(Minghui.org) ازبرکردن آموزههای فا را در مارس 2020 شروع کردم. وقتی خودم را باجدیت تزکیه کردم، معنای واقعی دافا برایم آشکار شد و ذهن و بدنم بهبود یافت.
بهوضوح میتوانستم احساس كنم كه استاد لی مرا راهنمایی میكنند و برای هر پیشرفتی نظم و ترتیب دقیقی دارند. میخواهم تجربهام در طول سه ماه ازبرکردن فا را بهاشتراک بگذارم.
تمرین فالون دافا را در خارج از چین در سال 1998 آغاز کردم. بیش از 20 سال، هرگز جرئت ازبر کردن فا را نداشتم، اگرچه تمرکز زیادی روی خواندن جوآن فالون داشتم.
از ماه مارس، موانع بزرگی در افکارم وجود داشت: وقتی فا را میخواندم همیشه حواسم پرت میشد و نمیتوانستم در آرامش مطالعه کنم.
دو تمرینکننده به من پیشنهاد کردند فا را ازبرکنم، بنابراین امتحان کردم. در ابتدا فقط میتوانستم روزی یک یا دو پاراگراف را ازبرکنم.
پس از ازبرکردن بیش از 20 صفحه، آن را بهعنوان یک وظیفه درنظرگرفتم که باید تکمیل کنم. برایم سخت بود که علاوه بر ازبرکردن فا، هر روز یک سخنرانی از جوآن فالون و همچنین سخنرانیهای دیگر را بخوانم.
واقعاً احساس میکردم که زمان برایم خیلی تنگ است زیرا کار ویرایش در یک پروژه دافا را انجام میدادم و باید از فرزندانم مراقبت میکردم. بنابراین به این فکر افتادم که ازبرکردن کردن فا را متوقف کنم.
بهعلاوه، خیلی کند بودم و نمیدانستم چه مدت طول می کشد تا ازبرکردن کتاب پایان یابد. سپس ناگهان توانستم چهار پاراگراف را در یک روز حفظ کنم، که چند برابر سریعتر از حد معمول بود!
تذکر استاد: ازبرکردن فا بهتنهایی کافی نیست
فکر کردم استاد به من کمک کردند زیرا دلسرد شده بودم. هنگامی که از آنچه که بهدست آورده بودم خوشحال شدم، دختر دبستانیام با چهرهای جدی به من هشدار داد، «مادر، میخواهم به شما بگویم که فقط ازبرکردن فا کافی نیست. شما باید خودت را تزکیه کنی تا شینشینگت را بهبود ببخشی.»
حرفهای دخترم مرا شوکه کرد. باورم نمیشد که آن کلمات یک دختر کوچک باشند. واضح بود که استاد با استفاده از دهان او به من هشدار میدادند که باید تزکیه و به درون نگاه کنم، درغیر اینصورت این بسیار خطرناک است.
وقتی بهطور محکم تزکیه میکنم معجزهها آشکار میشوند
برای مطالعه مقالات در وبسایت مینگهویی وقت پیدا نمیکردم زیرا معمولاً بیش از حد مشغول بودم. فکر میکردم فقط مطالعه فا کافی است. همچنین تصور میکردم که اوضاع چین با خارج از چین متفاوت است، بنابراین به سطح بسیار بالایی رسیدهام که دیگر نیازی به خواندن مقالههای مینگهویی ندارم.
اما تمرینکنندهای که دوست داشت مقالات مینگویی را بخواند، همیشه مقالاتی را برایم ارسال میکرد. از دست او ناراحت بودم، فکر کردم او مرا مجبور به خواندن میکند. بعداً فهمیدم که شاید این استاد هستند که از طریق او به من تذکر میدادند تا لجبازیام را کنار بگذارم و سریع پیشرفت کنم.
محیطی برای مطالعه گروهی و تبادل تجربه تزکیه نداشتم و مدتها در خانه مشغول به انجام كارهایی بودم. اشتباهاً انجام کارها را بهعنوان تزکیه درنظرمیگرفتم، که باعث درگیری مداوم خانوادگی شده بود. مقالاتی که او برایم ارسال کرد در واقع همان چیزی بود که استاد میخواستند من بخوانم. وقتی به درونم نگاه کردم، متوجه شدم چه مشکلی دارم و ای کاش زودتر آن مقالات را خوانده بودم.
