(Minghui.org) 65ساله هستم و در سال 1996 تمرین فالون دافا را شروع کردم. قبلاً فردی سلطهگر بودم و انواع وابستگیها را داشتم. نمیدانستم چگونه تزکیه کنم و بسیار رقابتجو بودم.
غروب 6 آوریل2020 بعد از اینکه با دخترانم جر و بحث کردم، کمی ناراحت شدم و به رختخواب رفتم. وقتی زنگ ساعت در 3:10 صبح بهصدا درآمد، برای انجام تمرینها بلند شدم و افتادم. سرم به زمین خورد.
بدنم خیلی سنگین بود و مغزم خالی شد. به نظر میرسید سمت چپ بدن و پای چپ و بازویم فلج شده است. یادم آمد که پدرم در 53 سالگی سکته کرده بود و دو عمه و عمویم از سکته مغزی فوت کردند. اما بعد فهمیدم که این فکر درست نیست. من متفاوتم، زیرا یک تمرین کننده دافا هستم و استاد لی را دارم که مرا نجات خواهند داد.
استاد بیان کردند:
«جن شن رن؛ سه کلمه مقدسی که قدرتهای بیکران فا را دارند
فالون دافا خوب است؛ افکار حقیقی تمام فجایع را تغییر میدهند.» («منبع همۀ فا» هنگیین 4 )
بی سر و صدا بارها و بارها تکرار کردم: «فالون دافا فوقالعاده است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری فوقالعاده است.» از استاد خواستم مرا نجات دهند. به خودم یادآوری کردم که من یک موجود سطح بالا هستم و هرگز آزار و شکنجه نیروهای کهن را نمیپذیرم. حتی اگر قصورهایی داشتم، آنها را با فا اصلاح میکنم. همه توهمات برچیده خواهد شد. هرگز استاد و دافا را ناامید نمیکنم. از آنجا که بسیاری از مردم میدانستند که دافا را تمرین میکنم، بنابراین باید بتوانم مقاومت کنم.
خواهرم و یک تمرینکننده دیگر به تمرینکنندگان اطلاع دادند که برایم افکار درست بفرستند.
دخترم از همسرم پرسید که آیا باید مرا به بیمارستان ببرد یانه. همسرم گفت: «ما نباید او را به بیمارستان ببریم. ما باید به استاد و دافا ایمان داشته باشیم. او را با استاد تنها بگذار.» همسرم یک تمرینکننده نیست، اما همیشه در تزکیهام از من حمایت کرده است. او گاهی فا را با من مطالعه میکند، اما تمرینها را انجام نمیدهد. در این لحظه بحرانی، تصمیمی که همسرم گرفت باعث شد خودش را در موقعیت خوبی قرار دهد. بعد از آن، وقتی فرصت داشت، با من فا را مطالعه میکرد. وقتی تمرینکنندگان میآمدند، او مرا ترک میکرد تا با آنها فا را مطالعه کنم.
میخواستم فا را مطالعه کنم، اما نمیتوانستم صاف بنشینم و مجبور بودم به تخت تکیه دهم. وقتی افکار درست میفرستادم، ذهنم خالی بود - هنوز نمیتوانستم چیزی بهیادآورم. از استاد خواستم تا برای از بین بردن همه عوامل شیطانی که از بُعدهای دیگر با من مداخله میکنند، به من کمک کنند.
اصرار داشتم تمرینها را انجام دهم. چون سمت چپم بیحس شده بود، تعادل خود را از دست میدادم. هر وقت سعی میکردم بلند شوم، زمین میخوردم. سراسر بدنم کبود شده بود. باید آرنج چپم را روی سمت چپ قفسۀ سینهام قرار میداد. وقتی نفس میکشیدم واقعاً درد میکرد.
