(Minghui.org) از سال 1994 تمرین فالون دافا راحقیقتاً فقط برای بهبود سلامتی و کاهش پیری شروع کردم. در دو سال اول تمرینها را بدون مطالعه آموزههای فا انجام دادم. همه کتابهای دافا را در انباری که کار میکردم قرار دادم. سیستم گرمایش در انبار منفجر شد و همه کتابهای دافا در اثر آب خراب شدند. آنقدر ناراحت بودم که کتابها را صفحه به صفحه خشک کردم. فقط در زمستان سال 1996 بود که فهمیدم مطالعه فا چقدر مهم است.
هنگامی که حزب کمونیست چین (حکچ) در ژوئیه1999 شروع به آزار و شکنجه فالون دافا کرد، مصمم بودم که دافا را بهطور محکم و استوار تمرین کنم و از فا محافظت کنم.
نگاه به درون
تمرینكنندهای بهنام بان (نام مستعار) همیشه سر قرارها دیر میآمد. بعضی اوقات بیش از یک ساعت منتظر میماندم، اما او هنوز سرِقرار حاضر نمیشد. او همچنین پشت سر من شایعهسازی و سعی کرد آبروی مرا ببرد. سایر تمرینکنندگان همه می دانستند که او از من بدگویی میکند. رفتارش مرا عصبانی کرد، بنابراین به او گفتم که از من دور شود.
به آنچه گفتم فکر کردم و میدانستم که بهعنوان یک تمرینکننده، باید نیکخواه باشم. بنابراین سعی کردم او را تحمل کنم و نسبت به او بردبار باشم، اما این بسیار دشوار بود.
احساس میکردم سرشت اهریمنیام تمایل دارد از او عصبانی شود، اما سعی کردم استقامت بهخرج دهم و تحمل کنم. از طریق مطالعه فا فهمیدم که سرشت اهریمنی میتواند مانع رسیدن به کمال شود. احساس کردم کمی در حال پیشرفت هستم، اما بعد با درد و رنج بزرگتری روبرو شدم.
وقتی در خانه بان بودم، به عکس استاد نگاه کردم و گفتم: «استاد، لطفا به من نیرو ببخشید.» بان گفت كه به استاد بیاحترامی کردهام و به من توهین کرد. احساس کردم مورد بیانصافی قرارگرفتم، اما توانستم جلوی اشکهایم را بگیرم. با این حال در راه خانه گریه کردم. از خودم پرسیدم: «آیا به استاد بیاحترامی کردهام؟ چگونه بان میتواند چنین حرفی بزند؟»
به درون نگاه و فکر کردم آیا حق با بان است یا خیر. آیا او اشاره نکرد که رفتارم به نوعی بیاحترامی است؟ درواقع بیسروصدا با عکس استاد صحبت و تقاضای برکت کردم. اگرچه در ذهنم نمیخواستم نسبت به استاد رفتاری نامحترمانه داشته باشم، اما رفتارم واقعاً بیاحترامی بود.
اما هنوز از اظهارات و نگرش بان ناراحت بودم. چطور توانست اینطور حرف بزند؟ هنوز نمیخواستم اعتراف کنم که اشتباه کردم.
بعداً فهمیدم که حق با بان است! نمیتوانم چنین پیامهای منفی را که در ذهنم منعکس شده است بپذیرم و ادعا کنم که بان بهدلیل این یا آن دلیل بد است. او یک تمرینکننده دافا است و من هم همینطور. ما هردو در یک مسیر هستیم؛ ما از استاد پیروی میکنیم.
بان نکتهای را مطرح کرده بود تا اینکه من به خودم نگاه کنم. از استاد و بان تشکر میکنم که به من کمک کردند تا به درون نگاه کنم. سپس رنجش و عصبانیت از بین رفت.
منزوی شدن توسط همتمرینکنندگان
هنگامی که یک تمرینکننده محلی دستگیر شد، بسیاری از تمرینکنندگان مبلغی را برای استخدام وکیل اهدا کردند. فکر نمیکردم وکیلی که آنها انتخاب کردهاند مناسب باشد و اصرار داشتم که پولم را پس بگیرم. سپس سایر تمرینکنندگان مرا منزوی و در موردم شایعهپراکنی کردند و برای مدت یک سال به من اجازه ندادند که فا را با آنها بخوانم. این سختترین زمان برای نگاه به درون من بود.