ازآنجاکه آن تمرینکننده مدتی بود که مرا به خواندن مقالات مینگهویی تشویق میکرد، تصمیم گرفتم خواندن مقالاتی را که او توصیه کرده بود شروع کنم. او همچنین چند مقاله در مورد ازبرکردن فا ارسال کرد.
فکر کردم که این پیشنهادات را عملی خواهم کرد، بنابراین آن روز بی سر و صدا یک پاراگراف دیگر را حفظ کردم. اگرچه این فقط کمی تغییر بود، در شب هنگام مدیتیشن نشسته رشد بزرگی را تجربه کردم.
پاهایم درد نگرفت، اگرچه بیش از 20 سال بود که نشستن با پاهای ضربدری برایم دردناک بود. یک ساعت مدیتیشن انجام دادم و احساس راحتی داشتم!
چیزی که مرا بیش از پیش متعجب کرد این بود که آن فایی که صبح روز بعد ازبر میکردم بازتابی از پیشرفتم در روز قبل بود. استاد در سخنرانی یک از جوآن فالونبیان میکنند: «وقتی شینشینگ شما بهتر میشود، بدن شما واقعاً تغییر میکند. وقتی شینشینگ شما بهتر میشود، مادۀ در بدن شما قطعاً تغییر میکند.»
مات و مبهوت مانده بودم؛گویی استاد مستقیماً با من صحبت میکردند. این مسئله تغییر عظیمی را که روز قبل در مدیتیشن نشستهام تجربه کرده بودم توضیح داد.
خیلی هیجانزده شدم زیرا بالاخره احساس کردم که میدانم چگونه تزکیه کنم. از آن به بعد، مشتاقانه به دنبال ازبرکردن فا بودم و با کمال میل این کار را انجام میدادم. همچنین به اهمیت نگاه به درون پیبردم.
از بین بردن نفرت شدیدم از بیعدالتی
قبلاً فکر میکردم که «متنفر بودن از بیعدالتی» طبیعی است. این نشان میداد که میتوانم خوب و بد را تشخیص دهم و از عدالت حمایت کنم. تا اینکه یک روز، یکی از تمرینکنندگان مسئول تولید یک برنامه رسانهای تماس گرفت و به من گفت که مقالهام خیلی خام است.
او از من خواست آن را ویرایش کنم و از زبان مؤدبانهتری استفاده کنم. بلافاصله حالت دفاعی به خودم گرفتم و گفتم: «هدفم کمک به افراد بیسواد و پیر در مناطق روستایی است. سخت تلاش کردهام تا مشکل خود را در توجه بیش از حد به فصیح بودن برطرف کنم. این روندی در تزکیهام بوده است.»
اعتقاد داشتم که او اشتباه میکند، زیرا بیش از حد نگران جنبه ادبی در ظاهر است و اصل مقاله را نادیده میگیرد.
اما بعد از آن، تعجب کردم که اگر حق با من است چرا از حرفهای او خیلی عصبانی شدم. فهمیدم که مشکلی در من وجود دارد و باید یک وابستگی پشت آن وجود داشته باشد.
پس از آن پیبردم که نمیخواهم مورد انتقاد قرار بگیرم. انتقادات او مرا عصبانی میکرد و به نظر میرسید سنگی به قلبم فشار میآورد. در آن شب، او دوباره با من تماس گرفت و من از او عذرخواهی کردم و به او گفتم که فهمیدم منیتم خیلی شدید است.
قلبم را باز کردم تا درمورد اینکه چگونه افکارم را تغییر دادهام و وابستگیام را پیدا کردهام با او گفتگو کنم. ناگهان، او حرفم را قطع کرد و گفت: «جملهای به ذهنم خطور کرد،"از بیعدالتی متنفر بودن، مثل این است که فردی از دشمنی متنفر باشد." ترسیدم که آن را فراموش کنم، بنابراین حرف شما را قطع کردم تا این را به شما بگویم.»