شب، نمیتوانستم غلت بزنم. نمیتوانستم لحاف را با دست چپم بالا بکشم. وقتی چیزی را در دست چپم میگرفتم، نمیدانستم چگونه آن را آزاد کنم یا زمین بگذارم. در کنترل احساساتم نیز مشکل داشتم. یک لحظه گریه میکردم و لحظه دیگر میخندیدم. نمیتوانستم پیالهام را برای خوردن بردارم و مجبور شدم با قاشق غذا بخورم. وقتی به دستشویی میرفتم، نمیتوانستم شلوارم را پایین بیاورم، زیرا در استفاده از دست چپم مشکل داشتم. برای بلند شدن نیز مشکل داشتم. و وقتی با سختی زیادی میتوانستم از جایم بلند شوم، نمیتوانستم دراز بکشم. در عین حال خجالت میکشیدم که خواهرم را صدا کنم تا به من کمک کند.
وقتی میتوانستم صاف بنشینم، هر روز سه فصل از جوآن فالون، آموزههای اصلی فالون دافا را مطالعه میکردم. وقتی اولین حرکت "بودا مایتریا که پشتش را میکشید" را در اولین تمرین انجام دادم، گرچه نمیتوانستم دست چپم را بلند کنم، اما تا جایی که میتوانستم انجام دادم. وقتی حالت ایستاده فالون را انجام میدادم، به دیوار تکیه میدادم. وقتی دیگر نمیتوانستم موقعیتم را حفظ کنم، مجبور میشدم دستهایم را پایین نگه دارم. در حین تمرین سوم، نفوذ به دو انتهای کیهانی، وقتی بالا بردن دست چپم را فراموش کردم، خواهرکوچکترم به من کمک کرد. برای تمرین چهارم، مدار کیهانی فالون، وقتی به جلو خم شدم، تلو تلو خوردم و افتادم. اما هنوز هم میتوانستم بلند شوم و تمرینها را تمام کنم. برای تمرین پنجم ، بعد از اینکه مدتی نشستم، سرم آویزان شد و روی پایم افتاد و خوابم برد.
نُه روز بعد، پاهایم بسیار قوی شدند و به وضوح احساس کردم که استاد در کنارم هستند. من از ایشان خواستم تا به من قدرت دهند و بتوانند روز به روز پیشرفت مرا ببیند. هر روز، تمرینها را دو بار انجام میدادم و سه فصل از جوآن فالون را مطالعه میکردم. بهبسیاری از اصول فا روشنبین شدم. در مدت 15 روز به طور کامل بهبود یافتم.
بدون قدرت بخشیدن استاد، برای چنین مصیبت کارمای بیماری شدید، هرگز قادر به ایستادن نبودم.
از طریق مطالعه فا و نگاه بهدرون، علت اصلی این مصیبت عظیم را یافتم: به این دلیل بود که عقاید و وابستگیهای زیادی مانند ذهنیت خودنمایی، شوق و اشتیاق بیش از حد، رقابتجویی، ترس، وابستگی عمیقاً پنهان به شهوت، کنجکاوی و غیره داشتم. در طول سال نوی چینی و با شروع پاندمی، اخبار داخلی یا خارجی تلویزیون اِنتیدی را از طریق تلفن همراه تماشا میکردم. فا را به طورجدی مطالعه نمیکردم یا افکار درست نمیفرستادم.
من شاگرد دوره اصلاح فای دافا هستم و با پیروی از استاد به اینجا رسیدهام. این استاد بودند که مرا از جهنم نجات دادند. استاد همچنین به من کمک کردند تا بدهیهایم را، زندگی پس از زندگی بپردازم، از جمله بدهیهایم را به موجودات الهی، بازپرداخت کنم. استاد نامهای ما را از جهنم حذف کردهاند و ما دیگر متعلق به موجودات موجود در سه قلمرو نیستیم.
من مسیر خود را به خوبی طی خواهم کرد و زندگی جدیدی را که استاد به من بخشیدهاند، گرامی میدارم، تمام وقت به درون نگاه میکنم، تزکیه میکنم تا نوع دوست باشم و وجدان افراد بیشتری را بیدار کنم.