استاد بیان کردند:
«درگذشته برخی از مردم گفتند که غیرممکن است در تزکیه موفق شد. چگونه یک شخص میتواند در تزکیه موفق شود؟! آنها نمیتوانستند در آن موفق شوند! زیرا این بزرگترین مانع بود و هیچ کسی مایل نبود در این مشکلات تقصیرها را در خودش پیدا کند. وقتی شخصی احساس میکند صدمه دیده است یا وقتی با بدبختی و ناکامی مواجه میشود، برای او واقعاً مشکل است که هنوز هم خودش را مورد بررسی قرار دهد و ببیند که آیا کاری اشتباه را انجام داده است. اگر شخصی بتواند آن را انجام دهد، پس میگویم که در این مسیر، در این مسیر تزکیه، برای کل هستیاش، هیچ چیز نمیتواند او را متوقف کند.» (آموزش فا در کنفرانس در سنگاپور)
در آن مدت سعی نکردم از خودم دفاع یا بحث کنم. فا را در خانه مطالعه و حقیقت دربارۀ دافا را روشن میکردم و سهکاری را که یک تمرینکننده باید انجام دهد انجام میدادم.
در طول این روند، به نگرش سایر تمرینکنندگان نسبت به خودم فکر میکردم. هر از گاهی خشم و نارضایتی آزارم میداد. میدانستم که به عنوان یک تمرینکننده باید به درون نگاه کنم و وابستگیهایم را کنار بگذارم، اما رنجش درونم به اندازه کوه شده بود و کنترل آن سخت بود.
به خودم گفتم این فکر را کنار بگذار. فریاد کشیدم: «من باید نیکخواه و مهربان باشم! من استاد و دافا را دارم! هیچ چیز دیگری وجود ندارد که به آن نیاز داشته باشم! »
به نیروهای کهن گفتم: «من توسط دافا آفریده شدهام و از اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری پیروی میکنم. هیچ کسی نمیتواند مرا تحت تأثیر قرار دهد. افکار منفی را نمیخواهم.» هر چه بیشتر فریاد میزدم، صدایم بلندتر میشد.
رنجش ضعیف شد و همچین از این طریق توانستم وابستگیام را به ترس ازبین ببرم. عاری از خودخواهی و بیقید و شرط، به دنبال مشکلات خودم می گشتم و نه به دنبال مشکلات دیگران. مشکل را در خودم پیدا کردم و نیاز داشتم همیشه خودم را تنظیم کنم.
بهتدریج، وقتی میشنیدم دیگران در مورد من صحبت میکنند و عقاید و تصورات بشریام تحریک میشد، فوراً میتوانستم فکر بد را کشف کنم و از شر آن خلاص شوم. توانستم از تحت کنترل قرارگرفتن توسط افکار بد جلوگیری کنم و توانستم جلوی نگاه به بیرون را بگیرم.
فهمیدم که نباید به لایه سطحی و جنبههای منفی یک همتمرینکننده دیگر نگاه کنم. همه ما تمرینکنندگان دافا هستیم که استاد را تا دنیای بشری دنبال کردیم. میتوانیم یکدیگر را درک کنیم و از دیدگاه دیگران فکر کنیم. میتوانیم همه چیز را تحمل کنیم.
در آن زمان حق بامن بود که به اصول خود پایبند باشم، اما مهربانی و درک کافی نداشتم. نباید هیچ رنجش و نفرتی داشته باشم. استاد به ما اجازه میدهند در روند تزکیه اشتباه کنیم و همچنین به ما اجازه میدهند که خود را اصلاح کنیم. نمیتوانم سایر تمرینکنندگان را سرزنش کنم.
یک سال بعد، ذهنم آرام شده بود و ما تمرینکنندگان دوباره یک بدن را شکل دادیم.
بردباری نسبت به همسایگان
ساختمانی که در آن زندگی میکنم یک توالت برای دو خانواده فراهم میکند. من تمیزکاری را دوست دارم، اما توالت برایم دردسر زیادی ایجاد میکرد. در عین حال تمیز کردن توالت فرصتهای زیادی را برایم فراهم کرد تا شینشینگ خود را بهبود بخشم.
با همسایگان قدیمیام خوب کنار میآمدم. دربارۀ فالون دافا با آنها صحبت و به آنها کمک کردم تا از حزب کمونیست چین (حکچ) و سازمانهای جوانان آن خارج شوند.