وقتی جمله «از بیعدالتی متنفر بودن، مثل این است که فردی از دشمنی متنفر باشد» را شنیدم، ناگهان از خواب بیدار شدم: این استاد بودند که از او خواستند که به من تذکر دهند. در آن لحظه، سنگی که به قلبم فشار میآورد ناگهان برداشته شد. به او گفتم که چقدر از بازخوردش سپاسگزارم.
معلوم شد که اینها همه نظم و ترتیب استاد برای کشف وابستگیام بوده است. این بسیار فریبنده است که «از بیعدالتی متنفر بودن، مثل این است که فرد از دشمنی متنفر باشد.»
این تصور باعث شده بود که قادر به تحمل افرادی نباشم که با من متفاوتند یا نمیتوانستم چیزهایی را که به نظرم بد بودند تحمل کنم. تمایل داشتم که به مردم نگاه تحقیرآمیز داشته باشم، تا درباره من در سطح بالایی فکر کنند و اجازه نمیدادم دیگران مرا زیرسؤآل ببرند یا بهچالش بکشند.
من اغلب در نقش یک فرد نجیب قرار میگرفتم که میتوانست در برابر اهریمن مقاومت کند. بنابراین احساس میکردم که میتوانم اهداف دیگران را ببینم و به اشتباهات آنها اشاره کردم. با احساس قوی حق بهجانب بودن، احساس رنجش منطقی به نظر میرسید. احساس نمیکردم که یک مشکل اساسی در من وجود دارد، که باعث میشود تمام وقت به بیرون نگاه کنم.
پس از گذراندن این آزمون یک حقیقت را فهمیدم. ما باید علت واقعی یک درگیری، یعنی آن عقیده یا تصور یا وابستگی ریشهدار را کشف کنیم و آن را از بین ببریم.
فهمیدم که همه مواردی که باعث ناراحتی، نارضایتی و رنجشم شده همه خوب بوده است زیرا فرصتهای خوبی برای من بود که شینشینگ خود را تزکیه کنم و خودم را بهبود بخشم. از کسانی که برای من درگیری و دردسر ایجاد کردهاند تشکر میکنم.
از بین بردن وابستگی درطلب بودن
هماهنگکننده پروژهام بدون آنکه پیشاپیش با من در این باره گفتگو کند، ناگهان در یک جلسه آنلاین اعلام کرد که من علاوه بر مسئولیت اصلی خود، مسئولیت سردبیر خبر را نیز بر عهده خواهم گرفت.
بلافاصله فکر کردم: «از آنجا که شوهرم در خارج از شهر کار میکند، خودم به تنهایی از فرزندان مراقبت میکنم. برای من غیرممکن است که مسئولیت دیگری بپذیرم!» عصبانی شدم و حاضر به پذیرفتن مسئولیت اضافی نشدم. احساس کردم به دلیل شرایط خانه نمیتوانم از پس اخبار فوری برایم.
من یک ویراستار مکمل برای مقالات غیرفوری بودم و به مقالات مربوط به آموزش، بهداشت و تجارت رسیدگی میکردم.
تعجب کردم که چرا آن تصمیم گرفته شده است؟ بعد از این حادثه، ناگهان فهمیدم که فداکار نیستم و اینکه دلیل همکاریام، شناخته شدن و درک شدن از سوی دیگران است.
وابستگیام به درطلب بودن آشکار شد. بهوضوح بهیاد دارم که پس از جلسه، مطالب زیر را خواندم:
«اما معمولاً وقتی تضادی پیش میآید، اگر شما را برانگیخته نکند، به حساب نمیآید، اثری ندارد و شما قادر نیستید بهواسطه آن رشد کنید.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)
ناگهان به ذهنم رسید. میدانستم که استاد به وابستگیام اشاره کردهاند.
فقط بخشیدن آن هماهنگکننده کافی نبود. فقط هنگامی که تضادی مرا تحریک کرد و به وابستگی درطلب بودنم ضربه زد، واقعاً توانستم شینشینگ خود را بهبود بخشم.
