(Minghui.org) درود بر استاد! درود بر هم تمرینکنندگان!
من و شوهرم حدوداًاز ژوئیه سال 2020 در حالی که بهدلیل پاندمی در قرنطینه بودیم، تمرین فالون دافا را شروع کردیم.
پریشانی خانواده پس از مهاجرت به استرالیا
ما در نوامبر2018 به استرالیا آمدیم. در بیرون فروشگاه مواد غذایی با زنی روبرو شدم که برگهای به دستم داد و پرسید که آیا از لیگ جوانان حزب کمونیست چین خارج شدهام؟ من جوابش را ندادم و فقط کاغذ را گرفتم. وقتی سوار اتوموبیل شدم، کلمات فالون گونگ(نام دیگر فالون دافا) را روی کاغذ دیدم. بدون اینکه با دقت بخونم آن را دور انداختم به این دلیل که وقتی در دبستان در چین تحصیل میکردم، در خصوص خودسوزی تیانآنمن به ما آموزش دادند و مکرراً همه را شستشوی مغزی میدادند، بنابراین در آن زمان تمایلی به تمرین فالون گونگ نداشتم.
هنگامی که در دانشگاه بودم، معلمم توصیه کرد که به حزب کمونیست چین (حکچ) بپیوندم. اما میدانستم اگر بعداً بخواهم از حکچ کناره گیری کنم کار آسانی نخواهد بود، زیرا میخواستم چین را ترک کرده و به خارج از کشور بروم. شوهرم به من گفت: «هیچ سازمان دیگری در جهان وجود ندارد که شخص بتواند وارد آن شود اما از آن خارج نشود.» بنابراین اقدامی نکردم و به حکچ نپیوستم.
واقعیت این است که در چین از طرفداران وفادار حزب کمونیست چین بودم. دوستی که زمانی خانهاش برای توسعه تخریب شد، به من گفت: «تو حزب کمونیست چین را شخصاً تجربه نکردهای. نمیدانی چقدر شرور است!» بعد از آن حادثه در بیرون فروشگاه مواد غذایی احساس کردم که کمی تغییر در قلبم ایجاد شده است.
هنگامی که «ویروس حک چ» در ووهان شیوع یافت، ما شروع به دیدن ماهیت واقعی حکچ کردیم. هنگامی که در چین بودیم، واقعیت را درخصوص «قحطی سه ساله»، یا قتل عام میدان تیانآنمن، یا برداشت اجباری اعضای بدن تمرینکنندگان فالون گونگ نمیدانستیم. بعداً به این نتیجه رسیدیم که هر چه حکچ میگوید، عکس آن باید صادق باشد. اگر میگوید چیزی خوب است، باید بد باشد و اگر میگوید چیزی بد است، باید خوب باشد.
شوهرم مدت طولانی بود که بیمار بود. او چی گونگ تمرین کرد، طب چینی را بهشکل خودآموز یادگرفت و تمرینات مختلفی را امتحان کرد. اما بهنظر میرسید هیچ کمکی نمیکند. با گذشت زمان، او بیش از پیش بدخلق شد. بعد از مهاجرت خانواده ما به استرالیا، همه چیز جدید بود و همه چیز در خانه ما بهم ریخته بود. وقتی بچهها مؤدبانه رفتار نمیکردند، شوهرم ناراحت میشد و مرا سرزنش میکرد که چرا در سن کم به آنها بهتر آموزش ندادم. وقتی عصبانی میشدیم و به بچهها سختگیری میکردیم، آنها به اجبار مؤدبانه رفتار میکردند اما روز بعد دوباره همان کار را میکردند. این چرخهای معیوب بود.
ما سه پسر داریم. آنها هر روز با هم دعوا، مشاجره و رقابت میکردند. شوهرم برای کنترل استرسش شروع به بازیهای ویدیویی کرد. من باید در خانه با همه امور کنار میآمدم و نگران سلامتیاش بودم. وقتی خواب خوبی نداشت، روز بعد چهرهاش گرفته بود و زمانی که اینطور بود جرئت نمیکردم با او صحبت کنم. پسران غالباً توجهی نمیکردند و همچنان با هم اختلاف داشتند. یک بار، تمام خانواده ما به ملاقات یک پزشک چینی رفتند. شوهرم روحیه بدی داشت و آنقدر سریع رانندگی میکرد که با خودم فکر کردم: «اگر اتفاقی بیفتد، همه ما با هم خواهیم مرد.» این وضعیت ناامیدکننده و مرارتباری برای خانواده ما بود.
