(Minghui.org) درود، استاد! درود، همتمرینکنندگان!
من تمرین فالون دافا را از سال ۱۹۹۶ شروع کردم و در سال ۲۰۰۸ به ایالات متحده آمدم. ده سال پیش در حالی که در دانشگاه تحصیل میکردم، تمرینکنندگان محلی پیشنهاد دادند که در زمینه رسانه کمک کنم. مایلم درباره برخی از تجربیات و پیشرفتهایم در زمینه تزکیه صحبت کنم که در طول سالها کار در رسانه کسب کردهام.
هنگامی که در سالهای ابتدایی و اواخر تحصیلم در دانشگاه بودم، در بسیاری از شهرهای ایالات متحده به ارائه گزارش درباره شن یون کمک کردم. بعدها در بخش گزارش خبری و نیز در رویدادی برای جلوگیری از آزار و اذیت تحمیلی ازسوی حزب کمونیست چین (حکچ) شرکت کردم.
هنگام مصاحبه با اندیشمندی از چین، به او کمک کردم تا از حکچ و سازمانهای وابسته به آن خارج شود. احساس کردم که کار در رسانه فرصتهای زیادی برای بیدار کردن وجدان مردم به من میدهد.
پس از فارغالتحصیلی، برای تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد به شهر کوچکی در جنوب ایالات متحده مهاجرت کردم. در آخر هفتهها به تهیه گزارشهای رسانهای کمک میکردم. اما خیلی زود فهمیدم که برقراری تعادل بین برنامه شلوغ دانشگاهیام و درگیرشدن من در دافا و روشنگری حقیقت کار آسانی نیست.
اغلب مجبور میشدم تا دیر وقت بیدار بمانم تا کارهای دانشگاهم را تمام کنم و سپس آخر هفتهها برای کار در زمینه پوشش خبر به شهرهای دیگر پرواز کنم. من تنها تمرینکننده در آن شهر کوچک بودم و احساس میکردم که محیط تزکیه خوبی ندارم. در آن زمان، تمرینکننده دیگری به من پیشنهاد داد که بهطور تماموقت در رسانه کار کنم. سعی کردم درباره آن بهطور جدی فکر کنم.
در سال ۲۰۱۴ دانشگاه را ترک کردم و بهعنوان خبرنگار تمام وقت روزنامه اپک تایمز در واشنگتن دیسی شروع به کار کردم. کار روزنامهنگاری در آنجا بیشتر شامل حضور در رویدادها، انجام مصاحبه، عکس گرفتن و نوشتن مقاله بود. وقتی در دانشگاه بودم، نوشتن و عکاسی از سرگرمیهای من بود.
بهعنوان روزنامهنگار هر روز در سخنرانیهای اتاق فکر و نمایشگاههای مختلف شرکت میکردم. این به من کمک کرد تا دانش و بینش پیدا کنم. هر روز آنچه را دوست داشتم و در آن مهارت داشتم انجام میدادم. میتوانستم بیرون بروم، تحقیق کرده و با اقشار مختلف مردم ملاقات کنم. همچنین میتوانستم بهطور مستقیم در گزارش رویدادهای تمرینکنندگان شرکت کنم.
گرچه غالباً مجبور بودم تا دیروقت بیدار باشم و مقاله بنویسم، اما بهندرت احساس میکردم که سخت کار میکنم. برعکس، احساس میکردم کارم هدفمند و جالب است. فکر میکنم بهترین کار را اینجا در رسانه برای خودم پیدا کردم.
پیوستن به اپک تایمز انگلیسیزبان
در سال ۲۰۱۷، بهطور تصادفی، در دفتر مرکزی نیویورک کارم را آغاز کردم. احساس میکردم که انگار سفر کاملاً جدیدی را برای تزکیه شروع کردم زیرا شغلی را که در آن تبحر داشتم و به آن علاقهمند بودم ترک کردم. با تغییر الزامات دفتر مرکزی نیویورک، دوباره به ادارات مختلف منتقل میشدم.
دلایل مختلفی برای این جابجاییها وجود داشت، از سازماندهی مجدد تیم کاری من گرفته تا اینکه مجبور میشدم به گروه کاری دیگری ملحق شوم زیرا افراد بیشتری در آنجا نیاز داشتند. در ابتدا احساس آشفتگی میکردم، اما وقتی یادم میآمد که مسیرهای تزکیه ما توسط استاد نظم و ترتیب داده شده است، میفهمیدم که این فرصتی برای پیشرفت من است.
