(Minghui.org) استاد بیان کردند: «همه ما شغلی داریم و باید آن را بهخوبی انجام دهیم. » (سخنرانی هشتم، جوآن فالون) در آوریل گذشته شغل جدیدی را بهعنوان پارکبان شیفت شب پیدا کردم. در محل کارم کارکنان کمی وجود دارد، اما روابط بین آنها کاملاً پیچیده است. دستمزد کارگران کمتر از حداقل دستمزد است، اما آنها برای شهرت و ثروت میجنگند. این محیط تزکیۀ جدید من است.
تصمیم گرفتم هر زمان درگیری پیش آمد خودم را تزکیه کنم. میخواستم با کارهای کوچکی که انجام میدهم، صداقت و مهربانی را در این کارهای بهظاهر معمولی به افراد دیگر نشان دهم.
کمی پس از یافتن نقاط ضعفم، کار جدیدی پیدا کردم
در سالهای اخیر جستجوی کار برایم روان نبوده و نمیتوانستم یک کار ثابت پیدا کنم. یک شغل ممکن است حقوق خوبی داشته باشد اما زمان زیادی را از من بگیرد. شغل دیگر شاید انعطافپذیرتر بود اما متناسب با مهارتهای من نبود. بهنظر میرسید که همیشه در جستجوی کار جدیدی بودم و این مرا خسته کرد.
تمرینکنندهای به من گفت: «یک تمرینکننده فالون دافا گرسنگی نمیکشد.» من هم همینطور فکر کردم. همه تزکیهکنندگان برکت دریافت میکنند و باید بتوانند شغل پیدا کنند. اما چرا وضعیت شغلی من اینقدر سخت شده بود؟ در گذشته، انتظاراتم بسیار بالا بود. میخواستم شغلی را که در سطح مهارتم بود پیدا کنم و در خصوص حقوق و کار بیش از حد ایرادگیر بودم. سرانجام فهمیدم که این وابستگیها را بهطور کامل از بین نبردهام یا شاید هنوز وابستگیهای دیگری داشتم که آنها را شناسایی نکرده بودم.
در پروژههای دافا، کارهای فنی را انجام میدهم. بنابراین در گذشته، میخواستم شغلم شامل کارهای فنی باشد و همچنین اوقات فراغت فراوانی میخواستم. باوجود اینکه در ظاهر بهنظر میرسید که تزکیه را در اولویت اول خود قرار میدهم، در حقیقت، بهطور ناخواسته داشتم تزکیه را با یک کار معمولی مخلوط میکردم.
استاد (بنیانگذار فالون دافا) بیان کردند:
«بهخوبی میدانیم که در تزکیه باید فعالانه خودمان را تزکیه کنیم، و اینکه در زندگی روزمرهمان لازم است تا حد امکان با روشهای جامعه مردم عادی سازگاری داشته باشیم. بنابراین مجبورید بین شغل عادی انسانیتان و تزکیه تمایز قائل شوید– قطعاً باید بین آنها تمایز قائل شوید. کار، کار است و تزکیه، تزکیه است.» (آموزش فا در کنفرانس سوئیس)
استاد همچنین بیان کردند:
«اما تزکیهکردن به هیچ شرطی وابسته نیست، اگر میخواهید تزکیه کنید، پس تزکیه را شروع کنید.» (سخنرانی اول، جوآن فالون)
اما من شغل عادی و تزکیه را با هم مخلوط کردم، به جای اینکه بین آنها تمایز قائل شوم. آیا این یک شرط اضافی برای تزکیه نیست؟ جای تعجب نیست که جستجوی کار برایم روان نبوده است. این بهخاطر وابستگیام بود و من دربارۀ این اصل از فا روشن و آگاه نبودم.
بعد از فهمیدن این موضوع، کمی بعد از شوهر یک همتمرینکننده تماس تلفنی دریافت کردم. او دربارۀ یک موقعیت کاری به من گفت و از من خواست برای آن اقدام کنم. در روز مشخص شده به آنجا رفتم و همان شب شروع به کار کردم. همانطور که آرزو کرده بودم این کار شیفت شب بود و در کارهای مربوط به روشنگری حقیقت دربارۀ دافا که در طول روز انجام میدادم اختلالی ایجاد نمیکرد. میدانستم که این نظم و ترتیب نیکخواهانه استاد است. فکر میکنم دلیل اینکه همه چیز خیلی روان پیش رفت این بود که توانستم بین تزکیه و کار تعادل ایجاد کنم. در کار، با مواردی روبرو میشویم که به رشد شینشینگ کمک میکند، اما کار تزکیه نیست.
