(Minghui.org) یک روز حقایق مربوط به آزار و شکنجه فالون دافا را برای معلم بازنشسته ای در خارج از سوپر مارکت توضیح دادم، و او موافقت کرد که از سازمانهای حزب کمونیست چین (حکچ) خارج شود. سپس به او یک نشان یادبود تقدیم کردم و گفتم: «بسیاری از مردم این نشان یادبود را بسیار مفیدتر و باارزشتر از طلا، نقره یا یشم یافتهاند.» همین که میخواستم آن نشان یادبود را به او بدهم در پذیرش آن مردد شد.
خانمی که در کنارش نشسته بود با لبخندی به من سرتکان داد و به او گفت: «این نشان یادبود کوچک بسیار مؤثر است. این خانم [منظورش من بودم] روز دیگری حقایق مربوط به فالون دافا را برای من و شوهرم توضیح داد و به هرکدام از ما یک نشان یادبود داد. او به ما گفت كه عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را بهخاطر بسپاریم. او گفت كه بسیاری از مردم پس از گفتن این کلمات بركت یافتند.
من و شوهرم هر روز صمیمانه آن را تکرار میکردیم. شوهرم مشکل قلبی داشت. در معاینه پزشکی بعدی مشکل قلبی و فشار خونش از بین رفته بود. او بسیار خوشحال است و کاملاً به فالون دافا اعتقاد دارد. او میگوید این نشان یادبود بسیار گرانبها است.
او هر روز با دقت آن را داخل جیبش میگذارد و وقتی لباس خود را عوض میکند با دقت آن را بیرون میآورد تا مطمئن شود که هنوز هم آن را دارد. او واقعاً قدر آن را میداند. دیابتم نیز بعد از شروع به گفتن روزانه این دو عبارت برطرف شد. اکنون سالم و خوشحال هستیم.
فرزندانمان وقتی دیدند که بیماریهای ما از بین رفتهاند، به آن اعتقاد پیدا کردند. اکنون آنها نیز میگویند که فالون دافا خوب است و آنها نیز برکت یافتهاند. آنها سالم شدهاند، خانوادههای خوشبخت و شغل خوبی نیز دارند. به هر آنچه که تمرینکنندگان فالون دافا به آنها میگویند باور دارند زیرا تمرینکنندگان دروغ نمیگویند. تمام خانواده ما از فالون دافا و استاد لی بهخاطر نجاتشان تشکر میکنند.»
آن معلم پس از شنیدن آنچه آن خانم گفت، صمیمانه به من گفت: «استاد فالون دافا، صمیمانه متشکرم!»
برای این دو خانم خیلی خوشحال شدم و از درون از استاد تشکر کردم.
«پس از آنکه از حکچ خارج شدیم برکت یافتیم»
یک روز حقیقت را برای دو کشاورز روشن کردم که به دنبال شغل در بازار کار بودند. یکی از آنها موافقت کرد که از حکچ خارج شود، اما دیگری خودداری کرد. نمیخواستم او را رها کنم، بنابراین گفتم: «کتاب نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست را خواندم. این کتاب لیست کارهای بدی که حکچ از زمان بهدست گرفتن قدرت انجام داده است و ماهیت واقعی حکچ را توضیح میدهد. اکنون آسمان در حال از بین بردن آن است. اگر از سازمانهای حکچ که قبلاً به آنها ملحق شدهاید خارج نشوید، در جنایات آن دخیل خواهید شد. برای خارج شدن از حکچ نیازی به صرف یک ریال هم ندارید، چرا این کار را نمیکنید؟»
همچنین با او در مورد تجربیات افراد دیگر درباره نشان یادبود صحبت کردم. او درک کرد و از من خواست که به او کمک کنم تا از حزب خارج شود. او گفت: «من شغلی ندارم، بنابراین درآمد ندارم. حکچ به من اهمیتی نمیدهد. چرا باید هنوز عضو حزب باشم؟»
درست پس از آن، یک اتومبیل در کنار آنها توقف کرد و دو مرد خوش لباس بیرون آمدند. آنها با دو کشاورز صحبت و آنها را استخدام کردند. کشاورزان دستمزد خوبی کسب کردند و توانستند برای مدت طولانی کار کنند. قبل از رفتن، به هر یک از آنها یک نشانیادبود دادم و برای آنها آیندهای فوقالعاده آرزو كردم. آنها بسیار هیجانزده شدند و گفتند: «فالون دافا شگفتانگیز است! به محض خروج از حکچ برکت یافتیم!»
