری در خانه بودم.
در حقیقت، از دید یک ناظر، من شخصی بودم که بیشترین حق را داشتم که خودپسندی خانمی جوان را نشان دهم؛ ما خانه را برای آنها خریدیم، آنها را به پکن برگرداندیم و فرزندانشان را برای کار در شرکتمان استخدام کردیم. اما من كوچكترين نگرش خودخواهانه نداشتم که موقعيت بهتری از بقيه دارم. وقتی آنجا بودم، کارهای خانه را انجام میدادم و از خواهر شوهرهایم مراقبت میکردم.
شوهرم عاشق غذا است و درباره اینکه چه میخواهد بخورد الزامات سختگیرانهای دارد. بهعنوان مثال، نودل و گوشت هر دو باید از فروشگاه خاصی خریداری شوند. یک قسمت خاص گوشت باید استفاده شود و بهطرز خاصی برش داده شود و غیره.
برای اینکه مطمئن شوم همه بهخوبی غذا میخورند، بدون توجه به وضعیت هوا که باد، باران، گرم یا سرد باشد، تمام خریدهای مواد غذایی را بدون شکایت انجام میدادم. بعضی اوقات، مجبور بودم برای رفتن به خرید، 30 دقیقه پیادهروی کنم تا یک موتور سوار پیدا کنم.
اغلب با خودم میوههای گوناگون و تنقلات برای خانوادهام میآوردم. نه تنها وعدههای غذایی را برای آخر هفته، بلکه برای هفته آینده نیز آماده میکردم. فروشندگان غذا اغلب فکر میکردند که من صاحب رستوران هستم. این کار را 16 سال انجام دادم، تا زمانی که ویلا را فروختیم.
ابتدا، خواهران ظاهراً با من مؤدبانه رفتار میکردند، اما بهتدریج واقعاً مرا بهعنوان خواهرشان پذیرفتند. آنها حاضر بودند درباره هر چیزی که باعث ناراحتی آنها میشد با من صحبت کنند، حتی درباره نارضایتی از شوهرم با من حرف میزدند. آنها میگفتند اگر مادرشان هنوز زنده بود، مرا بهعنوان عروس وفادارش تحسین میکرد.
آنها میدانستند که من فالون دافا را تمرین میکنم، اما در ابتدا درک نمیکردند چرا: «تمرینکنندگان معمولاً از زندگی عادی خود ناراضی هستند. شما همه چیزهایی که مردم حسرت داشتن آنها را میخورند دارید. چرا این تمرین را انجام میدهی؟»
وقتی بهخاطر توزیع مطالب روشنگری حقیقت دستگیر شدم، آنها به ویژه درک نکردند. آنها غالباً مخفیانه مرا زیر نظر داشتند و پشت سرم غیبت میکردند. اما با گذشت زمان، متوجه رفتارم، نگرشم در رها کردن منافع شخصی و شخصیت مهربانم شدند.
من فرصتهایی پیدا کردم تا حقایق درباره دافا را به آنها بگویم. آنها آنچه را که گیج و سردرگمشان کرده بود، بهآرامی درک کردند. همگی توافق کردند که از سازمانهای حکچ (حزب کمونیست چین) خارج شوند و زیبایی دافا را تأیید کردند.
خواهر دوم شوهرم به پسرم گفت: «وقتی در آینده به دنبال دختری میگردی، باید شخصی را پیدا کنی که حداقل به اندازه مادرت خوب باشد!»
وقتی یک نفر تزکیه میکند، تمام خانواده از آن بهرهمند میشوند
در طول 26 سال گذشته تزکیه، نه تنها فالون دافا مرا عاری از بیماری کرده است بلکه حداقل 20 سال از سن واقعیام نیز جوانتر بهنظر میرسم. وقتی کنار پسرم میایستم، مردم فکر میکنند که من خواهر بزرگش هستم.
پدر و مادرم هر دو امسال 82 ساله هستند، اما حدود 60 ساله بهنظر میرسند. مادرم هنوز به صورت نیمه وقت کار میکند و اغلب به سفرهای کاری میرود. پدرم نیز اغلب برای ایراد سخنرانی بیرون میرود. همه افراد پدر و مادرم را بهخاطر داشتن وضعیت سلامتی خوب و نگرش مثبت به زندگی تحسین میکردند. در مقابل، بسیاری از هم سن و سالهای آنها مدتها است که خمیده شدند و از وضعیت سلامت خوبی برخوردار نیستند.
پدر و مادرم از مقامات ارشد دولت بودند. آنها دستگیریام را بهخاطر روشنگری حقیقت تجربه کردند. نگرانم بودند و سعی میکردند متقاعدم کنند که تزکیهام را رها کنم. اما وقتی شاهد عزم راسخ، خصوصیات اخلاقی عالی و سلامتی جسمی خوبم بودند که با تزکیه بهوجود آمده بود، کاملاً متقاعد شدند. از آن زمان هر دو از حکچ و سازمانهای وابسته به آن خارج شدند. مادرم اغلب به من یادآوری میکند که حتماً تمرینها را انجام دهم.
