فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

«برای دافا اینجا آمدم» (قسمت اول)

14 ژوئن 2021 |   یک تمرین‌کننده جوان فالون دافا در ایالات متحده

(Minghui.org) در میان صدهاهزار تمرین‌کننده فالون دافا در سراسر جهان، چند نسل در یک خانواده تقریباً هم‌زمان تمرین این روش را آغاز کردند. این در خصوص من صدق می‌کند: من، مادرم و مادربزرگ مادری‌ام همگی دافا را تمرین می‌کنیم.

از سال 1999 که حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) آزار و شکنجه فالون دافا را آغاز کرد، ما سه نفر در تزکیه‌مان ثابت‌قدم و مصمم باقی مانده‌ایم. علاوه بر به‌کارگیری اصول دافا در رفتار روزمره برای رشدمان، حقیقت را درباره اینکه دافا واقعاً چیست روشن کرده‌ایم، درحالی‌که با تبلیغات و دروغ‌های رژیم مبنی بر اینکه دافا فرقه‌ای خطرناک است، مقابله می‌کنیم.

من با مادرم دستگیر و بازداشت شده‌ام. درحالی‌‌که او در بازداشتگاه، در اردوگاه کار اجباری و زندان حبس شد، متحمل فشاری عظیم و سختی‌هایی شدم که برای سنم عادی نبود. اما اجازه ندادم آنها به من آسیب برسانند و خوش‌بین باقی ماندم. سطح نمراتم را در مدرسه حفظ کردم و همیشه بالاترین رتبه کلاسم را داشتم. مادربزرگم که در ایالات متحده زندگی می‌کرد، در تلاش برای نجات مادرم، هر فرصتی را برای اطلاع‌رسانی درباره آزار و شکنجه در چین، غنیمت می‌شمرد.

سه نسل تمرین‌کننده دافا در خانواده‌ام سرانجام در ایالات متحده به هم پیوستند. درحالی‌که بیست‌ونهمین سالروز معرفی این روش به عموم را جشن می‌گیریم، به تجربیاتم در تزکیه در دافا از خردسالی نگاهی می‌اندازم و مملو از قدردانی از استاد نیک‌خواه‌مان هستم.

کسب فا در پنج‌سالگی

مادربزرگم در سال 1997 و مادرم در ابتدای سال بعد تمرین فالون دافا را شروع کرد. وقتی مادرم تمرین این روش را شروع ‌کرد، من هم طبیعتاً تمرینش را آغاز کردم. در آن زمان پنج‌ساله بودم و اغلب با افتخار به مردم می‌گفتم: «استاد از مه1992 شروع به آموزش فا به مردم كردند و من در مه1992 متولد شدم. من برای دافا به اینجا آمدم.»

هر روز به نوارهای صوتی سخنرانی‌های استاد گوش می‌دادم و پس از مدت کوتاهی همه آنها را از بر کردم. همه شعرهای هنگ یین را نیز از بر کردم. دافا جزئی جدایی‌ناپذیر از زندگی‌ام شد و در اعماق روحم ریشه دوانید. در نظر من، تزکیه و رشد مداوم خودم بر اساس معیارهای اخلاقی دافا چنان واقعیت مهمی است که هرگز نیاز به فکرکردن نداشته است.

متحمل‌شدن ضرر و زیان در منافع شخصی هرگز آزارم نداده و همیشه تمایل دارم دست یاری به سوی سایرین دراز کنم. وقتی کودکان در مدرسه اذیتم می‌کردند، اهمیتی نمی‌دادم و فقط به آنها لبخند می‌زدم. هم‌سن‌وسالانم و بزرگ‌ترهای اطرافم همگی دوستم داشتند.