در جستجوی فالون دافا در جریان پاندمی
یک روز، وارد اتاقمان شدم و دیدم شوهرم از طریق تلفن همراهش متنی را مطالعه میکند. نگاهی به من انداخت و لبخندی زد. مدتها بود که لبخندش را ندیده بودم! لبخندش گرم و آرام بود. احساس کردم گویی فرد دیگری است. ظاهراً کینهتوزی و سرسختیاش از بین رفته بود. به من گفت که مشغول مطالعه جوآن فالون ، متن اصلی فالون دافا بود.
او به من گفت که بارها ویدئو کلیپ 30 ثانیهای شن یون را بهصورت آنلاین تماشا کرده است. هر وقت تماشا میکرد، به گریه میافتاد. او سرانجام حقیقت را در بارۀ فالون گونگ آموخت و شروع به خواندن جوآن فالون کرد. او گفت بعد از این همه سال پاسخ همه سؤالات و مشکلاتش را پیدا کرده است. بنابراین تصمیم گرفت که فالون گونگ را تمرین کند.
با دیدن تغییرات ناگهانی در او، من نیز سعی کردم جوآن فالون را بخوانم و نمیدانستم که چگونه این اتفاق خواهد افتاد. ما پنج تمرین را با هم انجام دادیم. سعی کردیم دربارۀ تجربیاتمان صحبت کنیم ، اما این کار نتیجه نداد زیرا هیچ یک از ما درک خیلی عمیقی نداشتیم.
ما از طریق اینترنت مکان تمرین گروهی را در ملبورن پیدا کردیم. بهمحض اینکه دستور ماندن در خانه برداشته شد، هر پنج نفر ما یک روز ساعت 4 صبح به آنجا رفتیم اما کسی را در آنجا ندیدیم. فکر کردیم که شاید مردم هنوز بهدلیل پاندمی دور هم جمع نمیشوند.
ما با شمارهای در وبسایت تماس گرفتیم و سرانجام تمرینکنندهای غربی به ما گفت تمرینات گروهی شنبهها ساعت 9 صبح برگزار میشود. مشتاقانه منتظر رسیدن شنبه بعد بودیم. در روز مورد نظر، دوباره به پارک رفتیم.
شوهرم بعد گفت: «وقتی از تپه عبور کردیم و تابلوی" فالون دافا "را دیدیم، احساس کردم که بالاخره آن را پیدا کردم.»
ما هر شنبه به محل تمرین میرفتیم. اولین تمرینکنندهای که ملاقات کردیم بانویی میانسال بود. او بسیار مهربان وصبور است. او حرکاتمان را با دقت تصحیح کرد و به ما نشان داد که چگونه هر پنج تمرین را انجام دهیم. وقتی درباره داستان غمانگیز همسایهام گفتم، از چشمانش اشک سرازیر شد. با خودم فکر کردم:«تمرینکنندگان فالون گونگ واقعاً نیکخواه هستند!» من فقط وقتی دربارۀ همسایهام میشنیدم برآشفته و متأسف میشدم، اما او اشک ریخت. من هرگز کسی را که چنین مهربان و درست باشد در چین نمیشناختم. این تمرینکننده ما را به یک گروه مطالعه فا معرفی کرد که در آنجا با تمرینکنندگان بیشتری ملاقات کردیم.
تزکیه خود و کمک به دیگران در یادگیری حقایق
من و همسرم در آن زمان کار نمیکردیم. ما وقتمان را در خانه صرف مطالعه فا، انجام تمرینات و به اشتراک گذاشتن درکمان کردیم. این تغییرات بزرگی را در خانه ما ایجاد کرد. وقتی خودمان را براساس فا تغییر دادیم، فرزندانمان نیز تغییر کردند. آنها دیگر بحث و جدال نکردند. خانه ما هماهنگ شد.
