(Minghui.org) از کودکی بسیار بیمار و ضعیف بودم. هاضمۀ ضعیفی داشتم و از هفت یا هشت سالگی دچار نوراستنی(نوعی بیماری اعصاب) بودم. در طول سال نمیتوانستم خوب بخوابم. آنقدر شرایطم بد بود که وقتی چرت می زدم سردرد می گرفتم و دچار تهوع میشدم.
پدر و مادرم که پزشک طب چینی بودند، تمام روشهای درمانی را امتحان کردند، اما بیفایده بود. حتی در 20 سالگی کمتر از ۳۶ کیلو وزن داشتم. آنقدر ضعیف بودم که حتی در راه رفتن هنگام وزش باد مخالف مشکل داشتم.
بعد از فارغالتحصیلی از دانشکده پرستاری، در بیمارستان مشغول به کار شدم. در پیدا کردن شریک زندگی سختگیر بودم و بنابراین برای مدت طولانی مجرد ماندم. اما خیلی زود مادرم بیمار شد. یکی از آرزوهای قبل مرگش این بود که من ازدواج کنم.
برای خوشحالی مادرم، با یک روستایی فقیر که توسط پسر عمویم معرفی شده بود با اکراه ازدواج کردم، با این فکر که بعد از فوت مادرم به سادگی از او طلاق خواهم گرفت. اما چیزی که انتظارش را نداشتم این بود که بعد از به دنیا آوردن دخترم فلج شوم.
از آنجایی که شوهرم در معدن زغال سنگ کار میکرد، من برای زندگی با مادرش در یک کلبه خاکی کوچک نقل مکان کردم. برادر شوهر بزرگم معلول ذهنی بود و همسری بیمار روانی داشت. مادرشوهرم هم مریض بود. تمام خانواده زندگی سختی داشتند.
دخترم در یک روز گرم و سوزان در ماه ژوئیه به دنیا آمد. سه روز پس از تولد او، در تمام بدنم درد داشتم و فقط میتوانستم به پشت بخوابم. پس از آن، فلج شدم - دیگر نمیتوانستم تخت را ترک کنم.
دچار سوءتغذیه بودم و نمیتوانستم به نوزادم شیر بدهم. مجبور شدم با شیر خشک او را تغذیه کنم. شوهرم در یک معدن کوچک کار میکرد و درآمد چندانی نداشت، بنابراین بیشتر درآمد او برای پول شیرخشک صرف میشد. بنابراین خانواده من فقط میتوانستند در طول سال آش با بلغور ذرت و فرنی برنج ساده بخورند.
تمام روز گریه میکردم و در حالت ناامیدی دائمی بودم. احساس میکردم مثل آدمی هستم که در بیابان سرگردان است و هیچ امیدی به نجات و رهایی ندارد. اگر دختر کوچولویم نبود، خودم را میکشتم.
بهره مندی از برکت و رحمت فالون گونگ
روزی، شوهرم یک دیویدی به خانه آورد که توضیح میداد رژیم کمونیستی چین چگونه ویدئوی تبلیغاتی «خودسوزی» را برای لکهدار کردن نام فالون گونگ تهیه کرد.
چون تحت تلقینات رژیم بودم، در ابتدا دیویدی را باور نکردم.
شوهرم به صفحه نمایش اشاره کرد و گفت: «به بطری پلاستیکی بین پاهای شخصی که خودسوزی میکند نگاه کن. یک بطری پلاستیکی حتی وقتی آن را با آب داغ پر میکنی نمیتواند شکلش را حفظ کند. چگونه میتواند در آتش و حرارتی به این داغی هنوز دست نخورده بماند؟»
اگرچه آنچه او گفت منطقی بود، اما هنوز نمیتوانستم باور کنم که دولت به ما دروغ بگوید.
یک روز در مارس2004، یک تمرینکننده فالون گونگ در روستایمان به ملاقاتم آمد. او گفت: «خیلی مریض هستی و پولی برای درمان نداری. چرا فالون گونگ را تمرین نمیکنی؟ فواید بیشماری برای بهبود وضعیت سلامتی دارد. بیماریات را درمان میکند.»
باور نکردم و گفتم: «فکر نمیکنم بتوانم این کار را انجام دهم، حتی نمیتوانم یک دقیقه روی پاهایم بایستم!» اما از روی کنجکاوی، یک نسخه از کتابهای فالون گونگ را از او گرفتم تا ببینم آنچه در تلویزیون درباره فالون گونگ گفته شده درست است یا نه.
او یک نسخه از جوآن فالون، کتاب اصلی فالون گونگ را به من داد. اوایل آن شب، شروع به خواندن کتاب کردم. بهمحض اینکه برداشتمش، نتوانستم آن را زمین بگذارم. آن شب تمام کتاب را خواندم. در کمال تعجب، پاسخی برای تحمل رنجم را یافتم – چرا در تمام عمرم اینقدر بیمار بودم و چرا با یک روستایی فقیر ازدواج کردم.
در حین خواندن کتاب، در تمام بدنم احساس بیحسی میکردم، مثل کسی که دچار برق گرفتگی شده باشد. ناگهان متوجه شدم که در حال مطالعه در وضعیت نشسته هستم.
صبح توانستم از رختخواب بلند شوم و برای همه صبحانه درست کنم. شوهرم متعجب از من پرسید که چگونه این کار را انجام دادم. با خوشحالی کتاب جوآن فالون را به او نشان دادم و گفتم که فالون گونگ از من مراقبت کرد.
با اینکه آن شب نخوابیده بودم، اصلاً خسته نبودم. در طول روز یک بار دیگر کتاب را خواندم و شب دوم خواب عمیق و آرامی داشتم.
از آن زمان، بیماری نوراستنیام که بیش از 30 سال مرا گرفتار کرده بود، بهطور کامل ناپدید شد. مشکل سوءهاضمهام هم برطرف شد. کمکم وزنم به ۵۸ کیلو رسید.
با دیدن بهبودی من، مادرشوهرم نیز فالون گونگ را شروع کرد. اندکی بعد ترومبوز مغزی(تشکیل لخته خون در رگهای مغز) او نیز ناپدید شد.
دیدگاههای ارائهشده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.