دعوا نکردن بر سر چیزهای مختلف
وقتی شروع به کار کردم، همه کمدها و کشوها پُر بود و حتی برخی از همکاران دو یا چند کمد داشتند. کشوی پروندهها در دفتر نیز پُر بود. بهطور معمول انتظار میرفت که مدیر یک کمد یا کشو برای نگهداری وسایل شخصیام به من بدهد. اما او این کار را نکرد و هیچ یک از همکاران کمدهای اضافی خود را خالی نکردند.
چیزی نگفتم. فکر کردم بهعنوان یک تمرینکننده دافا، نباید برای آن بجنگم. مایحتاج روزانه و لوازم بهداشتیام را در یک جعبه کفش قرار دادم.
اکثر پایههای هشداردهنده در پارکینگ به دلیل برخورد ماشینها به آن شکسته شده بودند. چند ابزار تعمیر و مصالحی را از خانه آوردم. ابتدا مقداری ماسه در پایین پایهها ریختم تا در برابر باد مقاومت کنند. سپس چند سوراخ در پایهها ایجاد کردم و آنها را با طناب به هم گره زدم. سرانجام، هر پایه هشداردهنده را تمیز کردم و روی آنها چسب زدم تا ضد آب شوند. و به این ترتیب، پایههای هشداردهنده درست شدند.
کتری دفتر سر و صدای زیادی ایجاد میکرد زیرا به کف کتری شن و سایر مواد دیگر چسبیده بود. بهدلیل وجود این مواد در ته کتری، مدت زمان زیادی طول میکشید تا آب جوش شود. من از یک پیچگوشتی با سر صاف، یک چاقو و یک سیمظرفشویی استفاده کردم و کم کم کف کتری را تمیز کردم. سپس کتری را در یک مایع تمیزکننده انداختم تا ته آن بیشتر تمیز شود. از آن به بعد، آب خیلی سریعتر جوش میآمد و دیگر صدایی ایجاد نمیکرد.
همچنین از خانهام پرده، زیرانداز و پارچه برای نظافت آوردم. باوجود اینکه مدیر هرگز چیزی به من نگفت، اما متوجه همه کارهایم شد و مرا در مقابل دیگران تحسین کرد.
هنگام مواجهه با علایق مادی قلبم تکان نمیخورد
از آنجا که شیفت شب کار میکنم معمولاً چای مینوشم. برگهای چای را در یک ظرف کوچک نگه میدارم و آن را روی میز میگذارم. هر شب یک قوری چای مینوشم، بنابراین تقریباً بهخوبی میدانم که روزانه چند برگ چای استفاده میکنم.
سپس متوجه شدم که برگهای چای سریعتر از مقداری که من مصرف میکنم در حال تمام شدن است، اما فکر کردم که این مسئله مهمی نیست. یک روز، همکارم یینگ به من گفت: «لیو تمام چای تو را خورده است. از روزی که شروع به کار کرده، همیشه چای دیگران را مینوشد. همه از این موضوع باخبر هستند و چای خود را در کمدشان میگذارند. فقط مال تو روی میز است.» لبخندی زدم و گفتم: «اشکالی ندارد که او آن را مینوشد. حداقل هدر نمیرود.» قبل از تمرین دافا، در محل کارم زیاد چای مینوشیدم و حتی مقداری به خانه میبردم. فکر کردم شاید این راهی برای بازپرداخت بدهیام باشد.
بار دیگر، یکی از همکارانم یک روز مرخصی بود و من جای او را گرفتم. حسابدار به من گفت: «این ماه یک روز اضافه حقوق خواهید گرفت.» اما، وقتی حقوق آن ماه را دریافت کردیم، پول اضافی دریافت نکرده بودم. یینگ گفت: «آیا ماه گذشته یک روز اضافهکاری نکردی؟ چرا آنها اضافه حقوقت را ندادند؟ ما پول زیادی نمیگیریم و برای غذا به آن تکیه میکنیم! بهتر است پیگیری کنی. اگر این کار را نکنی، حسابدار فکر میکند که متوجه نشدهای و آن را به تو نمیدهد.» من گفتم: «سر حسابدار خیلی شلوغ است، شاید فراموش کرده باشد. مسئله مهمی نیست.» سپس اصلاً به این موضوع فکر نکردم. بعد از یک ماه، دیدم 50یوان اضافی به من پرداخت شده است. حسابدار به من گفت كه ماه گذشته كاملاً آن را فراموش كرده است.