تیمی که در آن حضور داشتم در اواخر سال ۲۰۱۸ دوباره سازماندهی شد. بهطور هم زمان، سرپرست فعلیام مرا فراخواند تا در بخش تازه تأسیسشده مشترکین زبان انگلیسی اپک تایمز در آن زمان کار کنم، جایی که از آن زمان به بعد در آنجا کار کردم.
کمتر از ده نفر در تیم ما بودند. ما همه چیز را از ابتدا شروع کردیم و نهایت تلاش خود را انجام دادیم تا به موفقیت روزنامه کمک کنیم. هیچ تجربه ای نداشتیم. من شاهد پیشرفت این تلاش بودم که از نقطه صفر شروع شد. همراه با این پروژه بالغ شدم و فهمیدم که فرصتهای بسیاری برای بهبود شینشینگ من وجود دارد. در این چند ماه گذشته، احساس میکنم که موفقیت بزرگی در تزکیه خود کسب کردهام.
در ابتدا، سرپرستم از من خواست که روی هماهنگی خدمات به مشتری تمرکز کنم. در آن زمان (حدود دو سال پیش) فقط تعداد کمی از افراد در بخش خدمات به مشتری کار میکردند. فشار ما بیشتر از بازخورد مشترکین درباره مسائل مختلف ناشی میشد. ازآنجاکه اکثر ما تجربه زیادی در کار در خدمات به مشتری نداشتیم، مجبور بودیم نحوه مدیریت در شرایط مختلف را ارزیابی و برنامهریزی کنیم.
ما گاهی اوقات با یک مسئله دردسرساز روبرو میشدیم که ناگهان تعداد بیشتری از مسائل ظاهر میشدند. در یک برهه حجم کار ما افزایش یافت بدون اینکه نیروی انسانی ما بیشتر شود. مجبور میشدم اضافه کاری کنم. در تمام طول روز مغزم مملو از مشکلات و شکایات مشتریان بود.
گاهی اوقات چنان احساس فشار روانی و درماندگی میکردم که هنگام نشستن پشت کامپیوترم گریه میکردم. اما، افکار درست قوی داشتم و میدانستم که بهخاطر نجات این مشترکان سخت کار میکنم. هنگامی که بهویژه با مسائل دشواری روبرو میشدم، از استاد کمک میخواستم و در نهایت همه چیز حل میشد.
همانطور که بعداً تعداد مشترکین ما افزایش مییافت و تولیدات ما به روز میشدند و ارتقا مییافتند، مسائل پیچیده و پیچیدهتری برای حل و فصل داشتیم. در این دوره از زمان، اعضای بیشتری که از راه دور کار میکردند به تیم پیوستند. ازآنجاکه اعضای تیم از مکانهای مختلف و مناطق زمانی مختلف بودند، بهعنوان یک هماهنگکننده، حجم کار من بیشتر و سختتر شد.
در آن زمان، خط تلفن از صبح تا شب مشغول بود و فشار به حدی بود که اعضای گروه غالباً فرصت فرستادن افکار درست را نداشتند. حتی تضمین وقت برای مطالعه فا و انجام تمرینات دشوار شد. در یک دوره زمانی احساس کردیم که از بُعدهای دیگر مداخله زیادی ایجاد میشود و چند نفر از اعضای تیم دچار دردسرهای خانوادگی و جسمی شدند.
ازآنجاکه تمرینکنندگان در مناطق مختلفی زندگی میکردند که زمان متفاوت است، این موضوع باعث میشد تلاشهای قبلی برای ترتیبدادن مطالعه فای گروهی و به اشتراکگذاشتن تجربههای تزکیه موفقیتآمیز نباشد. اما، متوجه شدم که اعضای تیم ما باید وضعیت تزکیه گروهی ما را تقویت کنند.
تمرینکنندهای که چشم سومش باز است به من گفت که در بعدی دیگر عوامل شیطانی را مشاهده میکند که با همتمرینکنندگان مداخله میکنند و باعث میشوند آنها از کارمای بیماری رنج ببرند. سپس از هر یک از اعضای تیم خواستیم که هر دوشنبهشب نیم ساعت وقت بگذارند تا با هم افکار درست بفرستیم.
