(Minghui.org) بیش از دو دهه پیش تمرین فالون دافا را شروع کردم و از سال 2013 پشتیبان فنی در پروژههای دافا بودهام.
طی روزهای اولیه آزار و شکنجه فالون دافا، تقریباً هیچچیزی درباره مسائل فنی نمیدانستم. در خانه رایانه داشتم اما هرگز از آن استفاده نمیکردم. سپس در هفتهنامه مینگهویی به مقالهای برخورد کردم که توضیح میداد با گذاشتن یک سیدی در رایانه و کلیککردن روی یک آیکون میتوان به وبسایت مینگهویی دسترسی پیدا کرد. مقاله دیگری را نیز خواندم درباره اینکه چگونه برخی از تمرینکنندگان به سایرین کمک میکردند سیستمعاملهای رایانه را نصب کرده و مکانهای تهیه مطالب روشنگری حقیقت را راهاندازی کنند. فکر کردم چه خوب میشود اگر چنین مهارتهایی را کسب کنم. در نتیجه کمکم توجه بیشتری به مقالات فنی در هفتهنامه مینگهویی کردم.
اگرچه هیچکسی نبود که کمکم کند، بهتدریج یاد گرفتم که چگونه بدون کمک، وارد وبسایت مینگهویی شوم. سپس کتابچه راهنمایی را دانلود کردم درباره نحوه راهاندازی مکانی برای تهیه مطالب که تمرینکنندهای آن را نوشته بود. در ابتدا بهسختی میتوانستم مطالب دفترچه راهنما را بفهمم زیرا اصطلاحات فنی زیادی در آن به چشم میخورد، اما تسلیم نشدم و به خواندنش ادامه دادم درحالیکه درباره مطالب فنی که غیرتمرینکنندگان نوشته بودند نیز تحقیق میکردم. بعداً با موفقیت سیستمعاملهای دوگانه را روی رایانهام نصب کردم و توانستم با خیال راحت وارد وبسایت مینگهویی شوم. سپس یک چاپگر جوهرافشان خریدم و یک مکان تهیه مطالب را در خانهام راهاندازی کردم.
اغلب به اتاق آنلاینی که تمرینکنندگان ادارهاش میکردند، میرفتم درحالیکه معمولاً میتوانستم پاسخ سؤالاتم را درباره چاپگرم بیابم. از آن زمان، از چند چاپگر استفاده کردهام و هرگز نیازی به ارسال آنها برای تعمیر نداشتهام. چند تکنیک اساسی تعمیر و نحوه تعویض قطعات را یاد گرفتم. اگرچه زمانبر بود، از این روند چیزهای زیادی یاد گرفتم و توانستم به سایرین نیز کمک کنم.
آزمونهای اولیه
پس از منسوخشدن ویندوز اکسپی، نیاز به بهروزرسانی رایانهها به ویندوز 7 داشتیم. در سال 2013 توانستم کامپیوترم را با موفقیت بهروز کنم.
در آن زمان، تمرینکننده دیگری در مجتمع مسکونی من نیز رایانه جدیدی خرید و از من پرسید که آیا میتوانم کمکش کنم سیستمعامل دوگانهای را روی آن نصب کند. دو روز تلاش کردم، اما نتوانستم سیستمها را نصب کنم، زیرا روند کار دشوارتر از چیزی بود که پیشبینی میکردم. خوشبختانه، قبل از نصب سیستمهای جدید، از سیستم اصلیاش روی هارد اکسترنال کپی تهیه کرده بودم. درنتیجه میتوانستم سیستم اصلی را بازیابی کنم تا خانواده آن تمرینکننده بتوانند همچنان از رایانهشان استفاده کنند. با این حال، هنوز اشکالاتی وجود داشت و رایانهشان به اینترنت وصل نمیشد. او مجبور شد برای رفع مشکل اینترنت با یک تکنسین تماس بگیرد تا به منزلش بیاید.
