(Minghui.org) یک روز صبح در ماه مه گذشته پیامکی از یکی از بستگانم در چین دریافت کردم مبنی بر اینکه برادر کوچکم در وضعیت اغما بوده و به اورژانس بیمارستان فرستاده شده است. بلافاصله با او تماس گرفتم تا متوجه شوم چه اتفاقی افتاده است. او به من گفت که برادرم دچار خونریزی از ساقه مغز شده و قابل عمل نیست. ازآنجاکه سیستم عصبی مرکزی در ساقه مغز تنفس و ضربان قلب را کنترل میکند، برای زنده نگهداشتن برادرم مجبور شدند او را به دستگاههای تنفس مصنوعی وصل کنند.
اعضای خانوادهام آشفته و ناامید بهنظر میرسیدند. دکتر به وضوح احتمال زیاد وقوع مرگ را توضیح داد و اینکه برادرم حتی در صورت زندهماندن درنهایت دچار نارسایی اعضای بدن خواهد شد. برادرم را مقصر میدانستند که برای کنترل فشار خونش دارو مصرف نمیکرد.
با وجود توصیف بدبینانه آنها آرام ماندم. به همسر برادرم گفتم که از صمیم قلب در ذهنش تکرار کند: «فالون دافا عالی است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری عالی است.» بلافاصله شروع به فرستادن افکار درست کردم.
برادرم قبل از اینکه چین را ترک کنم، تمرین فالون دافا را شروع کرد و همچنین در دادخواهی صلحآمیز 25 آوریل شرکت کرد. او بهخاطر آزار و شکنجه فالون دافا، محیط تزکیه خود را از دست داد و بهتدریج در تزکیهاش سست شد. سالها روی کسبوکارش متمرکز بود. با وجود اینکه تلاش کرد، نتوانست هیچ پیشرفتی در تزکیهاش ایجاد کند. بعد از بستری شدن بهدلیل فشار خون بالا در بیمارستان تازه به خودش آمد و دوباره تزکیه را جدی گرفت. استاد نیکخواه بارها و بارها از او محافظت کردند و به او فرصتهایی دادند و عمرش را طولانی کردند. اما نیروهای کهن به او چشم دوختند و منتظر بودند تا هر لحظه مشکلی ایجاد کنند. درست قبل از اینکه برادر کوچکم به کما برود، به همسرش گفت: «نیروهای کهن میخواهند مرا ببرند، اما من نمیروم!»
بهمحض اینکه شنیدم برادرم در بیمارستان بستری شده است، اولین فکرم این بود که مطمئن شوم وضعیت او باعث بیاعتباری فالون دافا نمیشود و اجازه نمیدهد نیروهای کهن موجودات ذیشعور را نابود کنند. اگر چه برادرم در تزکیه خود شکافهایی دارد، او به استاد و فا ایمان دارد. او میداند که زندگیاش توسط استاد نظم و ترتیب داده شده است. به استاد التماس کردم که کمکش کنند و افکار درست فرستادم. فا را بهطور فشرده و جدی مطالعه کردم و تمرینات را انجام دادم. همچنین از سایر تمرینکنندگان خواستم که برای برادرم افکار درست بفرستند.
سه ماه گذشت. برخلاف پیشبینی دکتر، برادرم هشیاریاش را به دست آورد. وضعیت او بهتدریج بهبود یافت. توانست چشمانش را حرکت دهد، دهانش را باز کند، دستانش را بالا ببرد، یک کلمه حرف بزند و بنشیند. درحالیکه این مقاله را مینویسم، او میتواند بنشیند و فیزیوتراپی را شروع کرده است. تغییرات شگفتانگیزی هر روز تحت مراقبت نیکخواهانه استاد درحال رخدادن است.
همچنین در طی این روند پیشرفت شگفتانگیزی را در شینشینگ خود تجربه کردم. ابتدا روی کاستیهای برادرم متمرکز شدم و به این فکر کردم که نیروهای کهن از چه شکاف او استفاده کردند. همانطور که فا را مطالعه و ازبر میکردم، تحت روشنگری استاد دریافتم که تمام وابستگیهای او مال من است، و تمام مشکلات او نیز مشکلات من بودند! این وابستگیها آنقدر پنهان بودهاند که اگر برادرم به کما نمیرفت، همچنان خود را پنهان میکردند! تنها راهی که میتوانم به برادرم کمک کنم این است که کاملاً از شر این وابستگیها خلاص شوم و شینشینگ خود را بهبود بخشم.