با نگاه عمیقتر در آن وابستگی، این امکان برایم فراهم شد تا بتوانم آن را واضحتر ببینم تا بتوانم از شر آن خلاص شوم. بعد از اینکه شینشینگم را بهبود بخشیدم، یک تغییر واضح در بدنم ایجاد شد.
غالباً احساس میکردم که استاد در حال پاکسازی بدنم هستند و هنگامی که فا را ازبر میکردم، آشپزی میکردم یا مقاله مینوشتم، بدنم از سر تا پا گرم میشد. هنگام فرستادن افکار درست، احساس میکردم که یک میدان انرژی بسیار قوی مرا احاطه کرده است.
گرمای زیادی احساس میکردم، اتفاقی که قبلاً هرگز نیفتاده بود. احساس کردم بدنم چند بار هم لرزید. در ابتدا فکر کردم که زمینلرزه است، اما بعد فهمیدم که ارتعاشات از درون ایجاد شدهاند.
خلاص شدن از حسادت
یک روز یک نمایندۀ فروش در تیم ما (که همچنین یک تمرینکننده دافا است) پس از شروع شیوع ویروس کرونا، اولین قرارداد تبلیغاتی را با مشتری امضاء کرد. او نکتهای را برای اطلاعرسانی به همه اعضای تیم عنوان کرد.
افراد به او تبریک گفتند و برایش خوشحال شدند، اما من حتی یک کلمه هم نگفتم زیرا فکر کردم او خودمحور است. اولین فکرم این بود که تعجب کنم که چرا شخصی مثل او اینقدر خوششانس است.
فکر کردم که تبریک گفتن باعث میشود که او ازخودراضی شود و بیشتر از این که به سودش باشد، ضرر خواهد زد. فکر کردم حق با من است زیرا ما قبلاً با شخصی مثل او کار کرده بودیم و آن شخص به دردسر بزرگی افتاده بود.
بنابراین كلمهای نگفتم و فكر كردم: «چه چیز خوبی درباره امضای قرارداد تبلیغاتی وجود دارد؟ خودنمایی کردن!»
عجیب بود؛ اصطلاح «خودنمایی» برایم بسیار آشنا بود. ناگهان یادم آمد که وقتی استاد در مورد حسادت صحبت میکردند، این کلمات ذکر شدند.
مبهوت شدم و فهمیدم که واکشنم به آن تمرینکننده نشاندهنده حسادتم است. جای تعجب نیست که ناراضی بودم و فکر کردم که این عادلانه نیست که اولین قرارداد پس از پاندمی را او امضا کرده است.
از آن بدتر اینکه این حسادت باعث شده بود تا برای اثبات اینکه حق با من است، به دنبال نقاط ضعف او و دلایلی باشم. حسادتم این همه سال پنهان مانده بود، زیرا به درون نگاه نمیکردم.
خوشحال شدم که سرانجام آن وابستگی را کشف کردم و فهمیدم که این وابستگیها خود واقعی من نیستند، بلکه در من پنهان شده و زنده بودند.
آن وابستگیها به من اجازه میدادند که در مورد درست و نادرست با تصورات بشری قضاوت کنم و در جستجوی دلایلی باشم تا اثبات کنم چقدر طرف مقابل بد و چقدر حق با من است و از این طریق آن وابستگیها خود را در برابر آشکارشدن محافظت میکردند.
پس از آن، هر بار قبل از اینکه تصمیم بگیرم چیزی درست یا غلط است، از خودم میپرسیدم که آیا در عقاید و تصورات بشری درباره درست یا غلط گیر افتادهام، یا اینکه به دنبال شواهدی برای اثبات این هستم که حق با من است تا برخی از وابستگیهایم را سرپوس بگذارم. اگر از آن وابستگیها محافظت یا آنها را مخفی کرده باشم، میدیدم که این امر به آنها اجازه میدهد مرا کنترل و دستکاری کنند.