این جریان درسی جدی برایم بود. گرچه این تمرینکننده چیزی منفی نگفت، اما همسرش ناراحت شد و بعد از آن دیگر هرگز از من کمک فنی نخواست. دلیل اینکه این تمرینکننده رایانه خریده بود در وهله اول دسترسی به وبسایت مینگهویی بود، اما چنین چیزی هرگز اتفاق نیفتاد. با گذشت زمان و پیرترشدن او، علاقهاش به یادگیری نحوه استفاده از رایانه کاهش یافت.
از این تجربه واقعاً احساس بدی داشتم. با این حال، میخواستم دانشم را درباره رایانه بالا ببرم. سپس استاد لی (بنیانگذار فالون دافا) فرصتی به من دادند.
یک بار، هنگام دیدار با یک همتمرینکننده، با تمرینکننده دیگری به نام فن آشنا شدم که مهارتهای فنی قویای داشت. او متوجه شد که از قبل کمی پیشزمینه فنی دارم و به این فکر کرد که آیا میتوانم به سایر تمرینکنندگان در نصب سیستمعاملهای رایانه کمک کنم.
او گفت: «در اینجا تمرینکنندگان فنی بسیار کمی داریم و همه آنها سرشان خیلی شلوغ است. گاهی این تمرینکنندگان فنی نیاز دارند برای کمک به تمرینکنندگان مقیم شهرستانها به آنجا بروند.»
هنوز مطمئن نبودم و درس سختی را که قبلاً تجربه کرده بودم با او در میان گذاشتم.
او گفت: «جای نگرانی نیست. یک بسته کامل روی دیسک در اختیارتان قرار میدهیم که میتوانید از آن برای نصب سیستم استفاده کنید. به این ترتیب بسیار سادهتر است.»
در پاسخ گفتم: «لطفاً به من یاد دهید.»
کمک به سایرین
من فردی درونگرا هستم و در تعامل با دیگران خوب نیستم. روند کمک به سایرین و خارجشدن از منطقه امن خودم فشار بزرگی برایم بود. با گذشت زمان همه چیز برایم طبیعی شد و گویا جایگاهم را در تزکیه پیدا کردم.
استاد بیان کردند:
«دقيقاً برای اينکه بگذارد شما در اين زمان حياتی آنچه را که در ميان مردم عادی ياد گرفتهايد و در آنها تبحر داريد در استفاده کامل قرار دهيد، برای اينکه بگذارد که شما با استفاده از مهارتهای افراد عادی که دافا برای مردم در اين دنيا خلق کرده است به فا اعتبار ببخشيد.» («آموزش فا در کنفرانس فای بینالمللی واشنگتن دیسی،» راهنمایی سفر)
فن با یک شغل عادی تماموقت، سرش نسبتاً شلوغ بود. در اوقات فراغتش به سایر تمرینکنندگان پشتیبانی فنی ارائه میکرد. علاوه بر این، در چند پروژه دیگر برای اطلاعرسانی درباره آزار و شکنجه مشارکت داشت. بعد از اینکه مدتی با هم کار کردیماز من خواست که مسئول منطقهای باشم که در گذشته پشتیبان فنی آنجا بود. خوشحال بودم که بار او را کم میکنم. در واقع، از آن زمان نهتنها به آن منطقه، بلکه به هرکسی که به من مراجعه کرده، کمک کردهام.
کاری که تمرینکنندگان فنی انجام میدهند تا حدودی مشابه خدماتی است که پشتیبانی فنی غیرتمرینکنندگان ارائه میدهند. تفاوت این است که ما این کار را برای کمک به نجات مردم و تزکیه خودمان طی این روند انجام میدهیم. نهتنها این خدمات رایگان است، بلکه گاهی مجبور میشویم برای درایوهای یواِسبی و برخی از ابزارهای مورد نیاز برای کار، از جیب خودمان هزینه نیز بپردازیم.