استاد بیان کردند:
«اگر چیزی مال شما باشد، آن را از دست نخواهید داد.» (سخنرانی هفتم، جوآن فالون)
این یک واقعه بزرگ نبود و مبلغ زیادی هم نبود. برای یک تزکیهکننده، این آزمایشی برای وابستگی به علایق مادی بود.
یک مشتری ماهانه نرخی را پرداخت میکند و هر روز صبح ساعت 6صبح از پارکینگ خارج میشود. من صاحب ماشین، شماره پلاک و رنگ ماشین را بهخاطر سپرده بودم. یک روز صبح یک ماشین در حوالی آن زمان از پارکینگ خارج شد، اما از پشت پرده آن را به وضوح ندیدم. بنابراین بدون فکر به او اجازه دادم خارج شود. چند دقیقه بعد، ماشینی که هر روز صبح بهطور معمول میرفت وارد شد و من فهمیدم که ماشین قبلی را بدون اینکه پرداخت کند به بیرون راه داده بودم. به سیستم وصل شدم و دیدم که آن ماشین باید 10یوان پرداخت میکرد. 10یوان از جیبم درآوردم و در کشو گذاشتم. احساس کردم این اشتباه من بود، بنابراین باید آن را از جیب خودم پرداخت میکردم.
نشان دادن مهربانی یک تمرینکننده
کمی بعد از شروع کارم در آنجا، یک خانم جوان به همراه دختر کوچکش نزد من آمدند و خواستند 10 یوآن قرض بگیرند. او گفت: «من برای خرید چند پیراشکی گوشتی برای فرزندم به اینجا آمدم، اما فراموش کردم پول بیاورم.» من 10 یوان بیرون آوردم و به او دادم و از او پرسیدم کافی است. او گفت: «متشکرم، کافی است. به شما پس خواهم داد.» آن زمان تازهکار بودم و این موضوع را به همکارم گفتم.
یینگ گفت من احمقم و این خانم مرا فریب داده است. فکر کردم: «اگر 10 یوان بتواند نگرانیهای شخصی را برطرف کند، آیا این عالی نیست؟» او روز بعد برگشت و به من پول را پس داد. او احتمالاً این موضوع را به شوهرش گفته بود و هر وقت او میآید تا ماشین خود را پارک کند، همیشه بهگرمی به من سلام میکند.
طبق برنامه شیفت ما، شب سال نوی چینی، روز تعطیل من بود. همکارم ژانگ از من پرسید که آیا میتوانم بهجای او در شیفت باقی بمانم. او گفت همسرش معلول است. موافقت کردم. یینگ به من گفت: «این کار را برای او انجام نده. همه خانوادهها در سال نوی چینی کاری برای انجام دادن دارند!» گفتم: «اشکالی ندارد این مسئله مهم و بزرگی نیست.» خانواده یینگ فردای سال نوی چینی دورهم جمع شده بودند و او از من خواست که جایگزینش شوم و من هم موافقت کردم.
وقتی ژانگ برگشت گفت: «من احساس بدی دارم که شما در شب سال نو در شیفت من کار کردید. من 20 یوآن اضافی را به شما میدهم.» من فقط دستمزد روزانه معمولیام یعنی 50 یوآن را از او گرفتم و 20 یوآن اضافی را به او پس دادم. او بسیار قدردان بود.
بعداً شنیدم که او در واقع به تعطیلات رفته بود، اما برایم مهم نبود. فکر کردم که بهعنوان یک تمرینکننده باید فقط بهترین کارها را برای دیگران انجام دهیم.
در طول پاندمی تعداد کمی ماشین برای پارک وجود داشت و کسب و کار در پارکینگ اساساً متوقف شد. اما شرکت مادر ما اجازه تعطیلی به ما نداد زیرا ما مسئول امنیت منطقه مسکونی مجاور نیز بودیم. بنابراین مدیر از سایرین خواست که سرکار نیایند و فقط من و او هنوز کار میکردیم. او شیفت روز کار میکرد و من هنوز هم شیفت شب بودم. شیفت من به طور معمول از ساعت 9 شب شروع میشود، که باعث میشود شیفت او کمی طولانیتر از من باشد. فکر کردم: «بهعنوان یک تمرینکننده، همیشه باید به دیگران فکر کنیم.» بنابراین پیشنهاد کردم که هر کدام میتوانیم 12 ساعت کار کنیم. اگرچه این بدان معنا بود که من باید 1٫5 ساعت بیشتر کار کنم، اما فکر کردم که ما همیشه باید از استاندارد فا پیروی کنیم.