با چشمانی اشکآلود از استاد تشکر کردم.
«هرگز لطف نجات استاد لی را فراموش نخواهم کرد»
در سال 2003، حقیقت را برای خانمی 50 ساله روشن کردم. او از شنیدن صحبتهایم ترسید و حرفم را باور نمیکرد. برای او حقیقت پشت حقه خودسوزی میدان تیانآنمن و تاریخچه واقعی حکچ و اینکه چقدر فالون دافا فوقالعاده است را توضیح دادم
به او گفتم که چطور بعد از شروع تمرین فالون دافا بیماریهایم ازبین رفت و چطور بیماری مادرزادی قلبی نوهام برطرف شد.
گفتم: «خانوادهام نیز بهرهمند شدهاند. وقتی یک نفر تمرین میکند، کل خانواده برکت مییابد. فالون دافا جان نوهام را نجات داد.»
با چشمانی پر از اشک به حرفم گوش میداد. او گفت: «من همیشه خستهام. سواد ندارم و هیچ مهارتی ندارم. نمیدانم چه مدت بیشتر زنده خواهم ماند.»
به او گفتم نترسد فالون دافا میتواند به او کمک کند. از او خواستم هر روز عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند. او لبخندی زد و گفت که به آن اعتقاد دارد و آن روز شروع به گفتن کلمات خواهد کرد. وقتی از من تشکر کرد، از او خواستم که از استاد لی تشکر کند. او بارها و بارها گفت: «استاد لی متشکرم!»
دو ماه بعد، پسرش او را به بیمارستان برد زیرا سرماخورده و تب کرده بود. پزشک تعجب کرد زیرا مشکل قلبیاش از بین رفته بود. پزشک از او پرسید آیا داروی خاصی مصرف میکند.
او پاسخ داد: «بهبود یافتم زیرا هر روز دو عبارت را تکرار میکنم.» پزشک از آنها پرسید که آن عبارات چه هستند و او گفت: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» پزشک با هیجان گفت: «شگفتآوراست! معجزهآسا است! فالون دافا واقعاً خوب است. حکچ اشتباه میکند.»
دفعه بعدی که او را دیدم ، خیلی هیجانزده شد و به من گفت که این دو عبارت را به محض بیدار شدن از خواب، در حالی که مشغول انجام کارهای خانه است، در حالی که قدم میزند و بعد از رفتن به رختخواب تکرار میکند. او عاری از بیماری شده بود و میتوانست همه کارهای خانه را انجام دهد. من گفتم: «استاد قلب بیریای شما را دیدند و بیماریهای شما را برطرف کردند. لطفاً به تکرار این عبارات ادامه دهید.» او سر تکان داد و تشکر فراوان خود را از فالون دافا ابراز کرد.
چند سال بعد او را دیدم و از او پرسیدم که آیا هنوز هم این دو عبارت را تکرار میکند؟ او گفت: «چگونه میتوانم فراموش کنم؟ هیچ وقت نمیتوانم فراموش کنم که استاد لی مرا نجات دادند. اکنون دوستان و اقوامم همه این دو عبارت را تکرار میکنند.»
«استاد واقعاً به من کمک میکنند!»
یک روز سوار اتوبوس شدم. وقتی پیاده شدم، خانمی را دیدم که در ایستگاه اتوبوس ایستاده بود. حقیقت را برایش روشن کردم، اما او گفت که حرفهای مرا باور ندارد و به عیسی ایمان دارد. او همچنین گفت حکچ بسیار خوب است.