شناسایی وابستگیام به احساسات
برادرم احساس بسیار نزدیکی به مادرمان داشت. پس از درگذشت مادرم از او به نیکی یاد کرده و اغلب خاطره او را زنده میکرد. حتی گاهی اوقات او را در خواب میدید. تاریخی که او به کما رفت تقریباً نه سال پس از مرگ مادر بود. من و خانوادهام احساس میکردیم که این زمان تصادفی نبود، بنابراین از همان ابتدا میخواستم به او کمک کنم تا هرگونه مداخله درخصوص احساسات را از بین ببرد. آموزه استاد درباره راهحلهای نیکخواهانه را ازبر کردم.
اما متوجه شدم که وابستگیام به احساسات آنقدر قوی است که وقتی افکار درست میفرستم ماهیچههایم منقبض میشوند. در گذشته وقتی فرستادن افکار درست را تمام میکردم، ذهنم روشن و بدنم آرام بود. اما، پس از فرستادن افکار درست برای برادرم احساس خستگی میکردم. آنقدر احساس ضعف میکردم که حتی قدرت حرفزدن نداشتم. یک توده روی گردنم هم پیدا کردم. این اصلاً وضعیت درستی برای فرستادن افکار درست نبود! چرا وقتی برای سایر تمرینکنندگان افکار درست میفرستادم، آرام میماندم، اما وقتی برای برادرم میفرستادم، وضعیت متفاوت بود؟ علاوهبر اینکه عمیقاً نگران بودم، وابستگیام به احساسات را پیدا کردم.
برادرم در کودکی نحیف و بیمار بود. من و مادر همیشه مراقب او بودیم. هر بار که به او فکر میکردم، تصویر او بهعنوان یک پسر کوچک به ذهنم خطور میکرد. علاوهبر اینکه نگران سلامتیاش بودم، نگران خانواده او نیز بودم. پسرش هنوز کوچک است و همسر برادرم مشکل قلبی دارد. من کسی بودم که فالون دافا را به برادرم معرفی کردم و کمکش کردم تمرین کند. احساس میکردم مسئول ناکامی او در بهخوبی تزکیهنکردن هستم. نمیخواستم خانواده او درباره فالون دافا سوءتفاهمی ایجاد کنند یا مرا سرزنش کنند. همه این وابستگیها به احساسات ریشه در خودخواهی من دارند.
اما، فرستادن افکار درست، عملی بزرگ و مقدس است! تجلی قدرت عظیم فالون دافا در جهان بشری است! ما بهعنوان تزکیهکننده، فقط میتوانیم با فرض ازبینبردن افکار خودخواهانه و منحرفکننده افکار درست و قوی بفرستیم. آنها فرستاده میشوند تا موجودات ذیشعور را نجات دهند و از فا محافظت کنند!
برای اینکه به او کمک کنم مداخله احساسات را برطرف کند، ابتدا باید وابستگی خودم به احساسات را رها میکردم. درواقع، من و برادرم هر دو میدانیم که با هم به این دنیا آمدیم تا فا را بدست آوریم، و توافق کردیم که به یکدیگر یادآوری کنیم که با پشتکار پیشرفت کنیم. همه اعضای خانواده ما روابط از پیش تعیینشدهای با ما دارند. من باید برادرم را بهعنوان یک همتمرینکننده و خانوادهام را موجوداتی ذیشعور بدانم که امید زیادی به ما دارند. من باید آموزش استاد را دنبال کنم: «...روابط خود را با دیگران بهخوبی اداره میکند،...» (سخنرانی هشتم، جوآن فالون)
بعد از اینکه درباره همه چیز از منظر فا فکر کردم، دفعه بعد که افکار درست فرستادم، میتوانستم انرژی قدرتمندی را احساس کنم – به خصوص درست پس از پایان مطالعه فا، زیرا ذهن من به اصول فا روشن و از افکار منحرفکننده آزاد بود. پر از انرژی شدم.
ازبینبردن رنجشم پس از شناسایی رنجش او
برادرم مهربان و متواضع است. از مشاجره با دیگران اجتناب میکند، اما وقتی با چیزهای ناخوشایندی مواجه میشود، بهراحتی احساس ناامیدی میکند. من سالها پیش چین را ترک کردم، بنابراین جزئیات زیادی درباره امور خانوادگی او نمیدانم، اما مطمئناً میدانم که او از چند نفر از اعضای خانواده ما ناراضی است. اگرچه به صورت مدبرانهای با این اختلافات برخورد میکرد، اما بهطور خصوصی نزد من گله میکرد. بارها به او پیشنهاد کردم که از منظر یک تزکیهکننده به مسائل نگاه کند، اما ازآنجاکه من خیلی دور از او زندگی میکنم و اعضای خانوادهای که با او خیلی خوب نیستند با من خوب هستند، توصیهام درخصوص انجام آن برای من آسان به نظر میرسید، اما برای او سخت بود. در آخرین گفتگوی ما چند روز قبل از اینکه هشیاریاش را از دست بدهد ، او همچنان از پدرمان شاکی بود.