در طول سالها، برای بسیاری از تمرینکنندگان که سن اکثر آنها بالای 50 بوده، پشتیبانی فنی ارائه دادهام. برخی نزدیک به 80 سال داشتند. آنها همیشه به من احترام میگذاشتند و برخی برای تشکر از من هدایای کوچکی به من میدادند. یکی از آنها، هوآ، بین 70 تا 80 سال داشت. 50 دقیقه طول میکشید که با دوچرخه برقی به منزلش برسم. او بسیار خونگرم بود و هربار که به ملاقاتش میرفتم با غذا و نوشیدنی از من پذیرایی میکرد. همچنین اصرار داشت که قبل از رفتن، کیسههایی از خوراکی به من بدهد که با خودم ببرم. آنقدر اصرار میکرد که گاهی نهگفتن به او دشوار میشد.
رایانه هوآ اغلب با مشکلاتی روبرو میشد و هر زمان که این اتفاق میافتاد، او خیلی نگران میشد. با این حال، تقریباً هربار که به خانهاش میرفتم، هیچگونه مشکل اساسی پیدا نمیکردم و مشکل فقط این بود که تنظیماتی را که روی رایانهاش انجام داده بودم تغییر داده بود. هوآ جزءمحور بود و همیشه آنچه را که به او میگفتم یا سؤالاتی را که باید از من میپرسید، یادداشت میکرد. خیلی وقتها مشکلاتش را حل میکردم و به او میگفتم چهکار کند. اما بعد از مدتی از من میخواست که دوباره بروم و باز مشکل، همان بود. بارها و بارها این اتفاق افتاد و نسبت به او ناشکیبا شدم. هر بار، در مسیر خانهاش، تعالیم فای استاد را تکرار کرده و مدام به خود یادآوری میکردم که صبور و نیکخواه باشم.
یک بار به دیدار تمرینکننده دیگری به نام شو رفتم، زیرا چاپگرش مشکل داشت. پس از انجام برخی کارها، چاپگر دوباره بهخوبی کار کرد، اما اندکی بعد از کار افتاد. بررسی کردم و متوجه شدم که سیستم تأمین جوهر بهطور مداوم نشتی دارد. پس از تعویض سیستم تأمین جوهر، چاپگر دوباره کار کرد. سپس متوجه شدم که مسیر مخزن جوهر روانکننده چندانی ندارد. چاپگر در داخل کثیف بود و گردوغبارِ جوهر تقریباً تمام سطوح را پوشانده بود. آن را برایش تمیزش کردم. شو گفت چند سالی از چاپگر استفاده کرده، اما هرگز جرئت نکرده آن را جدا کند، چه رسد به اینکه به مسیر مخزن جوهر روانکننده اضافه کند. به او گفتم روز بعد دوباره با روانکننده برمیگردم.
روز بعد وقتی به خانهاش رفتم، چهار یا پنج تمرینکننده منتظر من بودند. همگی میگفتند که میخواهند یاد بگیرند چگونه چاپگرهای خود را روغنکاری کنند.
بار دیگر، قرار بود یک سیستم رایانه را برای تمرینکنندهای به نام تینگ نصب کنم. وقتی به خانهاش رسیدم، چند تمرینکننده دیگر را دیدم که منتظرم بودند. میگفتند که میخواهند نحوه نصب سیستمهای رایانه را یاد بگیرند.
این جریان چند بار رخ داد و هر بار خیلی تحتتأثیر قرار گرفتم. به هر یک از تمرینکنندگان در خانه تینگ یک نسخه از کتابچه راهنمای نصب و یک درایو یواِسبی مورد استفاده برای نصب سیستم دادم.