آنها بعداً نقل مکان کردند و آپارتمان خود را اجاره دادند. مستاجران بهطور دورهای تغییر میکنند. مهم نیست که چه تعداد مستاجر میآمدند و میرفتند، این توالت مشترک همیشه یک مشکل بود. اگر من نبودم، هیچ کس دیگری توالت را پس از استفاده تمیز نمیکرد. حتی بلافاصله بعد از تمیز کردنش، کسی دوباره آن را کثیف میکرد. آنها برای تلاشهایم هیچ ارزشی قائل نبودند.
ذهنم پر از رنجش و افکار منفی شده بود، اما هنوز توالت را تمیز میکردم. نه تنها این کار را انجام میدادم، بلکه خودم را مجبور میکردم که برای کمک به نجات همسایگانم، حقیقت دربارۀ فالون دافا را به آنها بگویم، زیرا آنها موجودات ذیشعور بودند و من نباید به آنها به دیده تحقیر نگاه میکردم. فا را بیشتر مطالعه کردم تا استقامتم را بهبود ببخشم و مدام با آنها درباره دافا صحبت میکردم.
بنابراین، خانوادهها یکی پس از دیگری آمدند و رفتند. هشت سال گذشت. من هنوز توالت را تمیز میکنم، اما از ذهنیتی پراز عصبانیت و شکایت به ذهنیتی آرام و مهربان تغییر کردهام.
استاد بیان کردند:
«شکایت نکنید
فقط به مهربانی خود ادامه دهید.» (زدودن توهم برای شما از هنگ یین4)
وقتی مردم بهدنبال حقیقت میآیند و راضی و خشنود اینجا را ترک میکنند، فقط میتوانم از استاد تشکر کنم که به من این فرصت را دادهاند تا خودم را تزکیه کنم و وجدان موجودات ذیشعور بیشتری را بیدار کنم.
نه تنها به همسایگانم بلکه به همه افراد در کل ساختمان دربارۀ دافا گفتهام. آنها مهربانی و نیکخواهی یک تمرینکننده دافا را در گفتار و کردار روزمرهام دیدهاند.
تبدیل یک تأثیر منفی از دافا به یک تأثیر مثبت
تمرینکنندهای بهنام چن (نام مستعار) هنگام کار بر روی یک پروژه دافا و در زندگی خود رفتار نامناسبی داشت. نگرانیهایم را به او ابراز کردم به این امید که او تغییر کند، اما نتیجه خوب نبود. او بعداً در بستر بیماری افتاد. خانوادهاش خیلی خوب از او مراقبت نمیکردند و بهخاطر او افکار بدی درباره دافا داشتند.
درک خود را با همتمرینکنندگان بهاشتراک گذاشتم. فارغ از اینکه چن چه نقاط ضعفی در تزکیه داشته باشد، او هنوز یک تمرینکننده است. فکر کردیم که باید از این وضعیت به عنوان فرصتی برای روشنگری حقیقت برای خانوادهاش استفاده کنیم.
اعضای خانوادهاش تمایلی به تمیز نگه داشتن او نداشتند، بنابراین ما این کار را انجام دادیم. ملافهها و شلوارهایش را شستم، اتاقش را تمیز کردم و لباسها را بیرون پهن کردم تا خشک شود. با کمک سایر تمرینکنندگان، او را حمام کردم. تمرینکنندگان برایش مایحتاج روزانه و غذا میآوردند. خانواده چن تحت تأثیر قرار گرفتند و صمیمانه گفتند: «فقط شما تمرینکنندگان دافا میتوانید کاری را انجام دهید که ما نمیتوانیم انجام دهیم!» پنج نفر از آنها مطالب اطلاعرسانی ما را پذیرفتند و از حکچ خارج شدند.
برادر بزرگ چن شدیداً مخالف دافا بود، اما پس از مشاهده کارهایی که انجام دادیم، فهمید كه رفتار برادرش نمیتواند نماینده فالون دافا یا سایر تمرینكنندگان باشد. او اکنون میداند که یک تمرینکننده دافا چه شخصیتی است و فالون دافا دربارۀ چه چیزی است.
چن بعداً درگذشت، اما درنهایت خانوادهاش به این باور رسیدند که دافا خوب است.