بعد از اینکه دوشنبه بعدی با هم افکار درست فرستادیم، همتمرینکنندهای که چشم سومش باز بود با خوشحالی گفت که در حالی که ما افکار درست میفرستادیم، استاد را دید که آمدند. او گفت که استاد با رضایت به ما نگاه میكردند. احساس کردم که بسیار مورد تشویق قرار گرفتم و همچنین احساس کردم که باید تبادل تجربه تزکیه گروهی هفتگی و فرستادن افكار درست را ادامه دهیم.
روند ما درخصوص فرستادن افکار درست و به اشتراکگذاری تجربهها بهطور هفتگی تا به امروز ادامه داشته است. گرچه تعداد افرادی که شرکت میکنند متفاوت است، اما احساس میکنم که همه ما از آن بهرههای زیادی بردهایم. سپس شروع به برگزاری مطالعه فا کردیم و تمرینات را هفتهای دو بار در دفتر انجام میدادیم. همه تمرینکنندگان تیم ما احساس کردند که این خیلی خوب است.
با رشد سریع نسخه انگلیسی اپک تایمز و افزایش سریع تعداد مشترکین، تیم خدمات به مشتری نیز توسعه و گسترش یافت.
تمرینکنندگان بیشتر و بیشتری به ما پیوستند. ما بهتدریج تیم مدیریتی خود را بنیان گذاشتیم، از چند نفر در ابتدا، به ده، دهها و سپس صدها نفر از اعضای تیم افزایش یافتیم.
گرچه خدمات به مشتری ساده به نظر میرسد، طوری که انگار تمام کارهایی که باید انجام شود شامل پاسخ دادن به تماسهای تلفنی و پاسخدادن به ایمیلها است، اما در واقع کار زیادی در این زمینه وجود دارد. همه این روشها مربوط به کیفیت کلی خدمات به مشتری است. گاهی احساس میکنم که اطمینان از اینکه خدمات مشتری به خوبی انجام شده باشد یک پروژه حساس و عظیم است.
کار بهعنوان هماهنگکننده به ازبینبردن خودخواهیام کمک میکند
احساس کردم که هماهنگی بهطور فزایندهای دشوار میشود و با گسترش تیم و اضافهشدن همکاران جدید، الزامات برای شینشینگ و ظرفیتم بالاتر و بیشتر میشود. این امر خصوصاً به این دلیل بود که تیم ما متشکل از اعضایی از زمینههای مختلف فرهنگی، زبانی، سنی، شخصیتی و ارتباطات و عادات کاری متفاوتی بود.
احساس کردم که تمام وابستگیهای پنهانم در روند کار با همتمرینکنندگان در معرض دید قرار گرفته است. در گذشته فکر میکردم در زمینه همکاری بسیار خوب هستم.
بعد از اینکه هماهنگکننده شدم، فهمیدم که چقدر بیش از حد مغرور هستم. من ویژگیهای فرهنگ حکچ، شامل حسادت، ذهنیت خودنمایی، ذهنیت رقابتطلبی و خشم و رنجش قوی را در خود داشتم. میخواستم اراده خود را به دیگران تحمیل کنم و دوست نداشتم مورد انتقاد قرار گیرم.
برای یک دوره زمانی اغلب با همتمرینکنندگان تضادهای شینشینگی داشتم. حتی با اینکه در قلبم، میدانستم که این کار اشتباهی است، اما وقتی با اختلاف روبرو میشدم رفتار بدی از خود نشان میدادم. حتی شکایت میکردم و نمیدانستم که چرا دیگران مرا درک نمیکردند و همدلی به من ندارند در حالی که من خیلی سخت کار کرده و بسیارخسته بودم.
بعضی اوقات در سطح ظاهری از اعضای تیم عذرخواهی میکردم ، اما درواقع فکر میکردم: «از آنجا که عذرخواهی من بسیار مؤدبانه است، آیا نباید تو هم به درون نگاه کنی و از من عذرخواهی کنی؟» تا زمانی که این وابستگی را رها نکردم، راهی برای حل واقعی اختلافها و شکافها با سایر تمرینکنندگان وجود نداشت.
هر زمان که همتمرینکنندگان به اشتباهات من اشاره میکردند یا میگفتند که من فرهنگ حزب را دارم، احساس میکردم که میخواهم منفجر شوم. نمیتوانستم آن را بپذیرم، برعکس، به آنها احساس رنجش زیادی پیدا میکردم.