از همان ابتدا می‌توانستم در تمرین مدیتیشن پاهایم را در وضعیت گل نیلوفر آبی کامل قرار دهم و به‌سرعت مدت زمان مدیتیشنم را افزایش دادم. هنوز روزی را که یک ساعتِ کامل مدیتیشن کردم، به یاد دارم. با رسیدن به 55 دقیقه، پاهایم خیلی خیلی درد گرفته بود، بنابراین از مادرم پرسیدم که چگونه می‌توانم تحملش کنم و تا پایان انجامش دهم. او گفت: «می‌توانی این جملات را تکرار کنی: "وقتی تحمل‌كردن آن سخت است، می‌توانی آن را تحمل كنی. وقتی انجام آن سخت است، می‌توانی آن‌ را انجام دهی." (سخنرانی نهم، جوآن فالون)» آن دو جمله را بارها و بارها تکرار کردم و تا پایان موسیقی، پاهایم را باز نکردم.

تا پنج‌سالگی کودک مریضی بودم. اغلب سرما می‌خوردم و تب‌ بالایی داشتم. به گردۀ گل نیز حساسیت داشتم. وقتی بهار می‌آمد و گل‌ها شکوفا می‌شد، چشمانم قرمز می‌شد و می‌خارید. وحشتناک بود.

بعد از اینکه تمرین فالون دافا را شروع کردم، استاد بدنم را پاکسازی و مرا قوی‌تر کردند. دیگر مریض نمی‌شدم. حتی وقتی گاهی علائم بیماری را تجربه می‌کردم، به‌ندرت طول می‌کشید. درحالی‌که آلرژی‌ام کاملاً از بین رفته، هر زمان که می‌خواستم و تا زمانی که تمایل داشتم می‌توانستم در طبیعت باشم و چیزی را که بیشتر از هر چیزی دوست دارم، انجام دهم یعنی طراحی. گل‌ها، چمن‌ها، پرندگان و مردم را طراحی می‌کردم.

درحالی‌که استاد نیک‌خواهانه مراقبم بودند، بدون نگرانی بزرگ شدم.

آزار و شکنجه آغاز می‌شود

با اینکه فالون دافا بسیار شگفت‌انگیز است، جیانگ زمین، رهبر وقت حزب کمونیست چین، در سال 1999 آزار و شکنجه‌ای را در سراسر کشور آغاز کرد که فالون دافا را هدف قرار می‌داد. من و مادرم مانند سایر تمرین‌کنندگان، به تزکیه‌مان ادامه دادیم و حقایق دافا را برای افرادی که فریب دروغ‌های رژیم کمونیست را خورده بودند، روشن می‌کردیم.

در ابتدا مطالب روشنگری حقیقت را چاپ نمی‌کردیم، بنابراین من و مادرم فلایرها را دست‌نویس می‌کردیم. «فالون دافا خوب است،» «حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است،» «جهان به حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری نیاز دارد» و «اعتبار استاد را بازگردانید» را روی برگه‌های بزرگ کاغذ می‌نوشتیم و در مکان‌های عمومی می‌چسباندیم. رد پایمان را در میدان تیان‌آنمن، خیابان‌های بزرگ و کوچه‌های کوچک، فروشگاه‌ها، ایستگاه‌های قطار و اتوبوس و نیز آپارتمان‌های مسکونی بجا می‌گذاشتیم.

من و مادرم وقتی در رستوران‌های مک‌دونالد، کِی‌اِف‌سی و سایر رستوران‌ها غذا می‌خوردیم، مانند یک تیم همکاری می‌کردیم تا حقایق را روشن کنیم. وقتی درباره دافا و آزار و شکنجه‌های نادرست می‌گفتیم، به‌نوبت صحبت می‌کردیم تا سایرین بتوانند حرف‌هایمان را به‌وضوح بشنوند و از حقیقت مطلع شوند. وقتی کارفرمایانِ مادر یا پدرم گردشی را برای کارمندان ترتیب می‌دادند، همیشه فلایرهای چسبان را همراهمان می‌بردیم، به هر کجا که می‌رفتیم آنها را می‌چسباندیم و حقیقت را همه‌جا منتشر می‌کردیم.

وقتی فلایرهای چاپ‌شده فالون دافا در دسترس قرار می‌گرفت، من و مادرم کل جامعۀ یک نهاد دولتی را که در آن زندگی می‌کردیم تحت پوشش قرار می‌دادیم و به هر خانوار فلایر می‌دادیم. با اتوبوس به محله‌های دیگر هم می‌رفتیم تا فلایرها را توزیع کنیم.