برای هر تمرینکنندهای که به او خدمات ارائه میکردم، همیشه تمام تلاشم را به کار میگرفتم تا بر اساس تواناییهایش تا حد ممکن به او آموزش دهم. واقعاً امیدوار بودم که بهجای تکیهکردن به سایرین، مستقل شوند. یکی از تمرینکنندگان گفت که دوست دارد با من کار کند، زیرا من صبر و تحمل دارم. توضیح دادم که بیشتر تمرینکنندگان فنی با انواعواقسام چیزها سرشان شلوغ است، برخلاف من که یک تمرینکننده بازنشسته هستم. توضیح دادم علاوه بر این، به هر حال باید بیشتر ملاحظه هم را بکنیم.
استاد در این راه خیلی کمکم کردند. بهدلایل امنیتی، گاهی ممکن است یک تمرینکننده فقط از من بخواهد به منزلش بروم بدون اینکه هیچ جزئیاتی درباره مشکلات فنیاش بگوید. برخی از طریق سایرین از من کمک میخواستند، درحالیکه برخی صرفاً برگهای با یک آدرس به من میدادند. بدون توجه به اینکه چگونه بود، همه وسایلم را همراهم میبردم و بهموقع میرسیدم.
گاهی برخی روزها هوا بد بود. یک بار به لینگ گفتم لپتاپی که سیستم عاملش از قبل نصب شده تحویلش خواهم داد. اما روز قبل برف سنگینی باریده بود و جاده لغزنده بود. ازآنجاکه دوچرخه برقی نمیتوانست در جادهها حرکت کند، با اتوبوس به خانه تانگ رفتم. او هیجانزده شده بود: «میدانستم که میآیی.»
یک بار که میخواستم به دیدار هونگ بروم باران میبارید. بارانیام را پوشیدم و سوار دوچرخهام شدم. باران شدیدتر شد و باد شدیدی میآمد. لباسهایم از کمر به پایین خیس شده بود. پس از رسیدن به آپارتمان هونگ، آب دامنم را چلاندم و به طبقه بالا به واحد او رفتم. هونگ با دیدن من که خیس شده بودم تعدادی لباس برایم آورد و خواست که آنها را بپوشم. اما گفتم حالم خوب است و لباسهایم از گرمای بدنم زود خشک میشود.
اغلب در مسیرم به خانه تمرینکنندگان آموزههای فالون دافا را از بر میخوانم. حتی با وجود اینکه گاهی برای رسیدن به برخی مقاصد مجبور بودم یک ساعت سفر کنم، زمانی که فا را میخواندم زمان بهسرعت میگذشت. گاهی بهجای تکرار تعالیم دافا، به مشکلاتی فکر میکردم که ممکن بود با آنها مواجه شوم و اینکه چگونه باید برطرفشان کنم. این هم خیلی کمکم میکرد. با کمک استاد و دافا، میتوانستم بهراحتی مسائل را حلوفصل کنم، حتی برخی از مشکلاتی را که قبلاً با آنها برخورد نکرده بودم.
همیشه از استاد بسیار سپاسگزار بودم که به من خرد میبخشیدند. گاهی از سایر تمرینکنندگان، ازجمله آنهایی که در اتاق آنلاین هستند، کمک میخواستم.
رشد و بهبود خودم
با گذشت زمان، احساس خوبی به خودم پیدا کردم. هربار که میتوانستم یک مشکل فنی جدید را عیبیابی کنم، فکر میکردم واقعاً توانا هستم. کمکم وابستگی به شوروشوق بیش از حد در من شکل گرفت. برخی از تمرینکنندگان نیز تحسینم میکردند و میگفتند که رایانهها و چاپگرهایشان بدون من تقریباً بیفایده خواهند بود. از تمجید آنها لذت میبردم و متوجه نبودم که توانایی فنیام را بالاتر از هرچیز دیگری قرار دادهام.
