(Minghui.org) از اوت سال 2019 بهعنوان مددکار در مرکزی کار میکنم که به افراد دارای معلولیت، محل اقامت کوتاهمدت ارائه میدهد. چند ماه اول از کارم، صرف کارورزی در دوره دستیاری سلامت شد، ولی در این زمینه هنوز خیلی تازهکار بودم. زمانی که کارم را شروع کردم خیلی مراقب و متواضع بودم.
سه بار دریافت پاداش از مدیر
خیلی سختکوش بودم و از کثیفی نمیترسیدم. بسیاری از همکارانم بارها از یکدیگر شکایت و انتقاد میکردند. آنها درخصوص ساعات کاری معترض بودند و شکایاتشان را با سرپرستان در میان میگذاشتند. همیشه به خودم گوشزد میکردم که تزکیه گفتار را رعایت کنم.
یک بار که مدیر از من پرسید آیا از ساعات کاریام راضی هستم، پاسخ دادم: «بسیاری از همکاران نیاز به اضافهکاری دارند؛ میتوانید ساعات کاری مرا به آنها بدهید.» مدیرم روز قبل از کریسمس، یک جعبه کیک و شکلات به من داد و گفت که همکارانم مرا بهعنوان کارمند نمونه معرفی کردند.
یکی از همکارانم روزی با شرکت تماس گرفت و گفت که بیمار است. شرکت هم از من خواست بهجای او کار کنم. سه شیفت شب کار کردم و مدیرم جعبه شکلات دیگری به من داد. او از تعهدم در قبال کارم سپاسگزار بود و تشکر کرد که مسئولیتها و وظایف همکارانم را بر عهده میگیرم.
در آوریل سال 2022 که منطقه ما تحتتأثیر همهگیری (ویروس حکچ) قرار گرفت، شوهرم خواست که همه خانواده در خانه قرنطینه شویم. برای مدیرم ایمیل فرستادم و به او گفتم که لازم است 40 روز مرخصی بگیرم. همینطور برایش نوشتم: «اگر این مسئله برایتان باعث دردسر میشود، از موقعیت شغلیام استعفا میدهم و میتوانید فرد دیگری را جای من استخدام کنید.» مدیرم پاسخ داد که تمایل ندارد شخص دیگری را استخدام کند. بعد از 40 روز، به سر کار برگشتم.
روزی به همراه مرد جوانی از مرکز مددکاری، برای دیدن فیلمی رفتیم. او برای دیدن تئاتر نوشیدنی و تنقلات و بعد از نمایش هم ناهار و نوشیدنی خرید. او تقریباً تمام پولی را که خانوادهاش به او داده بودند خرج کرد. مادرش چند روز بعد به مرکز مددکاری آمد و با جیغ و فریاد نام مرا صدا زد. از آشپزخانه بیرون رفتم و او شروع به دادوفریاد کرد، در حالی که مرا بهخاطر خرجشدن همه پول پسرش سرزنش میکرد. با شکیبایی به حرفهایش گوش دادم، با او بحث نکردم و عصبانی نشدم. در عوض کاملاً خوشحال بودم، چون میدانستم این فرصتی برای رشد شینشینگ است.
سپس همکارم آمد و کمک کرد آن اوضاع متشنج را آرام کند. او قصد کمک داشت و گفت که بهخاطر این موضوع قبلاً از مدیر عذرخواهی کردهام. مادر آرام شد و گفت: «هنوز از من عذرخواهی نکرده است.» لبخند زدم و از او عذرخواهی کردم و پرسیدم آیا کار دیگری هست که بتوانم برای کمک به او انجام دهم. او پاسخ داد: «نه.»
سپس همکارانم نظراتی درباره این ماجرا دادند. میگفتند نباید از او عذرخواهی میکردی، چون همیشه شکایت میکند. به آنها گفتم که میتوانستم بهتر عمل کنم.