اگر ساختمان مرتفع بود، با آسانسور به طبقه آخر می‌رفتیم و سپس پایین می‌آمدیم و در مقابل هر در، فلایر گذاشتیم. در ساختمان‌های مسکونیِ قدیمی‌‌تر و بدون آسانسور، من و مادرم از هم جدا می‌شدیم. من به طبقه بالا، معمولاً طبقه ششم می‌رفتم و پایین می‌آمدم درحالی‌که مادرم طبقه‌های از نیمه به پایین را پوشش می‌داد.

چه سرمای شدید زمستان بود و چه گرمای شدید تابستان، چه باد بود و چه باران، آخر هفته یا تعطیلات، حتی زمانی به مهمی شب سال نو چینی، هیچ‌چیز مانعمان نمی‌شد و هرگز یک روز هم به خودمان استراحت نمی‌دادیم. وقتی بعداً یک چاپگر و یک دستگاه چاپ سی‌دی خریداری کردیم، در تهیه فلایرها و سی‌دی‌های روشنگری حقیقت، یاور کوچک مادرم شدم. بیش از آنچه لازم بود تولید می‌کردیم و مقداری را به سایر تمرین‌کنندگان محلی می‌دادیم.

مادرم به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد

اندکی پس از ورود به مدرسه راهنمایی، مادرم دستگیر و به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد. درست قبل از تعطیلات سال نو چینی بود. مادرم به دیدار یکی از همكارانش رفته بود و در راه بازگشت به خانه فلایرهای روشنگری حقیقت را توزیع می‌کرد. از زمانی که قرار بود خانه باشد گذشته بود و احساس بدی درباره‌اش داشتم. به مادربزرگم زنگ زدم، و با کمک او و پدرم، قبل از حضور پلیس، همه کتاب‌های دافا و فلایرهای روشنگری حقیقت را به مکانی امن منتقل کردیم.

همانطور که شک کرده بودیم، مادرم به‌دلیل توزیع فلایرها به پلیس گزارش شده بود. پلیس خانه‌مان را نیز زیرورو کرد و حتی کمدهایمان را گشت، اما فقط چند پوستر دست‌نویس دافا پیدا کرد که وقت نکرده بودیم پنهانشان کنیم.

مادرم ابتدا در اداره پلیس حبس و بعداً به بازداشتگاه منتقل شد. باد تمام شب زوزه می‌کشید و یخبندان بود. برای من مطمئناً سردترین روز زمستان به نظر می‌رسید. پدرم را اواخر شب برای بازجویی به اداره پلیس بردند و مادربزرگم پیش من ماند. گریه کردم تا اینکه خوابم برد. وقتی بیدار شدم کمی دیگر گریه کردم و در حالی که گریه می‌کردم خوابم برد. در واقع، درحالی‌‌که مادرم در بازداشت بود، شب‌هایم را این‌گونه سپری می‌کردم.

یک ماه بعد اخطاریه‌ای دریافت کردیم حاکی از اینکه مادرم برای دو سال حبس به اردوگاه کار اجباری فرستاده می‌شود. در آن لحظه می‌دانستم که باید یاد بگیرم چگونه از خودم مراقبت کنم. اگرچه هنوز پدر و مادربزرگم را داشتم، آنها به اندازه من ناراحت بودند. نمی‌توانستم باری بر دوششان اضافه کنم.

نکته عجیب این بود که حتی بدون اینکه مادرم صبح‌ها بیدارم کند و بدون اینکه یادم بماند زنگ هشدار را تنظیم کنم، گاهی زنگ ساعت در زمان مناسب به صدا درمی‌آمد و هرگز دیر به مدرسه نرسیدم. می‌دانستم این استاد نیک‌خواه‌مان هستند که از من مراقبت می‌کنند.

فقط می‌توانستم سالی دو بار، یک بار در تعطیلات زمستانی و بار دیگر در تعطیلات تابستانی، به ملاقات مادرم بروم. در بیشتر سال فقط از طریق نامه با هم ارتباط داشتیم. در نامه‌هایم، درباره مدرسه و به‌طور کلی زندگی‌ام به او می‌گفتم. او در نامه‌هایش اصول دافا و انسان خوبی‌بودن را به من یادآوری می‌کرد. دلیل دیگری که نامه می‌نوشتیم این بود که نگهبانانی که نامه‌های ما را بازرسی می‌کردند می‌توانستند درباره دافا و خصوصیات تمرین‌کنندگان دافا اطلاعات بیشتری کسب کنند.

