(Minghui.org) پسرم فقط هفت سال داشت که شوهرم بر اثر حادثهای در محل کارش فوت کرد. در آن زمان سه سال بود که تمرین فالون دافا را شروع کرده بودم. با هدایت تعالیم استاد، توانستم کاری کنم که غم و اندوهم بر من غلبه نکند و با آرامش مقدمات تشییع جنازه شوهرم را فراهم کردم.
مادر شوهرم و اعضای خانوادهاش به محل کارش رفتند و خواستار غرامت مرگ او شدند. من نرفتم زیرا احساس میکردم کار درستی نیست که کار را برای شرکتش سختتر کنم. مادرشوهرم بیشترین سهم غرامت را گرفت زیرا میترسید دوباره ازدواج کنم. اعضای خانوادهاش دربارۀ من صحبت میکردند و نگاههایشان به من خصمانه بود.
عروسی مهربان
به جای اینکه اجازه دهم رفتار آنها آزارم دهد، با خانواده همسرم احساس همدردی کردم. وقتی تعطیلات فرا رسید، همان رفتار سابق قبل از مرگ شوهرم را با آنها داشتم. در سال نو چینی برای آنها هدایایی خریدم، کوفتههای مخصوص برایشان درست کردم و با آنها جشن گرفتم. آنها را برای صرف شام نیز بیرون بردم. با وجود اینکه یک سال در زمان تولد پدرشوهرم سرم شلوغ بود، اما توانستم کار خوبی برایش انجام دهم. هر وقت به مادرشوهرم زنگ زدم یک ساعت صحبت کردیم. با همه اعضای خانواده شوهرم همان رفتارقبل از مرگ همسرم را داشتهام.
به خودم یادآوری کردم که یک تمرینکننده هستم، بنابراین باید نیازهای دیگران را در اولویت قرار دهم و نیکخواه و نوعدوست باشم. یک سال مادرشوهرم دچار ذاتالریه حاد شد. از آنجایی که میدانستم او ایرادگیر است، پتو، ملحفه و حوله نو برایش خریدم تا در بیمارستان استفاده کند. یکی دیگر از بیمارانی که در همان اتاق بود گفت که من همه این کارها را فقط به این دلیل انجام دادم که پول او را میخواهم. آن زن خیلی چیزهای بدی دربارۀ من گفت. شاید مادر شوهرم بعداً شرایط را برایش توضیح داد، زیرا نگرش زن کاملاً تغییر کرد. هر روز صبح برای مادرشوهرم صبحانه درست میکردم و تا ساعت 7 صبح آن را به بیمارستان میرساندم، چون او نمیخواست غذای بیمارستان را بخورد. برای اینکه مطمئن شوم صبحانه او به موقع آماده است، ساعت 4 صبح از خواب بیدار میشدم.
صاحب فروشگاه لباس هستم، بنابراین بلافاصله بعد از تحویل صبحانه مادرشوهرم به سر کار میرفتم. قیمت نیم کیلو اسفناج در آن زمستان به هشت یوان افزایش یافت، اما من بدون توجه به قیمت، خریدم تا برایش کوفته درست کنم. وقتی شنیدم درحال ترخیص از بیمارستان است آپارتمانش را نظافت و غذای مخصوصی برایش تهیه کردم. زمانی که پدرشوهرم در بیمارستان بستری بود، از او نیز مراقبت کردم و به ملاقاتش رفتم.
مادرشوهرم و اعضای خانوادهاش همه بسیار تحت تأثیر قرار گرفتند. وقتی در جشنها، ازدواجها یا جمعهای خانوادگی شرکت میکردیم، مادرشوهرم همیشه از من تعریف میکرد و مرا به عنوان «عروس ارشدش» معرفی میکرد. او میدانست که من مثل فرزندی شایسته دلسوز هستم زیرا فالون دافا را تمرین میکردم. در نتیجه، او نظر مثبتی نسبت به فالون دافا داشته است. پس از اینکه فهمید همسایهاش تمرینکننده است، گفت: «تمرینکنندگان فالون دافا افراد خوبی هستند! به شوهرش نگاه کن! او قبلاً بسیار بیمار بود، اما پس از دیدن تغییرات مثبت همسرش، او نیز شروع به تمرین کرد و همه بیماریهایش از بین رفت.»
بسیاری از تمرینکنندگان در سال 2015 پس از طرح شکایت علیه جیانگ زمین، محرک آزار و شکنجه وحشیانه فالون دافا، تحت آزار و اذیت قرار گرفتند. وقتی مأموران پلیس به دنبال همسایهاش آمدند، مادرشوهرم در خانهاش را باز کرد و گفت: «در نزن. هیچ کسی خانه نیست.» میدانم که این روش او برای محافظت از تمرینکنندگان فالون دافا بود.