بهطور معمول هر هفته یک روز مرخصی دارم، اما ازآنجاکه فقط دو نفر ما مشغول کار بودیم، مجبور بودم هر روز در ماه را کار کنم. وقتی پول گرفتیم، او 200 یوآن اضافی به من داد. گفتم: «شرکت ما بسیار سخت تحت تأثیر بیماری همهگیر قرار گرفته است. اشکالی ندارد اگر پول اضافی به من ندهید.» او گفت: «شما چهار روز اضافی کار کردی و این پول را بهدست آوردی. واقعاً متشکرم که به من و شرکت فکر کردی.»
یک شب باران شدیدی بارید و سطح آب از زانوانم بالاتر بود. ماشینی حوالی ساعت 2 صبح آمد که پارک کند، بنابراین برای کمک به آنها رفتم. آن یک «ماشین مشترک» با سه دانشجو بود. آن نوع خاصی از ماشینهای اجارهای کوتاه مدت است. رانندگان فقط آن را در پارکینگ میگذارند و میروند. این سه دانشجو فقط یک چتر داشتند. از آنها خواستم لحظهای صبر کنند و به دفتر رفتم تا دو چتر دیگر برای آنها تهیه کنم تا خیس نشوند. به آنها گفتم كه روز بعد چترها را به كارمندان شیفت روز برگردانند. آنها بسیار تشکر و قدردانی کردند.
صبح روز بعد به یینگ گفتم. او آهی کشید و گفت: «آیا میتوان به دانشجویان اعتماد کرد؟» خندیدم و گفتم: «باور دارم که آنها را بازمیگردانند. اگر نه، به جای آنها دو چتر برای شرکت تهیه خواهم کرد. اجازه نمیدهم شرکت ضرر کند.» روز بعد آنها واقعاً چترها را برگرداندند.
همیشه معتقدم که مردم بهطور طبیعی خوب هستند و میخواستم مهربانی خود را با دیگران تقسیم کنم.
نگاه به درون و تزکیه خود
در حالی که به دنبال کار میگشتم متوجه شدم که افراد امنیتی لباس فرم پوشیدهاند. فکر کردم: «امیدوارم که اگر در یک شرکت امنیتی کار کنم، نیازی به پوشیدن لباس فرم نداشته باشم. اگر مجبور به پوشیدن لباس فرم باشم، آرم حکچ را پاره میکنم.» مشخص شد که در اینجا مجبور نیستم لباس فرم بپوشم و میتوانم لباس معمولی بپوشم.
در پارکینگ، ما را با اسامی مختلفی صدا میکنند و مردم به ما احترام نمیگذارند. گاهی اوقات مشتریها مست هستند و به ما ناسزا میگویند و گاهی اوقات مردم عمداً به ما توهین میکنند. وقتی این اتفاق میافتد، فقط فای استاد را ازبرمیخوانم: «مهم نیست چه اندازه ضرر و زیان را تحمل میکند، هنوز هم لبخند زده، روحیه خوبی خواهد داشت.» (سخنرانی نهم، جوآن فالون) توهینها را شخصی نمیگیرم و سعی میکنم دربارۀ آنها فکر نکنم.
بعضی از افراد دوست دارند هنگام خارج شدن از در، بوق بزنند. گاهی اوقات وقتی که کمی در بلند کردن میله تأخیر میکنم، راننده بهطور مکرر بوق میزند یا حتی دستش را روی بوق نگه میدارد. در ابتدا ناراحت میشدم و فکر میکردم: «نمیتوانی چند ثانیه صبر کنی؟ چرا مدام بوق میزنی؟ چه فوریتی وجود دارد؟» اما بعد به خودم فکر میکنم. هر از گاهی، وقتی با همتمرینکنندگان دیگری روبرو میشدم که سرعت آنها از من کندتر بود یا به سبک دیگری کار میکردند، آیا نمیخواستم آنها باعجله بیشتر کار کنند؟ آیا درست مثل کسانی نبودم که دوست داشتند بوق بزنند؟
بیصبری نیز یک وابستگی است. وقتی کسی بیتاب است، خِرد خود را از دست میدهد و قادر به تحمل چیزها نیست. این واقعاً یک مسئله تزکیه است. فکر کردم: «احتمال آن زیاد است که آنها کاری فوری داشته باشند و باید عجله کنند. اگر بتوانم به آنها کمک کنم زودتر به کارشان برسند، آیا این عالی نیست؟ من باید به مردم کمک کنم و نمیتوانم خودخواه باشم.»