اگرچه چن نقایصی داشت، اما ما با نیکخواهی خود به دیگران اجازه دادیم که حقیقت را درک و سوءتفاهمات خود را درباره دافا اصلاح کنند.
افزایش سطح آگاهی دربارۀ دافا
از سال 2005 با مردم دربارۀ دافا صحبت کردهام. در آن زمان تنها کسی در منطقهمان بودم که این کار را انجام میداد. صبح فا را مطالعه و بعدازظهر حقیقت را روشن میکردم. بهطور روزانه میتوانستم به 10 نفر یا بیشتر کمک کنم که از حکچ خارج شوند. خطر گزارش شدن یا دستگیری وجود داشت، اما با حمایت استاد هرگز چنین اتفاقی نیفتاد.
استاد به من خِرد بخشیدند تا بتوانم در یک نگاه حرفه فردی را که میخواهم با او صحبت کنم تشخیص دهم.
یکبار به دو خانم سلام و به یکی از آنها اشاره کردم و گفتم: «شما مدرس دانشگاه هستی». سپس به دیگری اشاره کردم و گفتم: «شما یک حسابدار هستی.»
آنها تعجب كردند و پرسيدند كه آيا من پيشگو هستم؟ پاسخ دادم: «نه، من یک تمرینکننده فالون دافا هستم.» چشم سومم باز نیست، بنابراین به حسم اعتماد میکنم. حتی بعضی اوقات میتوانم نام افراد را بگویم.
از آن خانمها پرسیدم که آیا در مورد خروج از حکچ شنیدهاند که بتوانند در امان بمانند و حقیقت را برایشان روشن کردم. آنها با گفتههایم موافقت کردند و از حزب خارج شدند.
نیکخواهیام توانست بدن میکروسکوپی آنها را تحت تأثیر قرار دهد، بنابراین میتوانم مردم را متقاعد کنم که فقط در عرض چند دقیقه از حکچ خارج شوند. فکر میکنم وقتی نیکخواهی ما ظاهر شود، میتوانیم کنترل اهریمن بر مردم را ازبین ببریم و به آنها کمک کنیم از حزب خارج شوند.
اکنون به مردم میگویم: «زندگی ارزشمند است. امیدوارم که شما و خانوادهتان از این بیماری همهگیر در امان بمانید. چرا این پادنمی در اینجا وجود دارد؟ حکچ فاسد است و تمرینکنندگان فالون دافا را مورد آزار و شکنجه قرار میدهد. حتی اعضای بدن تمرینکنندگان زنده را برای سودهای کلان بیرون میآورد. آسمان اجازه نخواهد داد. همه ما مشتهای خود را بالا آوردهایم و قسم خوردهایم که جان خود را فدای حزب کنیم. اما حزب مرتکب همه نوع شرارت میشود. نمیتوانیم ابزاری برای جنایاتش باشیم. ما باید آن تعهدی را که دادهایم باطل کنیم.»
همین را به مأموران پلیس و سایر افراد در اجرای قانون گفتهام. وقتی این کار را انجام میدهم، از استاد میخواهم که به من نیرو ببخشند زیرا میدانم استاد در کنارم هستند.
مردم در صف انتظار بودند تا سوار اتوبوس شوند، مردی را دیدم که شبیه یک افسر پلیس لباسشخصی بود و در صف ایستاده بود. کوله پشتی او پر از وسایل بود و نیمی از آن آویزان شده بود. به او گفتم: «مراقب باشید. زیپ کوله پشتی شما تا نیمهباز است و ممکن است همه چیز بیرون بیفتد.»
وقتی از من تشکر کرد، گفتم: «خواهش میکنم. میدانید که مهم نیست چه نوع کاری انجام میدهید، امیدوارم شما و خانوادهتان با خروج از حکچ خوشبخت و ایمن باشید.»
او به من نگاه کرد و پرسید: «آیا من هنوز واجد شرایط هستم؟»
این گفته گویای آن بود که او کارهای بد بسیاری انجام داده است. پاسخ دادم: «به شرطی که با خروج از حزب موافقت کنی، موجودات الهی شما را نجات میدهند. اگر با دافا همسو شوی، دافا شما را نجات میدهد. سپس میتوانی ایمن بمانی. امیدوارم به سعادت و آرامش درونی دست پیدا کنی.» او نام واقعی خود را به من گفت و از آن برای خروج از حکچ استفاده کرد.