در همان زمان، ما وابستگی خود را به راحتی نیز تشخیص دادیم. چگونه تزکیه میتواند کاری ساده و آسان باشد؟ فکرش را نمیکردم که استاد همه چیز را برای ما ترتیب داده باشند. شرکت رسانهای که توسط تمرینکنندگان محلی اداره میشد، تازه پروژه جدیدی را شروع کرده بود و به نیروی انسانی نیاز داشت. از ما کمک خواست. دقیقاً به همین ترتیب، ما مرحله جدیدی در تزکیه را شروع کردیم. گروه مطالعه فا خانگی ما نیز به گروه بزرگتر مطالعه فا در این شرکت رسانهای منتقل شد.
یک بار پس از مطالعه فا، تمرینکننده جوانی دربارۀ وابستگی حسادتش صحبت کرد. آن تأثیر عمیقی بر من گذاشت. حتی اکنون نیز سعی میکنم از روش مشابهی استفاده کنم تا وابستگیهایم را بشناسم و در باره آن با سایر تمرینکنندگان صحبت کنم. فهمیدم که وقتی یک وابستگی را شناسایی و شروع به رد آن میکنم، میتوانم از شر آن خلاص شوم. وقتی گفتگو میکنیم، هرکسی دربارۀ تجربه خودش صحبت میکند. من واقعاً آن را دوست دارم زیرا همیشه میتوانم از دیگران یاد بگیرم.
بعد از شروع کار در شرکت رسانهای، خیلی مشغول شدم. برای یک دوره زمانی، فا را چندان مطالعه نکردم. بسیاری از عقاید و تصورات بشری مانند رنجش و احساس دلسوزی برای خودم ظاهر شدند. من به این فکر کردم که فقط شوهرم کار کند و من در خانه بمانم تا به کارهای خانه برسم. شوهرم به من یادآوری کرد:«چرا در وهلۀ اول سرِ کار رفتی؟ آیا این برای رهایی از وابستگی به راحتی نبود تا محیط دیگری برای تزکیه بهتر داشته باشیم؟»
فرزندانم نیز به من کمک کردند تا از بسیاری از وابستگیها خلاص شوم. وقتی با یکی از پسرانم اختلافی داشته باشم، همیشه به درون نگاه میکنم. به این ترتیب توانستهام از بسیاری از وابستگیها خلاص شوم. ما از یک خانواده تمرینکننده در چین یاد گرفتیم. هر شب، هر یک از ما خود را بررسی میکنیم تا ببینیم در آن روز چه کارهایی را بهخوبی انجام ندادیم و دیگران چه کارهای خوبی انجام دادند. بچه ها نیز از آرامش بیشتری برخوردار شدهاند. آنها یاد گرفتند که کاستیهای خود و نکات خوب دیگران را ببینند. من اغلب برنامههای رادیویی مینگوئی را برای خانوادهمان پخش میکنم.
یک روز، یکی از پسرها پرسید: «مادر، آیا شخص بدی هست که پس از تمرین فالون دافا فرد خوبی شده باشد؟» قبل از جواب دادن من، پسر دیگرم جواب داد: «بله. میبینی، پدر قبلاً بداخلاق بود و تغییر کرده است!» بچهها شاهد تغییرات ما بودهاند.
در گذشته، ما ساعت 6 صبح بیدار میشدیم تا مدیتیشن نشسته را انجام دهیم و به دنبال آن فا را مطالعه کنیم. بعد از آن، شروع به تهیه صبحانه و ناهار میکردم. هنگامی که کودکان در تعطیلات تابستانی بودند، همتمرینکنندهای از ما دعوت کرد که هر روز صبح در ساعت 5:30 صبح برای مطالعه فا به او بپیوندیم. بعد از چند روز، فهمیدم که وقت برای انجام مدیتیشن نشسته را ندارم. یادم آمد که او یک بار به من گفت وقتی فرصت کافی نداشته باشد کمتر میخوابد. بنابراین تصمیم گرفتم ساعت 4:30 صبح بیدار شوم و بعد از مدیتیشن نشسته، از ساعت 5:30 صبح مطالعه فا را شروع کنم. بعد از یک هفته احساس کردم قلبم همیشه و هر روز خیلی آرام است. من از اختلافات فرزندانم یا کارهای زیاد خانه یا کار اذیت نمیشدم. احساس کردم با فا همراه هستم - احساسی بسیار راحت که توصیف آن سخت است.
