(Minghui.org) حدود ساعت 10صبح 27آوریل 2016، سوار بر اسکوتر برقیام به یک سهراهی رسیدم. از گوشه چشمم دیدم که یک کامیون بزرگ درحال نزدیک شدن است. انتظار نداشتم که کامیون به سمت راست بپیچد، چون گردش به راست خلاف بود، بنابراین حرکت کردم و به راه خود ادامه دادم.
ناگهان ضربهای از پشت به من برخورد کرد و فشار زیادی به من و دوچرخهام وارد شد. فکر کردم: « حتماً کامیون به من برخورد کرده است. از راننده خسارت نخواهم گرفت.» بهسرعت نشستم و سعی کردم تا بایستم که احساس کردم چیزی روی سرم است. من زیر کامیون بودم!
سعی کردم خودم را از مسیر چرخهای سمت راست که به سمتم میآمد دور کنم، اما قادر به حرکت نبودم. یک صفحه گرد بزرگ به پیشانیام برخورد کرد و مرا پرت کرد. بهعنوان یک تمرینکننده دافا میدانستم که همه چیز خوب خواهد بود. روی اسکوتر برقیام دراز کشیدم و کامیون قبل از اینکه متوقف شود، من و اسکوتر را چند متر روی زمین کشاند. لاستیکها در تمام طول راه به مچ پایم سائیده میشدند.
پای چپم واقعاً درد گرفته بود، اما سریع از زیر کامیون بیرون آمدم. راننده شوکزده آنجا ایستاده بود. به او گفتم: «همه چیز خوب است. الان از زیر کامیون بیرون آمدم. از شما غرامت نمیخواهم.»
او آنجا ایستاده بود و حتی یک کلمه هم نگفت. به او گفتم: «من فالونگونگ را تمرین میکنم. اگر تمرینکننده نبودم، ممکن بود کشته شوم.»
بالاخره به خود آمد و حرف زد.
وقتی پلیس رسید، به آنها گفتم: «من از زیر کامیون بیرون آمدم و حالم خوب است. من فالونگونگ را تمرین میکنم. لطفاً بهخاطر بسپارید، "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است" تا از خطر ایمن باشید.»
مأموران پلیس بسیار تعجب کرده بودند و موافقت کردند که آن عبارات را بهخاطر داشته باشند. همچنین به آنها کمک کردم تا از حزب کمونیست چین (حکچ) و سازمانهای جوانان وابسته به آن خارج شوند. از آنها خواستم كه راننده را مسئول تصادف ندانند، زیرا قصد نداشته که به من صدمه بزند.
یک ماًمور پاسخ داد: «او خلاف کرده زیرا به راست پیچیده است. این یک تخلف جدی است و او مسئول است. اجازه دهید شما را به بیمارستان منتقل کنیم.»
از آنجاکه میدانستم که این کار برای پلیس روالی عادی است، راهی بیمارستان شدم.
در راه، جزئیات مربوط به حادثه را برای امدادگر تعریف کردم. او تعجب کرد، زیرا آنها با تصادفات بسیاری روبرو میشوند و او هرگز کسی را با این آرامش و خوشبینی ندیده بود. برایش روشنگری حقیقت دافا را انجام دادم و به او کمک کردم تا حکچ را ترک کند. همچنین بروشورهایی درباره فالوندافا به او دادم. پس از چندین آزمایش در بیمارستان، آنها گفتند که هیچ استخوان شکستهای ندارم، فقط چند خراش و جراحت جزئی روی پای چپم داشتم.
در اداره پلیس، مأمور پلیس از من پرسید که چگونه میخواهم غرامت دریافت کنم. گفتم: «چیز مهمی نبود. او قصد نداشت به من صدمه بزند. من غرامت نمیخواهم.»
مأموران از نگرش من درباره آن حادثه بسیار متعجب شدند و تحت تاًثیر قرار گرفتند. مأموری گفت: «همه ما شوکه شده بودیم. از آنجا که کل اسکوتر برقی شما جمع شده بود، تصمیم گرفتیم که هزینه خرید یک اسکوتر جدید را از راننده بگیریم.»
بهخاطر مراحل قانونی پیچیده که باید دنبال میکردند تا ساعت 5 عصر در اداره پلیس ماندم. پای چپم متورم و بسیار دردناک شده بود، اما سعی کردم طبیعی رفتار کنم. از روی ادب، راننده هزار یوآن به من داد. نمیخواستم او هزینه اسکوتر را بپردازد، بنابراین به او گفتم: «من از شما چیزی نمیخواهم و مزاحمتی برای شما ایجاد نخواهم کرد. حالم خوب خواهد شد.» بنابراین دیگر با او تماس نگرفتم.
ساق پای چپم کبود شد. خراش روی آن خونریزی داشت و نمیتوانستم راه بروم، بنابراین مجبور بودم روی زمین بنشینم. یک ساعت طول میکشید تا در خانه به دستشویی بروم.
در این مدت به سخنرانیهای استاد لیهنگجی گوش کردم. فکر کردم: «تمرینکنندگان دافا باید حقایق مربوط به فالوندافا را به مردم بگویند و در این زمان حساس وجدانشان را بیدار کنند. اما چگونه میتوانم این کار را در این شرایط انجام دهم؟» بنابراین تصمیم گرفتم تا زمانیکه بتوانم بدون مشکل راه بروم، بروشورها و جزوههای اطلاعرسانی دافا را درست کنم.
بعد از 48ساعت، بدون هیچ دارو یا درمانی، از کسی که قادر به حرکت نبود، به کسی که بدون هیج مشکلی حرکت میکند تغییر کردم. به این درک رسیدم که فقط با اعتماد کامل به دافا و استاد و انجام آنچه استاد از ما میخواهند، میتوانیم همیشه استاد را در کنارمان احساس کنیم.
درعرض دو ماه، به حالت عادی برگشتم و توانستم جعبههای سنگین را جابهجا کنم.