قرنطینه
شهر من بهدلیل پاندمی قرنطینه شد، بنابراین افراد زیادی بیرون نبودند، اما با این وجود ساعت یک بعدازظهر به بیرون میرفتم. با هر کسی که میدیدم صحبت میکردم. بیدار کردن وجدان مردم تنها چیزی است که در ذهن من است. قرنطینه کردن شهر جلوی مرا نخواهد گرفت.
محلی است که دانشجویان دانشگاه اغلب از آنجا عبور میکنند، بنابراین برای روشنگری حقیقت به آنجا میروم. بسیاری از آنها موافقت میکنند که از سازمانهای حکچ خارج شوند. به دختری که گل در دست داشت درباره فالون دافا گفتم. او پس از شنیدن سخنانم، اصرار کرد گلها را به من بدهد.
برخی از مردم پس از پذیرفتن سخنانم درباره فالون دافا، از من برای صرف غذا دعوت کردند و برخی نیز مرتباً از من تشکر میکردند. برخی از آنها نشانهای یادبود دافا را میخواستند، برخی بارها و بارها گفتند: «فالون دافا خوب است.»
همه موجودات جنبه آگاهی دارند. هنگامی که مردم حقیقت را درک میکنند، بهطور کلی قدردانی خود را ابراز میکنند.
روشنگری حقیقت برای مأموران اداره 610 و مأموران امنیت داخلی
در طی چند سال گذشته وقتی بسیاری از تمرینکنندگان از زندان آزاد میشدند، مأموران محلی، اداره 610، امنیت داخلی یا مأموران پلیس اغلب برای تحویل گرفتن آنها به آنجا میرفتند و به آزار و شکنجه آنها ادامه میدادند.
همتمرینکنندگان درکشان را بهاشتراک گذاشتند و همگی فهمیدیم که نمیتوانیم اجازه دهیم این نظم و ترتیب شیطانی ادامه یابد. مجبور شدیم دنبال تمرینکنندگان برویم تا از ربوده شدن دوباره آنها جلوگیری کنیم.
تمرینکننده مردی بهنام کیم (نام مستعار) بود که در شهر دیگری زندانی شده بود. روز آزادیاش با دو ماشین به آنجا رفتیم و جلوی زندان پارک کردیم.
ماموران اداره 610 و مأموران پلیس از زادگاه کیم نیز در آنجا بودند. هفت مرد قد بلند و قوی بیرون آمدند. ترسیده بودم و قلبم شروع به تپش کرد. نبرد بین خیر و شر در بُعد دیگری آغاز شده بود.
به سمت درِ ورودی زندان قدم برداشتیم و حقیقت را برای مأموری که کیم را بیرون آورده بود روشن کردم. گفتم: «امیدوارم که با تمرینکنندگان فالون دافا با مهربانی رفتار کنید، زیرا با خوشبختی پاداش خواهید گرفت. آیا تابهحال به حکچ پیوستهای؟ شما مهربان بهنظر میرسی آیا میتوانم به شما در خروج از حزب کمک کنم؟» او موافقت کرد. از او خواستم که کیم را به ما تحویل دهد و نه به پلیس.
بعد از اینکه کیم لباسش را عوض کرد، سه نفر از ما کیم را نگه داشتیم و با عجله به سمت ماشین خودمان حرکت کردیم. مأموران امنیتی داخلی جلوی ماشین ما را گرفتند تا نتوانیم آنجا را ترک کنیم. آنها از ما عکس و فیلم گرفتند و تهدید کردند که ما را دستگیر خواهند کرد.
من و یک تمرینکننده خانم دیگر داخل ماشین بودیم، در حالی که یک تمرینکننده مرد با آرامش اما محکم با آنها صحبت میکرد. با دیدن این، ناگهان دیگر نترسیدم. با خودم فکر کردم: «در حال انجام چهکاری هستم؟ تمرینکنندگان دافا از اهریمن نمیترسند!» از ماشین پیاده شدم و شروع به صحبت با پلیس کردم.
پس از مدتی، سه مأمور از اداره پلیس محلی رسیدند. یکی از آنها گفت: «از فاش شدن نامم نمیترسم. شما تمرینکنندگان را تا پایان مورد ضرب و شتم قرار خواهم داد.»