روزی یکی از پسرانم عصبانی شد و من خیلی خوب توانستم از پس آن برآیم. شوهرم به من گفت: «هرگز تو را اینگونه ندیده بودم.» در گذشته ، وقتی فرزندم کج خلقی میکرد، من در موقعیتی قرار میگرفتم که نمیدانستم باید چکار کنم. این اتفاق همیشه با سازش من و اجازه دادن به او تا به شیوه خودش عمل کند، خاتمه مییافت. اکنون میتوانم با افکار درست با فرزندانم صحبت کنم. هر کلمهای که میگفتم مطابق با فا بود. انرژی فا، پسرانم را مجاب میکند.
همسایه ای دارم که دچار افسردگی است. اغلب به ملاقاتش میروم و با او گپ میزنم. هر بار او شروع به گریه میکند. من و شوهرم او را با فالون دافا آشنا کردیم. اما از آنجا که او مجبور به بازگشت به چین بود و از آزار و اذیت میترسید، هرگز این کار را انجام نداد. شوهرش به ما گفت كه او همكاری دارد كه تمرینكننده فالون دافا در چین بود. پس از شروع آزار و شکنجه، این تمرینکننده استعفا داد زیرا نمیخواست کارفرمایش همدست او شناخته شود. قبل از رفتنش، همه وظایفش را کامل انجام داد و کارش را مرتب تحویل داد. حتی میز کارش هم تمیز کرد. همسایه من و همسرش هر دو از حکچ کناره گیری کردند. آنها تغییرات را در ما دیدند و شگفتیهای دافا را درک کردند.
من اغلب با مادرم در چین صحبت میکنم. بعد از اینکه شروع به تمرین کردم، در صحبتها به فالون دافا اشاره کردم. او بلافاصله به من گفت که کاری با آن نداشته باش. بنابراین برایش شروع به توضیح اصول فالون دافا کردم به گونهای که مردم عادی بتوانند آن را درک کنند، مانند نگاه کردن به درون، تقوا ، بازپیدایی مجدد و غیره. وقتی مادرم به حرفهایم گوش میداد اغلب با آنها موافق بود. هنگامی که فرصتی برایش فراهم شد تا از فروش یک خانه سهمی بگیرد، آن را رد کرد. به من گفت:«این پول مال من نیست و نمیتوانم آن را بگیرم.»
در واقع، من درک میکنم که بسیاری از مردم فریب حکچ را خوردهاند. آنها هرگز فرصتی برای شناخت فالون دافا نداشتهاند، بنابراین با شنیدن آن بطور خودکار آن را رد میکنند. اکنون من کلماتی را که مردم عادی میتوانند درک کنند برای توضیح اصول دافا استفاده میکنم، به طوری که آنها بتوانند زیبایی حقیقت، نیکخواهی و بردباری را درک کنند.
من مقاله ای دربارۀ اتفاقی که در خانه افتاده و نحوه نگاه به درونم نوشتم. در رسانههای ما منتشر شد و ما نسخههایی از مقاله را برای دوستانمان ارسال کردیم. برخی پاسخ دادند:«آفرین! منطقی است!» ما همچنین برای آموزش نحوه روشنگری حقیقت به صورت آنلاین، ثبت نام کردیم.
قبلاً احساس میکردم که خودآگاه اصلی من با موانع زیادی احاطه شده است و نمیتوانم از آن رها شوم. من فکر میکنم این موانع وابستگیها و کارمای فکری من هستند. در مستندی به نام افسانه آینده، استاد قبل از اینکه چین را ترک کنند به شاگردان بیان کردند: «خوب تزکیه کنید!» احساس میکنم ایشان در گذر زمان با من صحبت میکردند.
متشکرم، استاد! متشکرم همتمرینکنندگان!
تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وبسایت مینگهویی منتشر میشوند، توسط وبسایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپیرایت هستند. هنگام چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری، لطفا عنوان اصلی و لینک مقاله را ذکر کنید.