در آن زمان احساس میکردم که نمیتوانم درد و رنج را پشت سر بگذارم و نمیتوانم در تزکیه پیشرفت کنم. بین خودم و همکارانم فاصله وجود داشت. علاوهبر فشار کاری در بخش خدمات مشتری، هر روز بازخورد منفی میشنیدم. بسیار افسرده شدم و نمیتوانستم سه کار را که استاد از ما میخواهند، به انجام برسانم.
این حالت افسردگی مسئلهای در تزکیه من ایجاد کرد. در طول این سالهای تزکیه، کارمای فکری شدیدی وجود داشت که باعث میشد اعتمادبهنفسم را در تزکیه از دست بدهم و این احساس را داشته باشم که شایسته نجات ارائهشده ازسوی استاد نیستم. حتی این شک در من ایجاد شد که مشکلی جدی درخصوص من وجود دارد.
ازآنجاکه با تمرین با پدر و مادرم بزرگ شدم، همیشه احساس میکردم که استاد شرایط را برای من فراهم کرده بودند تا بهترین محیط تزکیه را داشته باشم و اعضای خانواده کوشای من نیز نظم و ترتیب داده شدند تا همیشه به من کمک کنند. استاد همچنین انواع و اقسام راهنماییها را به من ارائه دادند و از طریق رؤیاهایم و در تمام مراحل تزکیهام به من کمک کردند.
به همین دلیل، همیشه احساس میکردم که هیچ دلیلی برای من وجود ندارد که در تزکیه شکست بخورم. اما درواقع، غالباً احساس میکردم که بهخوبی عمل نمیکنم، اینکه شایسته نیکخواهی و نجات ارائهشده ازسوی استاد نیستم، دافا و فرصت برای تزکیه را گرامی نمیدارم و دائماً در تزکیه اشتباه میکنم و اعتبار دافا را خدشهدار میکنم.
وقتی وضعیت تزکیهام خوب بود، میتوانستم این افکار را سرکوب کنم، زیرا درک میکردم که اعتمادبهنفسم در تزکیه نیز از ایمان به استاد و فا حاصل میشود. احساس کردم که باید باور داشته باشم که با وجود استاد و چنین فای بزرگی، مطمئناً استاد قادر به نجات من خواهند بود.
اما، این کارمای فکری زمانی بروز میکرد که احساس میکردم عملکرد ضعیفی داشتهام یا نمیتوانستم مدتی طولانی مشقتی را پشت سر بگذارم. احساس میکردم زیر آبی گلآلود دست و پا میزنم.
در طی آن مدت احساس میکردم که هر روز صبح رفتن به محل کارم جرئت زیادی میخواهد. رو به رو شدن با هر روز برایم به یک عذاب تبدیل میشد. گرچه میدانستم که قرار است مشقتی را پشت سر بگذارم و باید استقامت کنم، اما احساس میکردم که از نظر روانی، به انتهای خط رسیدهام. بعداً، وقتی از نظر روانی رنج میبردم و با فشارها و شکایتها و نارضایتیهای مختلف مشترکانمان روبرو میشدم، احساس میکردم قلبم به هم میپیچد و نفسکشیدن دشوار است.
در میان این درد، هنوز رشته باریکی از خردمندی را داشتم. به خودم میگفتم که مهم نیست چه اتفاقی میافتد، باید هر روز به کار خود ادامه دهم، زیرا باور داشتم این محیط به من کمک خواهد کرد. احساس میکردم که اگر این محیط گروهی را از دست بدهم، اوضاعم حتی بدتر خواهد شد.
بعضی اوقات وقتی سر کارم میرفتم احساس میکردم مادهای که بار سنگینی را به من تحمیل میکرد کمتر شده است. به دنبال راههایی برای شکستن تسلط نیروهای کهن بر خودم بودم. در اعماق قلبم، میدانستم که همه آن چیزهای بد خود واقعیام نیستند. هر از گاهی یاد سخنان استاد میافتادم:
«درواقع، تمام چیزهایی که همسو با دافا و افکار درست مریدان دافا نیستند، نتیجۀ دخالت نیروهای کهن هستند و این شامل تمام عوامل نادرستی که خودتان دارید نیز میشود. بههمین دلیل است که فرستادن افکار درست را یکی از سه کار مهمی قرار دادم که مریدان دافا قرار است انجام دهند. فرستادن افکار درست، هم بیرون و هم درون فرد را هدف قرار میدهد و هیچ موجود نادرستی نمیتواند بگریزد. صرفاً اینگونه است که در نحوۀ درنظر گرفتن فرستادن افکار درست و نحوۀ اداره کردن آن تفاوتهایی داشتهایم.» (درباره امواج متلاطمی که مقالهای درخصوص روح کمکی بهوجود آورد»)
میدانستم که نیروهای کهن سعی در شکستن اراده و اعتمادبهنفس من در تزکیه دارند. نمیتوانستم اجازه دهم که نیروهای کهن پیروز شوند.