بهتازگی تمرینکنندهای یک لپتاپ دست دوم پیشرفته خرید. قصد داشتم یک سیستم رمزگذاری کامل دیسک را روی رایانهاش نصب کنم. آن باید آسان میبود، اما حتی بعد از دو روز تلاش نتوانستم آن را کامل کنم. هربار وسط کار متوقف میشد و ادامه نمیداد. یک روز صبح پس از انجام مدیتیشن نشسته، متوجه شدم که فراموش کرده بودم از استاد کمک بخواهم. با فشاردادن هر دو کف دست به هم، از استاد درخواست حمایت کردم. اگرچه چیز خاصی احساس نکردم، اما با روشنکردن آن لپتاپ، ناگهان به این فکر افتادم که یک برنامه ترجمه را در تلفن همراهم بررسی کنم. این برنامه کمکم کرد کتابچه راهنمای لپتاپ را که به زبان انگلیسی بود درک کنم. سپس راهی به ذهنم آمد و وقتی آن راه را امتحان کردم، در واقع کار کرد. چشمانم پر از اشک شده بود، میدانستم استاد در حال کمک به من هستند و بسیار سپاسگزار بودم.
دو سال پیش، تمرینکننده کوی از من خواست سیستمی را روی رایانه رومیزیاش نصب کنم. او رایانه را به خانه من آورد و قول دادم ظهر روز بعد آن را برگردانم. روز بعد وقتی به خانهاش رفتم، کسی در خانه نبود. در آن زمان مطالب روشنگری حقیقت را نیز برای توزیع با خود حمل میکردم. درنهایت بیرون منتظر ماندم، رایانه او را در یک دست و کیسه مطالب را در دست دیگرم داشتم. یک کولهپشتی هم داشتم. بعد از اینکه مدتی در خانهاش را زدم و جوابی نگرفتم، مضطرب و ناراحت شدم.
امیدوار بودم در راه بازگشت با کوی برخورد کنم، اما اصلاً او را ندیدم. سپس رنجشم ظاهر شد. درحالیکه درک میکردم نبودن کوی در خانه ممکن است بهدلیل شرایطی اضطراری باشد، فکر میکردم که باید ترتیبی میداد که یکی از اعضای خانوادهاش در خانه منتظر من بمانند.
سپس این رنجش هشداری به من داد. فوراً برای ازبینبردن آن افکار درست فرستادم. آن ماده از بین رفت و راحت شدم. بعداً متوجه شدم که کوی باید نوهاش را به بیمارستان میبرد و قرارمان را کاملاً فراموش کرده بود. وقتی قرار ملاقاتمان را به یاد آورد، بلافاصله از یکی از اعضای خانوادهاش خواست که به خانهاش برود و منتظر من بماند. اما وقتی آن فرد به آنجا رسید من رفته بودم.
در واقع، رنجش من از کوی کاملاً جدید نبود. همیشه به روشی که او کارها را انجام میداد به دیده تحقیر نگاه میکردم. موانعی بین ما دو نفر بود. با این اتفاق میتوانستم احساس کنم که رنجشم از او کاهش یافته، اما کاملاً از بین نرفته است. و کمی بعد آن رنجش دوباره ظاهر شد.
یک بار کوی نزد من آمد و گفت که تمرینکننده دیگری بهنام جو در حال گذراندن برخی محنتهای بیماری است. علامت همیپارزی ناشی از سکته مغزی بود. ما بهنوبت به خانه جو میرفتیم تا فا را با او مطالعه کنیم. شش ماه گذشت، اما هنوز پیشرفت چندانی مشاهده نمیشد. ازآنجاکه بسیاری از تمرینکنندگان تقریباً هر روز بهنوبت به دیدارش میرفتند، برخی از تمرینکنندگان نظرات متفاوتی داشتند و من نیز نمیخواستم دوباره به آنجا بروم.
یک روز کوی از من خواست به دیدارش بروم تا درباره این موضوع صحبت کنیم. در مسیر، افکار منفی مدام به ذهنم خطور میکرد، و نگران بودم که او اصرار کند که به خانه جو بروم. گویا صبرم به سر آمده بود. با این حال، پس از رسیدن به آنجا، کوی هیچچیز افراطی نگفت. گفت که رفتن به منزل جو برای حمایت از او، کاملاً داوطلبانه بود و هر تمرینکننده خودش باید تصمیم بگیرد که آیا میخواهد به آنجا برود یا خیر.
