(Minghui.org) آقای وانگ جیانژونگِ 62ساله، خوشنویس و نقاش معروف چینی است. آثار خطاطی و نقاشی او در موزه ملی چین، در موزههای هنگ کنگ و توکیو و نیز در لوور به نمایش گذاشته شدهاند. در سال 2010، یکی از آثار او موفق به کسب مدال طلا در دهمین نمایشگاه تبادل فرهنگی و هنری چین در پاریسِ فرانسه شد. مصاحبهها و آثار او در بسیاری از مجلات هنری حرفهای نیز منتشر شده است.
آقای وانگ استودیوی نقاشی و خطاطی لونگدو را در اکتبر2000 در شهر بینژو تأسیس کرد و مدیریت آن را بهعهده گرفت. بسیاری از مقامات مانند وزیر تبلیغات کمیته حزب شهرداری، مدیر اداره فرهنگ و رئیس انجمنهای ادبی و هنری، همگی در مراسم بریدن روبانِ روز افتتاحیه این استودیو حضور داشتند. آثار آقای وانگ جزء آثاری شد که تجار، سیاستمداران و افراد مشهور همیشه در پی جمعکردن آنها بودند.
آقای وانگ جیانژونگ در سال 2008 در حالی که از لوور بازدید میکند
با این حال، آقای وانگ در حالی که در یک تبادل فرهنگی و هنری چین و آمریکا در اوج زندگی حرفهای خود بود، ترجیح داد کشورش را ترک کند و در جستجوی پناهندگی سیاسی، در آمریکا بماند. در اینجا ماجرای او را ارائه میدهیم.
تا قبل از اوایل دهه 90، آقای وانگ جوایز ملی و بینالمللی بسیاری را برای آثار هنری خود کسب کرده بود. آثار او اغلب مورد استقبال نشریات ملی قرار میگرفت. او در حوزه کاری خود مشهور بود و اغلب میهمان افتخاری مقامات دولت محلی بود. با این حال، یک سانحه رانندگی همه چیز را تغییر داد.
آقای وانگ به یاد میآورد: «مارس 1998 بود. در حال عبور از خیابان بودم که مرد جوانی با موتورسیکلت به من زد. پرتاب شدم و تقریباً ده متر آنطرفتر به زمین افتادم. آنقدر ناگهانی بود که وقتی به هوش آمدم حتی نمیدانستم چه اتفاقی افتاده است. بعداً به من گفتند که راننده مست بود.»
آقای وانگ به بیمارستان منتقل شد و شش بخیه خورد. پزشک به او گفت که دچار یک ضربه مغزی بد شده است و لازم است حداقل یک ماه در بیمارستان بماند.
دوستی از این سانحه باخبر شد و به ملاقات آقای وانگ در بیمارستان رفت. او توصیه کرد که آقای وانگ فالون گونگ یا همان فالون دافا را امتحان کند. آقای وانگ پس از شنیدن تجربه دوستش از تزکیه در فالون گونگ، تصمیم گرفت خودش هم تمرین فالون گونگ را شروع کند. او بیمارستان را ترک کرد و شروع به خواندن جوآن فالون، آموزههای اصلی فالون گونگ، کرد.
آقای وانگ جیانژونگ در حال مطالعه جوآن فالون
آقای وانگ هنوز هم میتواند احساسش پس از نخستین بار خواندن این کتاب به یاد بیاورد.
«وقتی شروع به خواندن این کتاب کردم، نمیتوانستم آن را پایین بگذارم. هر چه بیشتر میخواندم، بیشتر میخواستم بخوانم. احساس میکردم کل شخصیتم جذب اصول توصیفشده در این کتاب شده است. اگرچه بر اثر سانحه دچار آسیبدیدگی مغزی شده بودم، اما با خواندن کتاب علائمم را کاملاً فراموش کردم.»
آقای وانگ کتاب را ظرف دو روز به پایان رساند. سپس تصمیم گرفت چند بار کتاب را بازخوانی کند. در عرض یک هفته، جراحاتش بهطور کامل بهبود یافت. دوستان و خانوادهاش فکر میکردند این یک معجزه است.
وقتی از او سؤال میشد چرا این کتاب را دوباره و دوباره میخواند، میگفت: «بهدلیل تبلیغات حزب کمونیست چین (حکچ)، در گذشته به موجودات الهی و روح اعتقاد نداشتم. کتاب جوآن فالون ذهنم را کاملاً تغییر داد. توصیف هیجانی که احساسش میکنم، دشوار است، مانند این است که ناگهان خیلی چیزها را درک کردهام. فالون گونگ بسیار عمیق و اسرارآمیز است. کاملاً شیفته آن شدهام.»