همچنین شروع به تأمل و تفکر کردم که چرا وضعیت تزکیهام سقوط کرده است. متوجه شدم که به دلیل مشغله کاری زیاد، در مطالعه فا و فرستادن افکار درست، که برای تزکیه ما اساسی است، کوتاهی کردهام. این درواقع ریشه مشکل من بود.
با توجه به تزکیهام طی این همه سال، میدانستم که تا زمانی که میتوانم فا را در آرامش مطالعه کنم و افکار درست بیشتری بفرستم، هیچ درد و رنج و مشکلی وجود ندارد که نتوانم از پس آن بر نیایم. خودم را ملزم کردم که تا آنجا که ممکن است صبحها در مطالعه گروهی فا شرکت کنم. همچنین تصمیم گرفتم فا را بیشتر مطالعه و ازبر کنم.
مقالاتی را در وبسایت مینگهویی خواندم که توسط همتمرینکنندگان درباره تجربیات و بینش آنها در طی ازبرکردن جوآن فالون نوشته شده بودند. احساس کردم که بسیار مورد تشویق قرار گرفتم، و همچنین تمایل پیدا کردم که فا را ازبر کنم. ابتدا نگران سختیها بودم؛ احساس میکردم بیش از حد مشغول کار هستم و برایم دشوار بود که هر روز زمانی را به مطالعه حضوری فا اختصاص دهم.
اما، میخواستم از وقت آزاد بهعنوان فرصت استفاده کنم و فا را تا آنجا که میتوانم ازبر کنم. احساس میکردم اگر حتی یک پاراگراف را به خاطر بسپارم چیزهای زیادی به دست میآورم. هنگام سوارشدن به مترو، پیادهروی یا زمانی که باید منتظر میماندم، شروع به ازبرخواندن جوآن فالون میکردم. گرچه نمیتوانستم خیلی راحت آن را ازبر کنم، اما اغلب مفاهیمی از فا را که قبلاً متوجه نمیشدم درک میکردم. این برای بهبود تزکیهام بسیار مفید بود. تقریباً ازبرکردن جوآن فالون را به پایان رساندهام.
ازبرکردن فا در این دوره از تزکیهام نقشی حیاتی داشت. استاد در روند ازبرکردن فا، به من کمک کردند تا گرههای زیادی از ذهنم باز شود. بهعنوان مثال، میتوانستم تشخیص دهم که حسادت شدیدی دارم. اغلب احساس میکردم که این مسئله بین همتمرینکنندگان و من فاصله ایجاد میکند و باعث میشود با مهربانی و شفقت یک تمرینکننده واقعی با مردم اطرافم رفتار نکنم.
گرچه آن را تشخیص میدهم، اما احساس میکنم ازبینبردن این ذهنیت سخت است. گاهی اوقات به نظر میرسد برخی از آنها برداشته شدهاند، اما همچنین اغلب احساس میکنم همه جا وجود دارند. احساس ناراحتی بسیاری میکردم چرا این وابستگی اینقدر قوی است؟ چگونه میتوانم از شر آن خلاص شوم؟ چرا وقتی دیگران چیزهای خوبی دارند، بهجای احساس غیرمنصفانهبودن، نمیتوانم از عمق وجودم خوشحال شوم؟
یک روز، در حالی که فا را درباره «حسادت» در جوآن فالون ازبر میکردم، ناگهان جمله ای از استاد را دیدم:
«ذهنیتهای متفاوت در این دو فرهنگ منجر به نتایج متفاوتی میشود. در چین میتواند منجر به حسادت و دلخوری شود.»
وقتی این جمله را ازبر کردم، ناگهان چشمم به کلمات «ذهنیتهای متفاوت» خیره شد. فهمیدم که تصورات ما باعث حسادت در ما میشود.