وقتی پدر مدیرم در سال 2022 فوت کرد، به انگلیس رفت تا مدتی پیش مادرش بماند. وقتی نبود، مرکز مددکاری ما بهدلیل کووید19 بهمدت یک هفته تعطیل شد. یکی دیگر از مدیران مسئول از من پرسید که اگر مایل هستم ساختمان را تمیز و ضدعفونی کنم. با کمال میل پذیرفتم. وقتی مدیرم یک ماه بعد سر کار برگشت، نامهای را در حضور همه همکاران به من داد. وقتی به خانه رفتم، نامه را باز کردم و متوجه شدم تقدیرنامه است و کارت هدیهای هم همراهش هست.
وقتی تازه بهعنوان مددکار شروع به کار کرده بودم، بسیاری از همکارانم رفتار غیرمنصفانهای با من داشتند. شکایت نمیکردم و فقط از اصول یک تزکیهکننده فالوندافا تبعیت میکردم. بهخاطر ضرر و زیانهای شخصی نمیجنگیدم و گفتارم را تزکیه میکردم. با همکارانم و بیماران نیکخواه بودم. همیشه نسبت به دیگران باملاحظه بودم، مسئولیت وظایفم را بر عهده میگرفتم و هرگز شکایت نمیکردم. بهخاطر سختکوشیام مورد تحسین بودم.
زمانی که همکارم لوسی وسایل بیماری را به هم ریخت، با مهربانی به این همکارم کمک و وسایل را برایش مرتب کردم. وقتی هنگام غذا دادن به بیماری با بینایی ضعیف، تکهای مرغ استخواندار به او داد، بهآرامی به او تذکر دادم. او اخم کرد و گفت: «آیا نمیتوانم حتی یک کار را درست انجام دهم؟» از او عذرخواهی کردم: «متأسفم که ناراحتت کردم و باعث ناراحتیات شدم. واقعاً متأسفم.» بعد از اینکه از او عذرخواهی کردم، عصبانیتش برطرف شد.
هنگامی که مدیرم قصد داشت شیفت لوسی را تغییر دهد، او از مدیر خواست که با من کار کند. زمانی که برای کمک به شن یون مرخصی گرفته بودم، لوسی برایم پیامی فرستاد و گفت: «واقعاً دلم برایت تنگ شده است. خیلی خوشحالم که توانستم امسال با پسرم شن یون را ببینم.»
جین یکی دیگر از همکارانم بود و زمانی که کارم را شروع کردم، همیشه مخفیانه مرا زیرنظر داشت. او سر کار اغلب تماسهای تلفنی طولانیمدتی داشت. شکایت نمیکردم و در سکوت بیشتر کارها را خودم انجام میدادم. زمانی که شروع به کار در شیفت شب کردیم، او با من درددل کرد و با گریه درباره زندگیاش صحبت کرد. فالون دافا را به او معرفی کردم و لینک وبسایت فالون دافا را برایش فرستادم. بعد از گفتگوهای طولانی ما در شیفتهای شبانه، جین کمکم مسئولیتهای بیشتری را در محل کار بر عهده گرفت. از او پرسیدم که چرا لازم میبیند بیشتر کار کند. او گفت پشیمان است که قبلاً مرا مجبور میکرد همه کارها را انجام دهم. او میدانست که فرد قابلاعتمادی هستم و اغلب رازهایش را با من در میان میگذاشت. همکار دیگری گفت من تنها فردی هستم که از جین شکایتی ندارم.
موجودات ذیشعوری که رابطه تقدیری دارند با دیدن شنیون نجات مییابند
تور شنیون در منطقه ما به کار خود پایان داد و عمیقاً حس میکردم استاد بهترینها را برای همه نظم و ترتیب دادهاند.
دوستی صمیمی به نام سارا دارم. سارا و همسرش حقایق را درباره فالون دافا میدانند. آنها از فعالیتهای روشنگری حقیقت ما حمایت میکنند و دادخواستها را برای گرفتن امضاء از دوستان و خانوادهشان به خانه بردند. من و سارا همیشه در روز تولدمان، برای صرف صبحانه در کافه با یکدیگر قرار میگذاشتیم. امسال تولدش را کاملاً فراموش کردم. سه ماه بعد قرارمان را به یاد آوردم. خیلی افسوس خوردم.