بعد از اینکه حسادت درونم را کشف کردم، استاد بیشترِ آن را از بین بردند، اما هنوز هم باید از لجبازی آن وابستگی آگاه باشم و آن را لایه به لایه از بین ببرم. اندکی بعد، با محنت دیگری مواجه شدم.
آینه
در مقالهای از مینگهویی که آن تمرینکننده برای من ارسال کرد، بهنظر میرسید که نویسنده آن مقاله بسیار مغرور است و فقط به مشکلات سایر تمرینکنندگان اشاره میکرد. برایم اینطور به نظر رسید که او خودش را در مکانی مرتفع قرار میدهد و بسیار مغرور است. نگران نویسنده بودم و فکر کردم مشکل او را دیدهام.
به محض اینکه بدین طریق به آن فکر کردم، ناگهان معدهام درد گرفت. میدانستم که باید اشتباهی در من وجود داشته باشد، بنابراین بلافاصله به درون نگاه کردم.
فهمیدم آن نویسنده مثل آینه من است. وقتی تکبر او را دیدم، فهمیدم که من هم مغرور و ازخودراضی هستم. عادت داشتم عیب دیگران را بیرون بکشم و این جلوهای از حسادت بود. در قلبم به استاد گفتم که اشتباه کردم و حسادت درونم را از بین خواهم برد.
احساس کردم که به وابستگیام رسیدگی کردهام، اما در اینجا فکر میکردم که آن نویسنده کاستیهایی دارد. در واقع، به این دلیل بود که نمیتوانستم باور کنم که آنچه اتفاق افتاده است، واقعاً توسط استاد نظم و ترتیب داده شده است تا من پیشرفت کنم.
به این موضوع آگاه شدم، اما هنوز شک داشتم. بهطرز حیرتانگیزی، تمرینکنندهای که مقاله را برایم ارسال کرده بود مقاله دیگری برایم ارسال کرد. وقتی این عنوان را دیدم: «خلاص شدن از لایه به لایه حسادت» حیرت کردم.
انگار آن مقاله برای من نوشته شده بود. در آن لحظه احساس کردم استاد در کنارم و همیشه مراقبم هستند. ایشان از افکارم آگاهی داشتند و مرتباً برای پیشرفتم نظم و ترتیب میدادند.
سپس با آن تمرینکننده تماس گرفتم تا از او برای ارسال آن مقالات خوب تشکر کنم. او مبهوت شد و گفت كه این مقاله بهطور ناگهانی هنگام جستجوی آنلاین ظاهر شده است. او فکر کرده بود که این مقاله خوب است و بدون اینکه زیاد به آن فکر کند، آن را برایم ارسال کرده بود.
فقط در آن زمان بود که فهمیدم با این تمرینکنندهای که از او بیزار بودم، چقدر رابطه تقدیری دارم. این رابطه بسیار گرانبهایی بود که توسط استاد نظم و ترتیب شده بود.
از حفظ فا و تزکیه خوب خودم به مدت سه ماه بسیار بهرهمند شدم. توانستهام هنگام مواجهه با اختلافات، به درون خود نگاه كنم و وابستگیهای عمیقاً پنهان خود را بیرون بکشم.
در حال حاضر پیشرفتهای منظمی را در بهبود شینشینگم تجربه میکنم. به ویژه، بعد از اینکه حسادت را پیدا کردم و ازشر آن خلاص شدم، تغییر بزرگی در بدنم ایجاد شد.
استاد بیان کردند:
«اگر در مسیر تزکیه، حسادت ازبین نرود، فرد نمیتواند به ثمره حقیقی نائل شود، مطلقاً نمیتواند به ثمره حقیقی نائل شود.» (سخنرانی هفتم، جوآن فالون)
اکنون هر روز بسته به مدت زمانی که دارم یک تا دو صفحه از جوآن فالون را ازبر میکنم. هرچند، گاهی اوقات، فقط میتوانم یک پاراگراف را ازبر کنم.
می دانم که در حال پیشرفت هستم، اگرچه هنوز راه زیادی برای پیشرفت دارم. واقعاً از استاد بهخاطر پیشرفتهایی که داشتهام سپاسگزارم!