چسبیدن به عیوب دیگران و ایجاد رنجش، غفلت بزرگی برای تزکیهکنندگان است. نیروهای کهن از این شکاف برای آزار و اذیت بسیاری از تمرینکنندگان استفاده کردهاند. یک بار فکر کردم که این ممکن است بهانهای باشد برای نیروهای کهن که برای برادرم محنت ایجاد کنند، اما همانطور که به مطالعه فا و شکستن نظم و ترتیبات نیروهای کهن ادامه میدادم، متوجه شدم که خودم همین مشکل را دارم.
یکی از همکارانم دوست دارد در محل کار اختلاف ایجاد کند. نزد من درباره دیگران بد میگوید و پشت سرم از من شکایت میکند. بهمحض اینکه یکی از همکاران ابراز نارضایتی کرد و استعفا داد، وقتی ما کوتاه آمدیم این همکار درخواست افزایش حقوق کرد. او همچنین تمام باورهای معنوی را به سخره میگیرد و از صاحبان قدرت حمایت میکند. همیشه فکر میکردم که او سطح اخلاقی پایینی دارد، بنابراین وقتی فرصت پیدا میکردم دروغهایش را افشا میکردم. در حالی که به شکافهای تزکیه برادرم فکر میکردم، ناگهان متوجه شدم که خشم و رنجشم به آن مرد بسیار زیاد شده است.
استاد به ما درباره به کارگیری اصول سطح بالاتر در هنگام بروز اختلاف بین مردم عادی آموزش دادهاند، اما من نتوانستم از این فرصت استفاده کنم. همانطور که استاد بیان کردند: «با یک حرکت به چهار طریق بردهاید.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)
وقتی با دقت به درونم نگاه کردم، متوجه شدم که بسیاری چیزها را به درستی مدیریت نکردهام. بهعنوان مثال، فکر میکردم از نظر فنی توانمند هستم، بنابراین برخی از سخنان من بهطور ناخواسته حسادت و احساس ناامنی همکارم را برمیانگیخت. برای شخصی مانند او که عمیقاً بدهکار است، ایمان نداشته و خانواده نزدیکی ندارد، جنگیدن برای افزایش حقوق احتمالاً تنها هدف او و تنها راهی است که برای تقویت احساس امنیت دارد. علاوهبر این، ممکن است چیزی از زندگی قبلی به او بدهکار باشم.
مصمم بودم که وابستگیهایم را از بین ببرم، خشم و رنجشم را کاملاً ریشهکن کنم و نیکخواهی را تمرین کنم. استاد عزم مرا دیدند، مدام مرا آگاه کردند و کمکم کردند تا مواد بدی که با خشم و رنجش همراه بود را از بین ببرم. برای یک فرد عادی، طبیعی است که وقتی آسیب میبیند، شکایت کند، اما برای یک تزکیهکننده، اولین چیزی که باید به آن فکر کند این است که آیا من کاری انجام دادهام که به دیگران صدمه زده است یا نه. به خودم میگفتم که نباید کسی را سرزنش کنم و از کسی کینه داشته باشم. باید از منظر روابط کارمایی به اختلافات نگاه کنم و آنها را مطابق با اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری مدیریت کنم. اگر اینطور فکر میکردم، مطمئناً هیچ رنجشی در قلب من وجود نداشت. این موضوع را به زور به خودم تحمیل نمیکردم، زیرا واقعاً درد این همکار را احساس کردم. اکنون میتوانم مشکلات دیگران را بهتر درک کنم.
من همچنین بسیاری از وابستگیهای دیگر را شناسایی کردم، مانند وابستگی به راحتی، حسادت، وابستگی به سلامتی و غیره. با ادامه بهبود شینشینگ، وضعیت برادرم بهتر و بهتر شد. معلوم میشود که وضعیت تزکیه ما به هم پیوند خورده است! دیدن مشکلات برادرم مثل این است که در آینه نگاه کنم و مشکلات خودم را ببینم!
استاد، از شما برای نجات نیکخواهانهتان سپاسگزارم!
(ارائهشده در کنفرانس تبادل تجربه تیمهای مینگهویی 2022)
دیدگاههای ارائهشده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.