فکر کردم که باید برخی تصورات اشتباه سد راه من شده باشند. موضوع حسادت را دنبال کردم تا تصورات پشت آن را عمیقاً کاوش کنم. فهمیدم که حسادت ناشی از این است که نمیخواهم ببینم دیگران از من بهتر هستند. بهعبارت دیگر، باید از دیگران بهتر باشم. فهمیدم که این نوعی ذهنیت است که از طریق آموزش فرهنگ حزب که از کودکی دریافت کردم شکل گرفته است.
در آموزش فرهنگ حزب، فقط افراد قدرتمند میتوانند زنده بمانند و در جامعه حذف نخواهند شد، در حالی که افراد ضعیف رقتانگیز هستند و نمیتوانند زنده بمانند. فهمیدم که اگر میخواهم حسادت را از بین ببرم، باید این فکر را تغییر دهم. چرا باید از دیگران بهتر باشم؟
زندگی یک شخص ثابت است و استاد بهترینها را برای ما نظم و ترتیب دادهاند. من فقط باید کارهایی را انجام دهم که باید بهخوبی انجام دهم. احساس روشنبینی ناگهانی را داشتم. از آن زمان به بعد احساس کردم حسادتم راحتتر برطرف میشود. بهمحض اینکه پدیدار میشد، میتوانستم بگویم که آن من نیستم و آن را از ذهنم پاک کردم.
پس از آن، فهمیدم که ممکن است بسیاری از مشکلات در تزکیهام ناشی از پایبندیام به برخی درکهای نادرست باشد که هنوز آنها را شناسایی نکردهام. شروع به جستجوی این تصورات کردم. در حالی که به مطالعه فا ادامه میدادم، و به درونم نگاه میکردم ناگهان متوجه یک مشکل اساسی در تزکیهام شدم. انگیزه من برای تزکیه براساس خودخواهی بود.
به محض فهمیدن این موضوع، احساس کردم به تمام وجودم شوک اعمال شد. سالها فا را مطالعه کردم و همیشه در فا دیدهام که استاد از ما میخواهند که فداکاری کرده و هنگام انجام کارها به دیگران فکر کنیم. اما بهنظر می رسید که هرگز به طور جدی به این موضوع فکر نمیکردم که چرا باید فداکار باشیم.
احساس کردم که انگار در تزکیهام گیر کردهام. بهطور پیوسته درباره موضوعات خودخواهی و ازخودگذشتگی میاندیشیدم. احساس کردم فقط در صورتی میتوانم از این نقطه عبور کنم که اصول فا را به درستی درک کرده و از طریق آنها پیشرفت کنم. در سکوت از استاد تقاضا کردم که مرا روشن کنند. یک روز، ناگهان دست از جدال درخصوص حل این مسئله برداشتم.
به خودم گفتم که این همان چیزی است که استاد لازم میدانند. تنها کاری که باید انجام میدادم این بود که به آنچه استاد میگویند عمل کنم. به عنوان ذرهای ناچیز در جهان، موجودی خلقشده توسط حقیقت، نیکخواهی، بردباری، باید با دافا و ویژگیهای جهان مطابقت داشته باشم.
واقعاً احساس کردم که وقتی فکر میکردم که بدون قید و شرط با دافا همسو میشوم، هسته اصلی زندگی من و کل تزکیهام دستخوش تغییر اساسی عظیمی میشد. سرانجام متوجه شدم که چگونه میتوانم مسیرم را در آینده طی کنم، از خودخواهی رها شوم و به موجودی تبدیل شوم که واقعاً ازخودگذشتگی داشته باشد و واقعاً با دافا یکی شود.
استاد بیان کردند:
«در طول روند مستمر تزکیه، خواندن کتابها و انجام تمرینها، فرد میتواند به تدریج فا را از درون فا درک کند. شما یک الزام بالاتر برای خودتان دارید و بیشترین سعیتان را میکنید تا از آن افکار بد و چیزهایی که به آنها وابستهاید جلوگیری کنید؛ بیشترین تلاش خود را میکنید که آنها را سبک گرفته و در برابرشان ایستادگی کنید. آن بخشی از شما که قادر است مطابق استاندارد باشد، حتی اگر برای یک لحظه باشد، آنوقت آنجا ثابت میماند. آن پیوسته و مداوم به این طریق در سطح نفوذ میکند. وقتی که بالاخره کاملاً موانع را برطرف کرده است، وقتی از آخرین لایه عبور کرده است، شما کشف میکنید که طرز فکر و افکارتان کاملاً با گذشته فرق میکند. حتی شیوۀ تفکرتان با گذشته فرق میکند. این خود واقعی شما است، سرشت واقعی شما، چراکه همهچیز و هرچیزی که دربارهاش فکر میکنید و نمیتوانید رها کنید عقاید کسب شدۀ بعد از تولد است که در حال گیرانداختن شما است. (آموزش فا در کنفرانس ایالات متحده غربی)
همانطور که استاد در این بخش از فا گفتند، پس از اینکه تغییر درونی رخ داد، احساس کردم که کل طرز فکرم و نوع نگاه من به مردم و محیط پیرامونم بهشدت تغییر کرده است. این تغییر در طرز فکرم، همچنن بسیاری از تصوراتم را بهطور بنیادی تغییر داده است.