آقای وانگ احساس میکرد خیلی خوشاقبال است که با فالون گونگ آشنا شده است و میخواست این تجربه را با سایرین به اشتراک بگذارد. او شروع به انتشار این خبر کرد و پس از مدت کوتاهی هماهنگکننده داوطلبِ تعدادی از مکانهای تمرین در شهر بینژو شد.
در ژوئیه1999 که حکچ آزار و شکنجه فالون گونگ را آغاز کرد، تصور میشد آقای وانگ یکی از شخصیتهای اصلی فالون گونگ است و در نتیجه او بلافاصله بازداشت شد. وانگ طی دو هفته جلسات شستشوی مغزی، مجبور شد ویدئوهای تبلیغاتی افتراآمیزی را درباره فالون گونگ تماشا کند.
آقای وانگ پس از مرخصشدن از مرکز شستشوی مغزی، تمرین فالون گونگ را کنار نگذاشت. همانطور که شاهد تشدید آزار و شکنجه بود، تصمیم گرفت برای فالون گونگ در پکن دادخواهی کند. در تاریخ 31دسامبر سال 2000، آقای وانگ و سه تمرینکننده دیگر فالون گونگ به پکن رفتند.
آقای وانگ و همراهانش برای اینکه پلیس جلویشان را نگیرد به شهر دیگری رفتند و از آنجا سوار اتوبوس به مقصد پکن شدند. او به یاد میآورد: «بهمحض اینکه سوار اتوبوس شدیم، احساس کردم تمام افکار مزاحم در ذهنم از بین رفته است. قبلاً چنین احساس پاک، آرام و مقدسی را تجربه نکرده بودم.»
آقای وانگ و سه تمرینکننده دیگر صبح اول ژانویه2001 به میدان تیانآنمن رسیدند. پس از عبور آقای وانگ از ورودی میدان، پلیس از آن سه تمرینکننده دیگر سؤالاتی کرد و آنها را با خود برد. آقای وانگ تنها ماند. او فقط چند فلایر همراهش داشت، زیرا بنری که آماده کرده بودند همراه آن سه تمرینکننده دیگر بود.
آقای وانگ به یاد میآورد: «کنار یک پرچم برافراشتهشده ایستاده بودم. ابرهای تیره آسمان را پوشانده و جلوی خورشید را گرفته بودند. فقط میتوانستم قرص کمنوری را ببینم.»
آقای وانگ شاهد بود که بسیاری از تمرینکنندگان در این میدان بنرهایی را در دست داشتند، فلایرهایی را پخش میکردند و فریاد می زدند: «فالون دافا خوب است.» او همچنین دید که آن کان پر از مأموران پلیس است، هم پلیس لباسشخصی و هم پلیس مسلح با لباس فرم.
او گفت: «دیدم كه پلیس تمرینكنندگان را کتک میزد. خانم تمرینکنندهای آنقدر کتک خورده بود که از هوش رفته بود. فکر کردم شاید مرده است. دو مأمور پلیس بازوی یکی دیگر از تمرینکنندگان، مردی حدوداً پنجاهساله، را گرفته بودند و به سمت اتومبیل پلیس میکشاندند. او هنوز هم فریاد میزد: "فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی و بردباری خوب است!"»
فریادهای «فالون دافا خوب است» یکی پس از دیگری شنیده میشد. آقای وانگ دیگر نمیتوانست صبر کند. او فلایرهایی را که همراه داشت به سمت جمعیت پرتاب کرد و فریاد زد: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی و بردباری خوب است!»
او گفت: «ذهنم بسیار پاک و خالص بود. احساس فوقالعادهای داشتم!» پس از مدت کوتاهی چهار یا پنج پلیس مسلح دستگیرش کردند.
طی چند ماه اول سال 2001، بسیاری از تمرینکنندگان فالون گونگ، از کودکان گرفته تا افراد مسن، برای دادخواهی به پکن رفتند. آنها از همه اقشار جامعه بودند از جمله مقامات دولتی، سربازان ارتش، روشنفکران، دانشجویان و بازرگانان. تمرینکننده خانمی از حومه شهر که قبلاً هرگز زادگاه خود را ترک نکرده بود نیز به این دادخواهیها پیوست. حتی تمرینکنندگان در استانهای سیچوان، یوننان یا شینجیانگ که هزاران کیلومتر از پکن فاصله دارند نیز بهمنظور دادخواهی برای ایمان خود به پکن میرفتند.
طبق اطلاعات اداره امنیت عمومی، تخمین زده میشد که در شدیدترین حالت، بیش از یکمیلیون تمرینکننده برای دادخواهی در پکن بودند. تا آوریل 2001، بیش از 830هزار دستگیری تمرینکنندگان انجام شد. بسیاری از ترسِ درگیرشدن خانوادههایشان، نام خود را به مأموران نمیگفتند. آقای وانگ یکی از آنها بود.