استقامت

در طول سال دوم دبیرستان، معلمم به کل کلاس گفت برای عضویت در لیگ جوانان، یک سازمان جوانان ح‌ک‌چ، درخواست دهند. فقط یک نفر درخواست عضویت ارائه نداد: من.

معلمم مرا به دفترش خواند و پرسید چرا درخواستی ارائه ندادم. در پاسخ گفتم: «ح‌ک‌چ خوب نیست. مادرم فقط به این دلیل که به حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری اعتقاد دارد به اردوگاه کار اجباری فرستاده است.» درباره دافا و اینکه چرا آزار و شکنجه اشتباه است، به معلمم گفتم.

او به حرف‌هایم گوش داد و گفت: «می‌فهمم. الان می‌فهمم که مادرت فرد خوبی است.» پس از آن، هرگز از من نخواست به لیگ جوانان بپیوندم. بسیار سپاسگزارم که استاد آن روز به من قدرت بخشیدند تا بتوانم به‌روشنی صحبت کرده و حقیقت را برای معلمم روشن کنم. ازآنجاکه از حقیقت درباره دافا آگاه شد، آینده‌ای روشن را برای خود رقم زد.

در پایان کلاس هشتم، در امتحانات ورودی دبیرستان واقعاً خوب عمل کردم و قبول شدم تا در کلاس‌های بالاتر مدرسه تحصیل کنم. این مدرسه یکی مدارسی بود که دارای یک برنامه عالی آمادگی برای کالج بود و بسیاری از والدین مایل بودند «هزینه حمایت مالی» بالا پرداخت کنند تا فرزندشان در آن دبیرستان قبول شوند. با این حال، من با کسب امتیازات کافی، از پرداخت هزینه حمایت مالی معاف شدم. همه می‌گفتند: «وای، تو ده‌هاهزار یوآن برای پدر و مادرت پس‌انداز کردی.» می‌دانستم این استاد هستند که کمکم می‌کنند.

مادرم در آن زمان هنوز در اردوگاه اجباری حبس و نگران بود به‌عنوان نوجوانی كه دوران بلوغش را سپری می‌كند، در تزکیه‌ام سست ‌شوم و استاد را ناامید كنم. به او می‌گفتم: «نگران نباشید. من مانند چمن هستم؛ هر کجا که باشم زنده می‌مانم و رشد می‌کنم.»

حجم کارم در دبیرستان بیش از دو برابر شد، اما استاد همیشه به من قدرت می‌بخشیدند و به من خرد می‌دادند. قبل از امتحان ورودی دانشگاه در سال آخر، تصمیم گرفتم هنر را به‌عنوان رشته تحصیلی‌ام دنبال کنم. به‌دلیل آزمون اضافه در دانش و مهارت‌های پایه‌ای هنر، نمره کلی‌ام بالاتر از میانگین کشوری بود. گواهینامه موفقیت در هنر را از دو مدرسه عالی هنر دریافت کردم و در یک دانشگاه معتبر پذیرفته شدم.

با رعایت اصول دافا، در حفظ شین‌شینگم با خود سختگیرم و مایلم ضرر کرده و به دیگران کمک کنم. تلاش می‌کنم مطابق استاندارد حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری بوده و همیشه نگرشی خوش‌بینانه داشته باشم. در طول تحصیل در مدرسه راهنمایی، دبیرستان و دانشگاه، رابطه دوستانه‌ای را با همه معلمان و همکلاسی‌هایم حفظ کردم. در طول 20 سال گذشته در آزار و شکنجه، هیچ‌کس به‌دلیل اینکه تمرین‌کننده دافا هستم، مرا مورد تبعیض و آزارواذیت قرار نداد.

(ادامه دارد)

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. هنگام چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری، لطفاً عنوان اصلی و لینک مقاله را ذکر کنید.