در گذشته، همیشه احساس میکردم که تزکیه دشوار و دردناک است. من به زمان پایان آن وابسته بودم. همچنین نگران بودم كه به اندازه كافی خوب تزكیه نمیكنم و میترسیدم كه سطح تزكیهام روزی پایین بیاید زیرا نمیتوانستم شینشینگ خود را حفظ كنم یا اگر زمان تزکیه بیشتر شود نمیتوانستم ثابتقدم باقی بمانم.
وقتی فهمیدم که تزکیه همسو و یکیشدن در دافا است و ما باید بدون قید و شرط مراقب دیگران باشیم، ناگهان تزکیه کمتر دشوار، دردناک یا پیچیده به نظر میرسید. وقتی در گذشته سختیهایی را پشت سر میگذاشتم، هر چقدر تلاش میکردم نمیتوانستم این موضوع را درک کنم.
در میان یک مشقت گیر میافتادم و احساس میکردم که بسیار تلخ است. حتی احساس میکردم که به نظر میرسد روند تزکیهام از دیگران سختتر است. احساس میکردم که باید بیش از دیگران تحمل کنم. درواقع، همه اینها ناشی از خودخواهی بود. من خوشبختی، عصبانیت، غم، اندوه، احساسات و خودم را در درجه اول قرار میدادم، بهجای اینکه با الزامات استاد، دافا، تزکیه و موجودات ذیشعور همسو و یکی شوم.
استاد بیان کردند:
«اما وقتي در مشكلات ميافتيم، اغلب به بيرون نگاه ميكنيم- «چرا شما با من اينگونه رفتار ميكنيد؟»- و بهجاي اينكه خودمان را مورد بررسي قرار دهيم، احساس ميكنيم كه با ما غيرمنصفانه رفتار شده است. اين بزرگترين و مهلکترين مانع براي تمام موجودات زنده است.» (آموزش فا در کنفرانس سنگاپور)
وقتی توانستم با دافا همسو و یکی شوم و دیگران را بالاتر از خودم قرار دهم، دیگر وقت را تلف نمیکردم که چرا این اتفاق برای من افتاده است یا چرا دیگران با من اینگونه رفتار میکنند. در عوض، تمام تلاشم را میکنم تا بدون قید و شرط به دنبال اشتباهات و کاستیهای خودم باشم. سعی میکنم به دیگران توجه داشته باشم. به خودم یادآوری میکنم که اگر چیزی برای پیشرفت من نبود، با چنین مصیبتی روبرو نمیشدم.
در گذشته، گرچه از استاد میشنیدم که میگفتند چیزهای خوب و بد همه چیزهای خوبی هستند، اما من تصوراتم را تغییر نمیدادم. اکنون، هر اتفاقی که میافتد را فرصتی برای همگون شدن با دافا در نظر میگیرم. مهم نیست که چه اتفاقی میافتد، استاد از طریق آن رویداد به من نشان میدهند که کاستیهای من چیست و چگونه میتوانم پیشرفت کنم. در حال حاضر، واقعاً فکر میکنم که اینها چیزهای بسیار خوبی هستند.
درخصوص همتمرینکنندگان میتوانم از کاستیهای آنها چشمپوشی کنم. فهمیدم که استاد بهطور نظاممندی مسیر تزکیه همه تمرینکنندگان را نظم و ترتیب میدهند. وقتی آنچه برخی از تمرینکنندگان میگویند یا انجام میدهند مرا آزار میدهد، اکنون متوجه میشوم که هدف از آن این است که کاستیهای خودم را ببینم و تأمل کنم. دیگر مثل قبل به سایر همتمرینکنندگان با تصورات بشری و پیشداوری نگاه نمیکنم و کاستیهای آنها را مورد توجه قرار نمیدهم. آنچه اکنون میبینم نقاط قوت آنهاست و اینکه در چه جایی بهتر از من تزکیه کردهاند.