یک بار نیاز به تعویض شیفت با همکاری داشتم، اما هیچ یک از آنها نمیخواستند کمک کنند و همه گفتند که آن روز سرشان شلوغ است. احساس کردم مورد بیانصافی قرارگرفتم و فکر کردم: «همه شما دوست دارید دیر بیایید و زود بروید، اما من هرگز به آن اشاره نمیکنم. وقتی همه شما از من خواستید شیفت را عوض کنم، همیشه موافقت میکنم که کمک کنم. حالا یک بار نیاز به کمک دارم، و همه شما مشغول هستید؟ این اولین باری است که درخواستی از شما داشتهام!» اما بعد فکر کردم: «مگر من یک تزکیهکننده نیستم؟ آیا این اشاره به وابستگی من نیست؟ آیا این به پیشرفت من کمک نمیکند؟» بنابراین آنچه را که باید انجام دهم دوباره برنامهریزی کردم.
بار دیگر مدیر یادداشتی را برایم گذاشت. او گفت که در طول شب باید دنبال ماشینها بروم تا مطمئن شوم که آنها به درستی پارک میکنند. گاهی اوقات آنها در وسط دو جای پارک، ماشین را پارک میکنند و این بر پارکینگ در ساعات شلوغ روز تأثیر میگذارد. کمی ناراحت شدم، «چرا او اینقدر در کارم دخالت میکند» درست دو روز بعد، او کارهای بیشتری به لیست کارهایم اضافه کرد، از جمله محافظت از دوچرخههای برقی و تمیز کردن مناطق خاص، که مسئولیت شیفت شب نبود.
ابتدا کمی ناراحت شدم. اما بعد فکر کردم: «آیا این تصادفی است؟ آیا این چیز خوبی نیست؟ وقت آن است که دوباره شینشینگ خود را بهبود بخشم. هیچ کدام از این موارد بزرگ نبودند، اما آنها باهم مرا آزمایش کردند که آیا اجازه میدهم دیگران از من انتقاد کنند و آیا من تمایل به پیشرفت دارم. اگر فقط میخواهم وظایفی را که متعلق به خودم است انجام دهم و نمیخواهم کارهای بیشتری انجام دهم، پس آیا خودخواه نبودم و وابستگی به راحتطلبی نداشتم؟
در پروژههای دافا نیز مسئله مشابهی داشتم. فقط دوست داشتم کارهایی را انجام دهم که در محدوده وظیفه عادی من بود- درغیر اینصورت، آن کار را انجام نمیدادم. اما وقتی یک تمرینکننده درخواستی داشت، اگر آن را رد میکردم، پس او مجبور بود شخص دیگری را پیدا کند. اگر نفر دوم نیز امتناع میکرد، باید شخص دیگری را پیدا میکرد. در نهایت این بسیاری از افراد را درگیر میکرد و موجب هدر رفتن تلاش و وقت زیادی از تمرینکنندگان دافا میشد، که همه منابع دافا هستند. بنابراین فکر کردم که اگر میتوانم آن را انجام دهم باید آن را انجام دهم. همه اینها مربوط به تزکیه است.
اگرچه کارهای زیادی وجود دارد که هنوز بهخوبی آنها را انجام نمیدهم و به استاندارد فا نرسیدهام، این قلب را دارم که بخواهم خوب کار کنم و آرزو دارم همیشه خودم را بهبود بخشم. بهطور مداوم خودم را در خصوص همه چیزهای کوچک تزکیه میکنم، از هر فرصتی برای پیشرفت خودم استفاده میکنم و مأموریت خود را انجام میدهم.
تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وبسایت مینگهویی منتشر میشوند، توسط وبسایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپیرایت هستند. هنگام چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری، لطفا عنوان اصلی و لینک مقاله را ذکر کنید و صراحتاً اعلام کنید که این مقاله از وبسایت مینگهویی است.