با شنیدن این حرف همه رنجشم بلافاصله برطرف شد. میدانستم که اگر حرف تندی میزد، احتمالاً در آن زمان منفجر میشدم. ظاهراً استاد از این فرصتها استفاده میکردند تا کمکم کنند افکار منفی و رنجشم از کوی را از بین ببرم. از آن زمان، من و کوی توانستیم بهخوبی، بدون هیچ مانعی بینمان، با یکدیگر همکاری کنیم.
همانطور که استاد بیان کردند:
«رحمت میتواند زمین و آسمان را هماهنگ کند، بهار را بیاورد
افکار درست میتواند مردم دنیا را نجات دهد» (هنگ یین 2)
ساخت کدهای کیو.آر
کدهای کیو.آر تا سالهای اخیر رایج نبودند. وبسایت مینگهویی در ابتدا کدهای کیو.آر را برای دانلود در دسترس نداشت. سپس چند نفر از ما تمرینکنندگان مهارتهای خود را با هم ترکیب کردیم و یک تیم کد کیو.آر را تشکیل دادیم. برخی پشتیبانی فناورانه ارائه میکردند، برخی کدها را امتحان میکردند و برخی فعالیتهای مختلف را هماهنگ میکردند. مسئولیت من ساخت کدها بود.
کدهای کیو.آری که تیم ما ارائه میدهند میتوانند برای دسترسی مستقیم به مینگهویی، اپک تایمز، (که صفحهای برای خروج از حکچ دارد)، دینا وب، و سایر وبسایتها استفاده شوند. ازآنجاکه ما فقط کدهای کیو.آر را در منطقه محلی خود توزیع میکردیم، کدهای ما میتوانستند در مقایسه با کدهای منتشرشده در مینگهویی مدت طولانیتری استفاده شوند. برخی از کدهای کیو.آر پس از یک یا دو سال هنوز کار میکنند. تمرینکنندگانی که کارتهای کد کی.آر را بین مردم توزیع میکردند نیز بازخوردهای مثبتی به ما میدادند.
در اینجا، میخواهم تجربه تزکیهام را از ساخت کدهای کیو.آر به اشتراک بگذارم. تمرینکنندگان مختلف بهدلیل پیشینههای مختلف، نیز نظرات متفاوتی داشتند. هربار که طراحی یک کارت کد کیو.آر را تمام میکردم، همیشه آن را از طریق ایمیل امن برای سایر تمرینکنندگان ارسال میکردم تا نظرشان را بگویند. سپس اصلاحاتی انجام میدادم تا اینکه همه از طراحی راضی باشند.
این روندی برای بهبود شینشینگم نیز بود. اغلب پس از صرف زمانی طولانی برای طراحی یک کارت کد کیو.آر، ممکن است از آن بسیار راضی باشم، اما همچنان آن را برای بازخورد ارسال میکنم. برخی از نظرات خوب بودند و بسیار خوشحال میشدم که آنها را در طراحیام بگنجانم. با این حال، برخی از بازخوردها با فکر من مطابقت نداشت. اما همچنان تا آنجا که میتوانستم به خواستههای سایرین پاسخ میدادم. از این گذشته، آنهایی که بازخورد میدادند، مسئول توزیع کارتهای کیو.آر بین مردم بودند و من مطمئن بودم که آنها بهتر میدانند چه نوع کارتهایی برای مردم جذاب است. گاهی مجبور میشدم در مقایسه با طراحی یک کارت جدید، زمان بیشتری را صرف اصلاح یک کارت کنم. این به این دلیل است که هر کارت دارای دو کد کیو.آر، یک عنوان، دستورالعمل و یک تصویر بود. حتی یک تغییر کوچک در یک قسمت از کارت بر کل طراحی تأثیر میگذاشت.
