(Minghui.org) دختر عمویم و همسرش چند سال پیش برای تعطیلات به ونکوور آمدند. روزها آنها را به گشت و گذار و دیدن مناظر جالب میبردیم و شب در هتل اقامت داشتند. خانواده من فالون دافا را تمرین میکنند، بنابراین ما بهطور طبیعی با مهمانانمان در مورد اینکه حزب کمونیست چین (حکچ) از سال 1999 تمرینکنندگان فالون دافا را در چین تحت آزار و شکنجه قرار داده است صحبت کردیم. با هم فیلمهایی را مشاهده کردیم که واقعیت آزار و شکنجه را فاش میکرد.
آنها افراد مهربانی هستند و پس از تماشای فیلم، از اینکه رهبر سابق حکچ آزار و شکنجهای را آغار کرده است که به چین و مردم چین آسیب میرساند، عصبانی شدند. هنگامی که به آنها پیشنهاد کردیم از حزب و سازمانهای وابسته به آن خارج شوند تا در جرایم آن شریک نباشند، ساکت شدند.
بعدازظهر در ونکوور رژه گستردهای برگزار شد. من و شوهرم فکر میکردیم آنها از آن لذت خواهند برد.
دقیقاً به موقع به راهپیمایی رسیدیم. خیابانها از قبل مملو از تماشاگر بود. دخترعمویم و شوهرش با هیجان همه قایقهای شناور را تماشا میکردند. ناگهان، دختر عمویم با صدای بلند گفت: «ببین! فالون دافا!»
او به گروه مارش تیان گوئو اشاره کرد. در حالی که افراد ایستاده در جلوی رژه یک بنر بزرگ «فالون دافا» دردست داشتند، نوازندگان با افتخار آهنگهای خود را نواختند و از کنار ما رد شدند. دختر عمویم در حالی که زمزمه میکرد، «وای فالون دافا!» تلفن همراه خود را بیرون آورد تا فیلم بگیرد.
در راه بازگشت، دختر عمویم هنوز هیجان زده بود و بارها و بارها فیلمی را که از رژه ضبط کرده بود، تماشا کرد. شوهرش نیز با هیبت گفت: «فکر نمیکردم فالون دافا در خارج از چین اینقدر محبوب باشد!»
وقتی دوباره از آنها سؤال شد که آیا میخواهید از حکچ خارج شوید، آنها یکصدا گفتند: «بله! بله! بله!»
این زوج سوالات زیادی در مورد فالون دافا داشتند. تا آخر شب صحبت کردیم. قبل از اینکه شوهرم آنها را به هتلشان برگرداند، آنها به من یادآوری کردند که فراموش نکنم به آنها کمک کنم که از حکچ خارج شوند. این کار را درست بعد از عزیمت آنها به هتل انجام دادم.
خروج از حکچ میتواند سرنوشت شخص را تغییر دهد
صبح روز بعد، دختر عمویم و شوهرش با ما تماس نگرفتند. در چند روز گذشته، آنها حدود ساعت 8 صبح تماس میگرفتند و آماده بودند که ما به دنبالشان در هتل برویم. تقریباً ظهر بود اما تماسی از آنها دریافت نکردیم. نگران شدیم که چه اتفاقی افتاده است.
وقتی با آنها تماس گرفتیم صدای خوابآلودی جواب داد: «ساعت چند است؟»
دخترعمویم سالها از بیخوابی رنج برده بود. پس از آنکه شب گذشته شوهرم جلوی درِ هتلشان آنها را پیاده کرد، وارد هتل شدند و بعد از مدت کوتاهی به خواب رفتند. آنها بیدار نشدند تا اینکه با آنها تماس گرفتیم. دخترعمویم گفت: «بعد از چند سال، این اولین بار است که چنین خواب آرام و عمیقی داشتم.»
در همان روز، آنها خبرهای خوبی در مورد یک معامله تجاری دشوارشان شنیدند. آنها تحت تأثیر قرار گرفتند و گفتند: «درست است، خروج از حکچ میتواند برکاتی را برای مردم به همراه داشته باشد.»
هنگامی که آنها به چین بازگشتند، اعضای خانواده خود را متقاعد کردند که از حکچ خارج شوند.
آنها نیز میدانند که تکرار عبارات «فالون دافا خوب است» باعث آرامش و خوشبختی آنها خواهد شد.
در چند سال بعد زندگی خانوادگی و تجارت آنها به راحتی پیش رفت. دختر عمویم پسری سالم به دنیا آورد.
تومور ناپدید میشود
دختر عمویم چند روز پیش با من تماس گرفت و گفت که اخیراً به سرفه افتاده است. به دلیل پاندمی ویروس حکچ، او سرفه را جدی گرفت و برای معاینه به پزشک رفت. عکس اشعه ایکس توموری در ریهاش نشان داد. او باور نکرد و برای گرفتن نظر پزشک دیگری به یک بیمارستان بزرگ رفت. نتایج یکسان بود.
دختر عمویم گفت: «فکر کردم، اگر واقعا تومور داشته باشم، هیچ درمانی ندارد. من هیچ درمانی نمیخواهم. فقط عبارت "فالون دافا خوب است" را تکرار کردم.»
بجز برخی داروهای خوراکی، هیچ درمانی دریافت نکرد. در عوض هر روز «فالون دافا خوب است» را تکرار میکرد.
دو هفته بعد، دوباره برای معاینه مجدد برگشت. پزشک گفت: «تومور نداری! تومورت کجاست ؟!»
او خیلی خوشحال بود. تومور ناپدید شده بود!