گفتم: «تو به عیسی ایمان داری، اما حکچ به هیچ خدایی اعتقاد ندارد. حکچ ملحد و ضد خداست. اگر به حکچ بچسبی، خدایت، تو را نمیپذیرد. الان دوره پایان دارما است. برای نجاتت، استادم نظم و ترتیب داد که سوار اتوبوس اشتباهی شوم تا بتوانم تو را ملاقات کنم. اگر از حقیقت آگاه شوی برکت خواهی یافت. میتوانم تشخیص دهم که فرد مهربانی هستی. لطفاً از حکچ و سازمانهای وابسته به آن خارج شوید.»
او با چشمانی پرازاشک گفت: «استاد شما واقعاً در تلاش است تا به من کمک کند. لطفاً به من کمک کنید تا از حکچ خارج شوم. شوهرم نیز عضو حکچ است. آیا میتوانید به او هم کمک کنید تا از حزب خارج شود؟»
به او گفتم شوهرش باید با موافقت خودش از حزب خارج شود. او مضطرب شد و گفت: «مطمئن باش که من او را از حقیقت آگاه خواهم کرد و او به خواست خود از حکچ خارج خواهد شد.» موافقت کردم که به او کمک کنم. او بسیار تشکر کرد و مرتباً میگفت كه استاد فالون دافا او را نجات داد.
در راه بازگشت به خانه حقیقت را برای یک استاد دانشگاه روشن کردم. او ابتدا به گفته من باور نداشت. سپس در مورد تجارب تزکیه خود صحبت کردم. او با دقت گوش داد و موافقت كرد كه از حکچ خارج شود.
«فالون دافا خوب است!»
اخیراً با یک زوج بازنشسته آشنا شدم که پسرشان تازه فوت کرده بود. آنها بسیار ناراحت بودند. برای دلداری آنها، چند ماجرا درباره روابط تقدیری برای آنها تعریف کردم. سعی کردم آنها را متقاعد کنم که غم و اندوه خود را کنار بگذارند و به زندگی امیدوار باشند. سپس حقیقت را روشن کردم و از آنها خواستم که عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را بهخاطر بسپارند. به آنها گفتم که این کلمات ساده به بسیاری از افراد کمک کرده است و پیشنهاد کردم از حکچ و سازمانهای وابسته به آن خارج شوند.
آنها باور نکردند و گفتند که حزب کمونیست چین در حال کنترل پاندمی است. گفتم: «من 81 ساله هستم. از 22 سال پیش که تمرین فالون دافا را شروع کردم، هیچ دارویی مصرف نکردهام و هیچ آمپولی تزریق نکردم. خیلی سالم هستم. نگاه کن، موهایم سفید نیست و تند راه میروم.»
برای آنها ماجرای نوهام، حقیقت حادثه خودسوزی تیانآنمن و این واقعیت را تعریف کردم که ویروس حکچ (ویروس کرونا) به دلیل مخفیکاری حکچ در سراسر جهان گسترش یافته است.
همچنین به آنها گفتم که بسیاری از مردم پس از خروج از حکچ و تکرار عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» احساس خوشبختی و امنیت کردند. توضیح دادم که دلیل شروع ویروس حکچ در ووهان این بود که اعضای بدن بسیاری از تمرینکنندگان فالون دافا در آن شهر به زور بیرون آورده شد. این قابل بخشش نبود، و این شهر کارمای زیادی را جمع کرده بود.
خانم گفت: «شما از خیلی چیزها آگاهید! همه چیز را خیلی دقیق توضیح دادید.» مرد گفت: «در واقع، حکچ کارهای تبهکارانه و شرورانه زیادی انجام داده است! متشکرم که این را به ما گفتید. میخواهم از حکچ خارج شوم!»
هر دوی آنها صادقانه گفتند: «استاد لی سپاسگزاریم! بسیار سپاسگزاریم!»
به آنها کمک کردم تا از حکچ خارج شوند، و از دریافت نشانهای یادبود تشکر کردند. خانم گفت: «امیدوارم دوباره شما را ببینم. گوش دادن به حرفهای شما خیلی خوشایند است. فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!»