احساس نسیمی بهاری
پسرم در سال آخر دانشگاه، با شریک زندگیاش آشنا شد، دختری تایوانی که مهربان بود و به دارما اعتقاد داشت. هنگامیکه او برای اولین بار به خانهام آمد، از طریق چشم آسمانیام دیدم که روح اصلیاش ققنوس زیبایی است.
تمام سرگرمیهایش مطابق با ویژگیهای ققنوس بود. ققنوس زندگی در درخت پاراسول چینی را انتخاب میکند. یک بار، هنگامیکه آنها درباره رفتن به ساحل یا به جنگل در حال صحبت بودند، پسرم به من گفت که او جنگل را بیشتر دوست دارد و عاشق بوی جنگل است. زندگی میتواند شگفت انگیز باشد!
آنها پس از بازگشت از تعطیلات تابستانی تصمیم به ازدواج گرفتند. صادقانه بگویم، ما نمیخواستیم مراسم بزرگی برگزار کنیم، زیرا این یک بار مالی اضافی بود. اما فکر کردم، بهعنوان یک تزکیهکننده، نباید به ازدست دادن شخصی اهمیت بدهم. بنابراین به آنها گفتم: «بسیار خوب. لطفاً راحت باشید، هرگونه مراسمی را دوست دارید برگزار کنید. من مسئول هزینهها خواهم بود، با تمام تصمیمات شما موافقت خواهم کرد.»
عروسم اصرار داشت که در انتخاب لباس عروس، مکان برگزاری جشن، انتخاب یک شرکت عروسی و برنامهریزی تمام جزئیات او را همراهی کنم. گفتم بسیار خوب، هر کاری را دوست دارد انجام میدهم.
فقط بعد از وارد شدن به جزئیات فهمیدم كه تایوانیها آداب و رسوم خاص خود را برای مراسم عروسی دارند: سه سری لباس برای فعالیتهای سرو چای، مراسم عروسی و صرف وعدههای غذایی مورد نیاز است. این سه دست لباس حتی اگر اجارهای باشند بین 10 هزار تا 20 هزار یوآن قیمت داشت. علاوهبراین، حداقل 200 هزار یوآن برای محل عروسی، عکاس، غذا، محل اقامت و گردش برای میهمانان از تایوان مورد نیاز بود.
یکبار هنگام انجام تمرینها، وابستگیهای مختلفی در ذهنم خطور کرد. اگر در حین برخورد با این موارد حمایت نمیکردم یا بیتفاوت بودم و جروبحث میکردم، میتوانستم واکنش عروسم را تصور کنم؛ حالتی ناامیدکننده و غمگین. این فقط باعث بدبختی، تناقض و حتی اختلاف بین دو خانواده میشد. ممکن بود مبارزه بین مادرشوهر و عروس را که در طول اعصار پیاپی تکرار شده است، سبب شود. آیا این چیزی بود که میخواستم؟
ناگهان متوجه شدم که استاد لی فوقالعاده هستند! ایشان به ما آموزش دادند که نیکخواه باشیم و اول به دیگران فکر کنیم! وقتی با همه موجودات ذیشعور بهعنوان بستگان و فرزندان خود رفتار کنیم، چگونه میتواند اختلاف نظر وجود داشته باشد؟ از کجا میتواند درگیری ایجاد شود؟ فقط آرامش و شادی وجود خواهد داشت!
اگر همه تزکیهکنندگان فالون دافا با قلبی پاک و معصوم به همه موجودات ذیشعور اهمیت بدهند و کمبودهای آنها را تحمل کنند، ما قدرتمندترین نیروی جهان خواهیم بود. این قدرت میتواند همه چیز را تغییر دهد!
بعد از آگاه شدن به این اصل، تصمیم گرفتم که در این شرایط به سود یا زیان فکر نکنم، حتی اگر هزینه عروسی تقریباً نیمی از حقوق سالانهام باشد. از این گذشته، نمیتوانم با عقاید و تصورات عادی به آن نگاه کنم. بهسادگی به آنچه عروسم و خانوادهاش به آن اهمیت میدادند، اهمیت دادم. جهیزیهای برای این دختر درست کردم انگار که دختر خودم بود و تمام عشق و محبتی که یک مادر باید بدهد، به او دادم!
بعداً، عروسم اغلب از من میپرسید: «مادر، آیا شما فرشتۀ نجات هستی؟»
نتیجه
نسیم بهاری و آفتاب گرم چیزی است که هر کسی به امید آن است. تمرینکنندگان فالون دافا غرق در شگفتی بیحد و حصر فای استاد لی هستند و قانون بزرگ اساسی جهان، حقیقت، نیکخواهی، بردباری را تمرین میکنند. آنها موجبات خوشبختی و آرامش را برای تعداد بیشماری از موجودات ذیشعور بهارمغان میآورند. بنابراین اگر شما هم میخواهید در زندگی دیگران «فرشته» باشید، بگذارید با همدیگر مسیر تزکیه فالون دافا را در پیش بگیریم.