بهطور خیلی اتفاقی شنیون در استرالیا قرار بود به شهر ما بیاید. تصمیم گرفتم بهعنوان کادوی تولد، برای سارا و خودم بلیت شن یون خریداری کنم. بعد از خرید دو بلیت، سارا با من تماس گرفت و گفت که چون آخر هفته روز مادر است، مادر و دخترش هم قصد دیدن شنیون را دارند. دو بلیت دیگر هم برای آنها خریدم.
برای همکاری در پشت صحنه شن یون، یک هفته از محل کارم مرخصی گرفتم. اتفاقاً در روزی که قرار بود سارا برای دیدن شن یون بیاید، نمایش برای دو نوبت عصر و غروب برگزار شد. سارا گفت که نمیخواهد خودش رانندگی کند و شوهر و دخترخواندهاش هم میخواهند شنیون را ببینند. بنابراین دو بلیت دیگر هم برای شوهر و دخترخوانده او خریدم.
در محل کارم به مردم درباره شن یون گفتم. آنی یکی از همکارانم علاقهمند شد و خواست با پسرش به دیدن شن یون بیاید. دو بلیت برای آنها رزرو کردم و آنها شن یون را در روز مادر دیدند. آنها در تالار عکس گرفتند و برایم ارسال کردند. وقتی آنی روز بعد به محل کار آمد، مرا در آغوش گرفت و از من بهخاطر رزرو چنین صندلیهای خوبی تشکر کرد. او از اجرا لذت برد و یکی تیشرت حقیقت، نیکخواهی، بردباری خریداری کرد.
مرکز مددکاری ما سال گذشته در ماه اکتبر، کارمند جدیدی را به نام سمی استخدام کرد. گفتگوی کوتاهی با او داشتم و متوجه شدم که پسرش درحال یادگیری زبان چینی است. پسرش حاضر بود از تمام فعالیتهای دیگرش صرفنظر کند تا بتواند زبان چینی را بهتر یاد بگیرد. سمی فارغالتحصیل رشته امبیای از دانشگاهی در شانگهای بود. بعد از اینکه سمی به من گفت همیشه مشکل معده دارد، فالون دافا را به او معرفی کردم. پنج تمرین فالوندافا را نیز در اوقات فراغت به او آموزش دادم. زمانی که تقویمهای رومیزی شن یون به دستم رسید، یک تقویم به او هدیه دادم. سمی گفت که در ابتدا برای کار در شرکت دیگری درخواست داده بود. او نمیدانست چگونه سر از مرکز مددکاری ما در آورده است. به او گفتم شاید دیدار من و او از پیش مقدر شده بود. او پس از دو ماه از مرکز ما رفت و من لینک وبسایت فالون دافا را برایش فرستادم.
هنگامی که شرکت شن یون به شهر ما آمد، لینک مربوط به خرید بلیت شنیون را نیز برایش فرستادم. سمی به من گفت که برای همان تاریخی بلیت خریداری کرده است که من هم قرار بود در آن روز نمایش را ببینم. او را در فاصله میان دو پرده نمایش دیدم و متوجه شدم محصولات زیادی را از فروشگاه شن یون خریداری کرده است. همچنین متوجه شدم کتاب فالونگونگ را خریده است. سمی به من گفت که از آموزههای فالون دافا پیروی خواهد کرد. او روز بعد به من پیام داد و گفت چقدر از داستانها، رقصها، تکنوازیها، لباسها و اکسترهای شن یون لذت برده است. میتوانستم اشتیاق را در کلماتش احساس کنم.
همکار دیگرم بهعلت شرکت در مراسم جشن عروسی پسرش، شن یون را از دست داد. او گفت که سال آینده برای تماشای اجرای شن یون خواهد رفت.
از استاد سپاسگزارم که درحین کارم در مرکز مددکاری این فرصتها را برایم نظم و ترتیب دادند. از اصول دافا حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی خواهم کرد و هرگز در ازای آن چیزی نمیخواهم.
استاد، سپاسگزارم!
دیدگاههای ارائهشده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.