مادرم که یک همتمرینکننده است، یک بار گفت که من در زمینه تزکیه بهخوبی عمل نمیکنم و درخصوص فا روشن نیستم. هرگز سخنان او را جدی نمیگرفتم. فکر میکردم که این همه سال تزکیه کردهام و بعد از سپریکردن بسیاری از آزمونها و سختیها، چگونه میتوانستم چیز زیادی درخصوص تزکیه ندانم؟ اما بعد از تغییر این نگرش خودخواهانه اساسی، فهمیدم که واقعاً قبلاً نمیفهمیدم که چگونه باید تزکیه کنم.
در همان زمان، همچنین فهمیدم که بهعنوان یک هماهنگکننده، باید نهایت تلاش خود را برای همکاری با دیگران و کمک به آنها انجام دهم، بهطوری که همه بتوانند نقاط قوت خود را به کار گیرند و تواناییهای خود را به حداکثر برسانند. هر وقت دارای افکاری منفی بودم، بلافاصله درک میکردم که این نیروهای کهن هستند که میخواهند مانعی ایجاد کنند. نمیتوانم اجازه دهم که نیروهای کهن موفق شوند، بنابراین برای ازبینبردن اهریمنی که در کل تیم ما مداخله ایجاد میکند، با قدرت افکار درست میفرستم.
وقتی رشد و پیشرفت تیم خدمات مشتری را مرور میکنم، ما از چند نفر به صدها نفر رسیدیم، از رسیدگی روزانه به صدها درخواست خدمات مشتری به هزاران نفر دست یافتیم. از انجام همه کارها بهشکل دستی، به آرامی توانستهایم بسیاری از مسائل را بهطور اتوماتیکی انجام داده و کارایی کار خود را به میزان قابل توجهی ارتقا دهیم.
این نتیجه فداکاری و سختکوشی بیکران همه همتمرینکنندگان گروه ما است. از اینکه توانستهام در چنین تیمی کار کنم بسیار خوششانس هستم و از همتمرینکنندگان تیم ما بهخاطر کمک، تشویق و تحملشان بسیار سپاسگزارم.
مدیر ما همچنین بسیار نگران تزکیه تیم، بهویژه تمرینکنندگان جوان است، و یک مطالعه فا و محیط تزکیه خوبی برای ما ایجاد کرده است. همچنین از مادرم بسیار سپاسگزارم که صبورانه و خستگیناپذیر بارها و بارها با من صحبت و به من کمک کرد تا گرههای موجود در قلبم را برطرف کنم.
نتیجهگیری
بیش از ۲۰ سال از زمانی که از پنج سالگی تمرین تزکیه را شروع کردم میگذرد. معجزات بزرگ و کوچک بسیاری بوده است که در جریان تزکیهام در دافا اتفاق افتاده است.
با نگاهی به مسیر ناهموار و پردستاندازی که طی کردهام، نمیتوانم توصیف کنم که چقدر قدردان استاد هستم. از طریق تزکیه، من دریافتهام که وقتی یک تمرینکننده منیت خود را کنار میگذارد و بدون قید و شرط با فا یکی میشود و از اعماق قلبش به دیگران و موجودات ذیشعور فکر میکند، قلب او پر از روشنایی، عطوفت و آرامش خواهد شد. این آزادی واقعاً با لذتهای مردم عادی قابل مقایسه نیست.
درخاتمه، مایلم تجربهام را با به اشتراک گذاشتن شعری از استاد «پیروی از استاد» هنگ یین جلد ۳ به پایان برسانم:
«چهرههای قدرتمند و عظیم
آنها برای این جریان بزرگ جمع شدند
موقعیتهای اجتماعی مختلف
و شغلهای مختلفی را بهعهده گرفتهاند
مریدان دافا بدنی واحد هستند
استاد را در اصلاح فا پیروی میکنند
علیه این جریانهای شوم کار میکنند
متشکرم ، استاد! با تشکر از شما ، هم تمرین کنندگان»
(کنفرانس فای بینالمللی آنلاین ۲۰۲۱)
تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وبسایت مینگهویی منتشر میشوند، توسط وبسایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپیرایت هستند. چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری مشکلی ندارد، اما در این صورت ذکر عنوان مقاله اصلی و لینکش الزامی است.