به او نگاه کردم و گفتم: «هنوز فرصت داری. نسبت به تمرینکنندگان دافا کارهای بد انجام نده با آنها مهربانانه رفتار کن تا در امان باقی بمانی و از زندگی خوبی برخوردار شوی. بهیاد داشته باش که "فالون دافا خوب است" و این به شما کمک میکند آینده خوبی داشته باشید.» یکی یکی حقیقت را برای آنها روشن کردم.
بعضی از مأموران در ماشینشان نشسته بودند. در را باز کردم و به آنها گفتم: «همه شما افراد خوبی هستید. درک میکنم که این شغل شماست. ما هم آدمهای خوبی هستیم. از آزار و شکنجه تمرینکنندگان دافا دست بکشید و راه گریزی برای خودتان باقی بگذارید.»
استاد بیان کردند:
«بنابراین، صرفنظر از محیط یا شرایطی که در آن با مشکل روبرو میشوید، باید در اداره کردن هرچیزی قلبی بخشنده و مهربان را حفظ نمایید. اگر نتوانید دشمنتان را دوست داشته باشید، پس نمیتوانید به کمال برسید.» (آموزش فا در کنفرانس فا در استرالیا)
به خانم پلیس گفتم: «خواهر، این کار را نکن؛ تمرینکنندگان دافا همه افراد خوبی هستند. با مهربانی با آنها رفتار کن و پاداش خواهی گرفت. حکچ با آزار و شکنجه فالون دافا در حال نقض قانون است. آیا میتوانی زندگی خود را بهخاطر آنها در معرض خطر قرار دهی؟ امیدوارم آینده خوبی داشته باشی.»
ما تمرینکنندگان ضمن روشنگری حقیقت، شروع به احاطه آنها کردیم. آنها بهتدریج نرم شدند و اجازه دادند دور شویم، اما با ماشینهای خود ما را دنبال کردند.
ما به سمت خانهای خالی حرکت کردیم و آنها را برای صرف غذا دعوت کردیم. آنها نپذیرفتند و خیلی زود آنجا را ترک کردند.
فهمیدیم که استاد در کنارمان حضور دارند. وقتی نیکخواهی ما بروز کرد و افکار درست ما قوی شد، استاد به بقیه امور رسیدگی کردند.
یک خانم تمرینکننده بود که بهطور غیرقانونی محکوم شد. او در زندان اعتقاد راسخش را به دافا حفظ کرد. با پایان محکومیتش، مقامات زندان از آزاد کردنش خودداری کردند. ما به آنجا رفتیم و حقیقت را برای رئیس زندان روشن کردیم. او سرانجام پذیرفت که آن تمرینکننده را آزاد کند. به زندان رفتیم و وقتی دیدیم در حال ترک آنجاست کف زدیم. مأموری گفت: «این فالون دافا بسیار قدرتمند است. آنها حتی برای تشویقت به زندان شتافتند.»
وقتی همتمرینکنندگان آزاد میشدند، ما برای تحویل گرفتن آنها به زندان میرفتیم و اجازه نمیدادیم آنها توسط پلیس یا مأموران اداره 610 ربوده شوند. در عین حال حقیقت را برای آنها روشن میکردیم. برخی محلی و برخی دیگر از شهرهای مختلف بودند.
آنها در ابتدا خشن بودند. از ما عکس و فیلم گرفتند. ما فقط با نیکخواهی حقیقت را برایشان روشن کردیم. بعداً، آنها از دیدن ما میترسیدند و جرئت نمیکردند تمرینکنندگان آزاد شده را ببرند. حتی برخی از آنها از حکچ خارج شدند.
خاتمه
به استاد ایمان داشته باشید و همیشه برای اصلاح خود به درون نگاه کنید. فقط نیکخواهی و افکار درست میتوانند همه اهریمنان را نابود کنند.
قدردان استاد هستم چراکه ایشان شخص حقیری مثل مرا به یک تمرینکننده دافا تغییر دادند. قبلا فردی خودخواه و پر از سرشت اهریمنی بودم. دافا ذره ذره مرا پاک كرد و به من یاد داد كه فرد خوب چه کسی است، یک تزکیهکننده چیست و چگونه یک تمرینکننده واقعی دافا شوم.
کم کم فهمیدم که نیکخواهی چیست و چگونه میتوان نیکخواهی را تزکیه کرد. همچنین فهمیدم که هدف زندگی من بیدار کردن وجدان موجودات ذیشعور است.