تربیت درست پسرم
وقتی شوهرم درگذشت، این مسئولیت بر دوش من ماند که پول کافی برای حمایت از فرزندم به دست بیاورم. درست پس از مرگ شوهرم، پسرم تب و شروع به استفراغ کرد. تشخیص داده شد که دچار مننژیت شده است. به فالون دافا فکر کردم و از شدت ناامیدی گفتم: «سخنرانیهای صوتی استاد را برایت پخش خواهم کرد. چطور است؟» پسرم به سرعت موافقت کرد و سخنرانیهای صوتی استاد را برایش پخش کردم. پس از گوش دادن به سخنرانی چهارم، مننژیت او بهطرز شگفتانگیزی ناپدید شد. پرسیدم چه شد. پسرم پاسخ داد: «فقط احساس کردم چیزی بالای سرم میچرخد و قبل از اینکه بفهمم، حالم بهتر شد!» استاد پسرم را نجات دادند و ما همیشه قدردان استاد هستیم!
پسرم را بر اساس ارزشهای اخلاقی سنتی هدایت کردهام. ما هنگ یین استاد را خواندیم و از بر کردیم، و ارزشهای واقعی انسان را به او آموختم.
وقتی فهمیدم او برای رفتن به مرکز خرید از من مقداری پول دزدیده است، با خونسردی به او گفتم: «پسرم، اگر واقعاً به پول نیاز داری، مستقیم به من بگو. به من دروغ نگو و دزدی نکن. فکر کن، اگر به تو دروغ بگویم ناراحت نمیشوی؟ هیچ کسی در آینده به تو اعتماد نخواهد کرد!» از آن به بعد پسرم هرگز پولی ندزدید و به من دروغ نگفت.
متأسفانه در خم بزرگ رنگرزی جامعه امروزی، پسرم سرکش شد و از شنیدن حرفهایم امتناع کرد. او دیگر تکالیف مدرسه را انجام نمیداد و با دختران قرار میگذاشت. نگرانش شدم و نمی دانستم چه کنم. یک زمانی میخواستم تسلیم شوم. با خودم فکر کردم و به درون نگاه کرد. میدانستم که برای تربیت صحیح فرزندم، ابتدا باید خودم بهتر عمل کنم. باید خودم را تغییر میدادم تا این مشکلات حل شود.
دیگر از پسرم نخواستم که خوب عمل کند. در عوض، از صمیم قلبم مراقبش بودم. کاستیهایش را تحمل کردم و در حال اصلاح و راهنمایی او انعطافپذیر و آرام شدم. کمکم تغییراتی در او ایجاد و مطیعتر شد. نمراتش نیز بهتر شد و در دانشگاهی که انتخاب کرد پذیرفته شد.
در شام فارغ التحصیلی او سخنرانی کردم و گفتم: «فرزندم، باید قدردان کسانی باشی که کمکت کردند و محبت آنها را جبران کنی. وقتی کسی با تو بدرفتاری میکند، باید سپاسگزار باشی زیرا او به کاستیهایت اشاره کرده است.» به دوستان و خانوادهمان گفتم: «این دافا و اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری بود که مرا در پرورش پسرم راهنمایی کرد. سپاسگزارم دافا! سپاسگزارم استاد!»
قبل از رفتنش به دانشگاه، به او گفتم: «فرزندی شایسته بودن را بهخاطر بسپار و با پدربزرگ و مادربزرگت تماس بگیر.»
پسرم بعد از فارغ التحصیلی شغل ثابتی پیدا کرد. اغلب به او یادآوری میکنم که سختکوش باشد و با همکارانش مدارا کند. او به توصیههایم گوش داد و چند بار ترفیع گرفت. وقتی 3هزار یوان پاداش دریافت کرد برای خانواده همسرم یک دستگاه کولر نو خرید.
بیست سال از فوت شوهرم میگذرد. توانستهام از پسرم حمایت کنم، برای خانواده شوهرم مانند فرزندی شایسته باشم و پسرم را طوری تربیت کنم که مردی موفق شود. شاید برای برخی افراد، زندگی من بسیار سخت باشد، اما قلبم همیشه پر از شادی و برکت بوده است. همیشه میتوانم به کسانی که نیاز دارند کمک کنم و جوانتر از سن واقعیام بهنظر میرسم. استاد و دافا به من زندگی جدیدی دادهاند، و با ایمانی که به دافا داشتم، توانستم بر مصیبتهایم غلبه کنم و به سوی آیندهای روشن قدم بردارم! من میخواهم صادقانه بگویم: «سپاسگزارم استاد! سپاسگزارم دافا!»
تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وبسایت مینگهویی منتشر میشوند، توسط وبسایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپیرایت هستند. هنگام چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری، لطفاً عنوان اصلی و لینک مقاله را ذکر کنید.