آقای وانگ را سوار اتوبوس کردند و به جیوجینگژوانگ، مکانی مختص بازداشت تمرینکنندگان فالون گونگ، بردند. در دو اتاق که بهطور معمول 50 تا 60 نفر در آن جا میشدند، بیش از 200 تمرینکننده فالون گونگ به هم فشرده شده بودند. آقای وانگ گفت: «ما اشعار استاد لی (بنیانگذار فالون گونگ) را با هم تکرار میکردیم. گرچه با صدای بلند صحبت نمیکردیم، اما احساس میکردم صدایمان قدرتمند است.»
بعداً آقای وانگ به بازداشتگاه شماره 1 پکن، بند 7، منتقل شد که در آنجا زندانیان سیاسی مشهور حبس بودند. پس از آغاز آزار و شکنجه فالون گونگ، بسیاری از بهاصطلاح «شخصیتهای کلیدی» فالون گونگ نیز در این مکان حبس شدند و برای بسیاری از آنها حکمهای سنگین صادر شد.
در روز اول بازداشت آقای وانگ، او را همراه سایر تمرینكنندگان مرد در اتاقی حبس كردند. پلیس آنها را مجبور کرد لباس زیرشان را درآورند، در حالی که پنجرههای اتاق باز بود. دمای خارج 10- درجه سانتیگراد (14 درجه فارنهایت) بود. تمرینکنندگان برای گرم نگهداشتن خود به یکدیگر چسبیده بودند. او اظهار کرد: «ما یک شبانهروز شعرها و آموزههای استاد را تکرار کردیم.»
روز بعد، آقای وانگ به سلول دیگری فرستاده شد، در حالی که تنها تمرینکننده فالون گونگ در آن سلول بود. پلیس به سایر زندانیان دستور داد اطلاعات شخصی آقای وانگ را از او بیرون بکشند. در عوض، آقای وانگ درباره فالون گونگ به زندانیان گفت. روز بعد، وانگ به سلول دیگری منتقل شد، جایی که همسلولیهایش زندانیانی بودند که مرتکب قتل یا جنایات خشن دیگری شده بودند.
همسلولیهای آقای وانگ با تحریک پلیس، بهنوبت او را کتک میزدند تا جایی که دیگر قادر به حرکتکردن نبود. آقای وانگ در اعتراض به این سوءرفتار دست به اعتصاب غذا زد. در روز دوازدهم اعتصاب غذا، خوابی دید.
او اظهار کرد: «خواب دیدم که در یک میدان جنگ دوره باستان هستم. دشمنان زیادی احاطهام کرده بودند، اما من با شمشیری در دستم دیوار دشمنان را در هم شکستم. بعد از بیدارشدن با خودم فکر کردم شاید این اشارهای باشد: میتوانم از بازداشتگاه فرار کنم.»
دو روز بعد که پلیس از آقای وانگ درباره زادگاهش سؤال کرد، او به آنها گفت در شهر جینین زندگی میکند. سپس بازداشتگاه به دفتر ارتباطات جینین در پکن اطلاع داد که بیابد و او را تحویل بگیرد. بهمحض ورودش به دفتر ارتباطات جینین، به آقای وانگ اجازه دادند به توالت برود. او پنجره مربعی کوچکی را دید که عرض و ارتفاعش نیم متر بود. آقای وانگ از پنجره پایین پرید و در حیاط ساختمان دیگری فرود آمد. او پس از بالارفتن از دیواری دیگر در آن حیاط، خیابان شلوغی را دید و بلافاصله سوار تاکسی شد.
او فقط 100 یوآن همراهش داشت، اما نتوانست پیدایش کند. از آنجا که مردم منتظر سوارشدن بودند، راننده به او گفت که دیگر نیازی به پرداخت پول نیست.
«پس از پیادهشدن از تاکسی پول را پیدا کردم. تعجب کردم که چرا کرایه را نمیخواهد، اما ناگهان فهمیدم كه استاد لی در حال كمککردن به من هستند. اگر هزینه تاکسی را میپرداختم، پول کافی برای رسیدن به خانه نداشتم.» هزینه بلیت اتوبوس به خانهام 98 یوآن بود.
آقای وانگ پس از بازگشت به زادگاهش بینژو، بلافاصله به خانه بازنگشت. در عوض، چند روز را با سایر تمرینکنندگان در شهرستان دیگری گذراند. وقتی نزدیک سال نو چینی بود، تصمیم گرفت به خانه خودش برود، در حالی که میدانست خانهاش تحتنظر است.