یک بار، تمرینکنندهای بهنام ژان از من خواست چند کد کیو.آر طراحی کنم که بتوان روی برچسبهای پستی چاپ کرد. بعد از اینکه پیشنویسم را برایش فرستادم، او قسمتی از طرح را که مورد علاقهام بود تغییر داد که واقعاً ناراحتم کرد. اما همچنان از طرح او استفاده میکردم، زیرا به عنوان یک تمرینکننده، باید منیتم را رها کرده و با بدن واحد بهخوبی همکاری کنم.
استاد بیان کردند:
«اگر شما ایدهای مناسب دارید و آن را آشكار كنید، این مسئولبودن شما در مقابل فا است و آن مهم نیست كه ایده شما استفاده شود یا چگونه شیوه عمل شما به كار گرفته شود. اگر از ایده شخص دیگری همان هدف حاصل میشود و به ایده خودتان وابسته نباشید، بلكه در عوض در ایده او مشاركت كنید، پس خواه ایده شما به عمل درآورده شود یا نه، خدایان همه خواهند دید: "ببین او به آن وابسته نیست و میتواند این چنین صبور و گشادهفکر باشد." خدایان به چه توجه میكنند؟ آیا این چیزی نیست كه آنها توجه میكنند؟» «...اما رشد واقعی از رهاكردن چیزها پیش خواهد آمد، نه از بهدستآوردن آنها.» («آموزش فا در سال ۲۰۰۲ در كنفرانس تبادل تجربه در فیلادلفیا در امریكا»)
درنتیجه، به توصیه ژان عمل کرده و کارت را تقریباً بهطور کامل اصلاح کردم. با دیدن رضایت او از طرح اصلاحشده، من نیز آرام شدم. یاد گرفتم که هنگام همکاری در پروژهها، فرصتهای زیادی برایمان وجود دارد که وابستگی خود را به منیت تشخیص دهیم و در آن زمینه پیشرفت کنیم.
یک بار، تمرینکننده یان از من خواست کد کیو.آر محلیمان را به طرح برچسب از مینگهویی اضافه کنم. این کار را کردم و برایش فرستادم. او گفت که ممکن است تغییراتی جزئی انجام دهد و دیگر به کمک من نیازی ندارد. بعد از مدتی، به من گفت که تلاش کرده و نمیتواند تغییری ایجاد کند. بنابراین به کمکم احتیاج داشت. در آن زمان، فکری به ذهنم خطور کرد: «اوه، پس چیزهایی هم هست که تو نمیدانی.»
تصورم این بود که یان تقریباً قادر است هر کاری را انجام دهد و او پروژههای زیادی را هماهنگ میکند. گاهی او ممکن است با دیگران سختگیر باشد. وقتی فکر بالا به ذهنم رسید، زیاد به آن فکر نکردم. اما وقتی دوباره ظاهر شد، نگران شدم: این حسادت است و نباید متعلق به یک تمرینکننده باشد. پس فوراً برای ازبینبردنش افکار درست فرستادم.
اینها فقط بخشی از تجربیات من طی سالهای اخیر است. هنوز راه درازی در پیش دارم تا بتوانم به الزامات دافا برای تمرینکنندگان برسم. برای مثال، در روشنگری حقیقت بهصورت رودررو، ضعیف عمل میکنم. همچنین گاهی که سرم با پروژههایم شلوغ میشود فراموش میکنم فا را مطالعه کنم و تمرینات را انجام دهم. روی کاستیهایم کار کرده و پیشرفت خواهم کرد.
استاد، متشکرم! همتمرینکنندگان، متشکرم!
تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وبسایت مینگهویی منتشر میشوند، توسط وبسایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپیرایت هستند. هنگام چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری، لطفاً عنوان اصلی و لینک مقاله را ذکر کنید.