(Minghui.org) درود بر استاد و همتمرینکنندگان! بیش از 20 سال است که فالون دافا را تمرین میکنم. در طول این سالها هر قدم در مسیر تزکیهام با حمایت و راهنمایی از جانب استاد لی هنگجی (بنیانگذار دافا) میسر شده است.
بهتازگی تعدادی از مقالات تمرینکنندگان در وبسایت مینگهویی را خواندم که درباره مهارتهای فنی بود. خواندن این مقالات مرا به یاد برخی از تجربیاتم در تزکیه انداخت. عبور از سانسور اینترنتی حزب کمونیست چین (حکچ) چیزی است که عاملان آزار و شکنجۀ ما بیشتر از هر چیزی از آن میترسند. میخواهم این مسئله را به اشتراک بگذارم که چگونه یاد گرفتم به وبسایت مینگهویی دسترسی پیدا کنم و درکهایی را که درحین کمک به تمرینکنندگان در مسائل فنی به دست آوردم نیز با شما در میان بگذارم.
درنهایت توانستم به وبسایت مینگهویی دسترسی پیدا کنم
هنگامی که آزار و شکنجه تازه شروع شده بود، دو تمرینکننده جوان که دانشجو بودند، مقداری مطالب روشنگری حقیقت را از پکن به شهر ما آوردند. آنها به وبسایت مینگهویی اشاره کردند. پرسیدم: «چگونه میتوانم به آن دسترسی داشته باشم؟» آنها توضیح خلاصهای دادند، اما نتوانستم نکات فنی را بفهمم. با این حال، توضیحاتشان تشویقم کرد به این وبسایت بروم.
سپس فلایری دریافت کردم که در آن زمان بهراحتی به دست کسی نمیرسید. فکر کردم اگر بتوانم به نحوی آن را در رایانهام ذخیره کنم، میتوانم نسخههای بیشتری از آن چاپ کنم. به یک مغازه خدمات رایانهای رفتم. در چنین مغازههایی میتوان با ساعتی دو یوان از رایانهشان استفاده و در اینترنت گشتوگذار کرد. چند بار به این مغازه رفتم، محتویات بروشور را تایپ و آن را روی یک دیسک قابلحمل ذخیره کردم.
این فلایر حاوی اطلاعاتی بود درباره اینکه چطور به وبسایت مینگهویی دسترسی پیدا کنیم، اما هنوز مطالبش را نمیفهمیدم. از کارمند مغازه در این خصوص پرسیدم. او حتی نمیدانست چیزی به نام سانسور اینترنتی وجود دارد و گفت: «همه وبسایتها قابلدسترسی هستند.» گفتم وبسایتهای خاصی مسدود شدهاند. او پاسخ داد: «غیرممکن است.» فلایر را به او دادم و او روشِ نوشتهشده روی آن را چند بار امتحان کرد، اما نتوانست به وبسایت مینگهویی دسترسی پیدا کند.
در آن زمان، فلایر را روی فلاپیدیسک ذخیره کرده بودم و کیفیت آن به خوبی درایوهای یواِسبی امروزی نبود. هر بار که فایل را باز میکردم، متوجه چند خطا میشدم. سپس مجبور میشدم برای تصحیح خطاها به فروشگاه رایانهای بروم. رئیس مغازه که یک خانم بود ازطریق کارمندش متوجه شد که سعی دارم وارد وبسایتهای ممنوع شوم و وقتی به مغازهاش میرفتم توبیخم میکرد.
آن طرف خیابان روبروی مغازه ایستادم و مردد بودم. آیا باید داخل بروم؟ مشتاق بودم خطای متن فلایر را برطرف کنم. از خیابان گذشتم و وارد مغازه شدم. جلوی رایانه نشستم و دیسک را وارد کردم. سند را باز کردم، نگاه سریعی انداختم و سپس دیسک را بیرون کشیدم و مغازه را ترک کردم. کل این روند فقط چند دقیقه طول کشید.
تعدادی مأمور پلیس لباسشخصی در مغازه بودند اما من متوجه حضورشان نشدم. متعاقباً خانهام را غارت و مرا دستگیر کردند. یک مأمور پلیس و راننده مچ دستانم را گرفتند و مرا به داخل اتومبیل پلیس هل دادند. کمرم در این حمله کبود شد و در اداره پلیس بازداشت شدم.
از آنجا که پس از شروع آزار و شکنجه برای حق تمرین دافا دادخواهی کرده بودم، در لیست سیاه حکچ بودم. متعاقباً خانهام چند بار غارت شد، دستگیر و بازداشت شدم و محل کارم مرا مجازات کرد و تحتنظر قرار داد. شوهرم پسر یکسالهمان را بهتنهایی بزرگ کرد و برای ملاقات با من به زندان میآمد. او بهشدت رنج میکشید و اغلب از روی رنجش و ناامیدی از دستم عصبانی بود. با این حال، در این وضعیت خیلی کمک کرد از زندان بیرون بیایم و همان روز آزاد شدم.
در سال 2004، پیوندی به وبسایت مینگهویی را در مقالهای در هفتهنامه مینگهویی دیدم. آن را امتحان کردم و موفق شدم وارد وبسایت شوم. عکس استاد را که بهآرامی در میان کوهها نشسته بودند و تمام مقالات موجود در وبسایت را دیدم. هم خیلی خوشحال بودم و هم میترسیدم. قلبم تندتند میتپید. حتی ضربان قلبم را میشنیدم. فقط چند ثانیه در وبسایت بودم و سپس از روی ترس، سریع از آن خارج شدم.
بالاخره توانستم وارد مینگهویی شوم! از آن زمان، با مریدان دافا در سراسر جهان در ارتباط بودهام!
یادگیری تدریجی مهارتهای کار با اینترنت
آن پیوندها را یادداشت کردم و وقتی یکی از پیوندها از کار میافتاد، از پیوند بعدی استفاده میکردم. چند مقاله را دانلود کردم، آنها را در قالب فلایر ویرایش کردم، چاپشان کردم و به همتمرینکنندگان دادم. این به اولین مکان تهیه مطالب در منطقه ما تبدیل شد. بعداً در انجمنی که تمرینکنندگان راهاندازیاش کرده بودند، حتی مهارتهای بیشتری را یاد گرفتم، اما نمیتوانستم همه آنها را بهیکباره درک کنم. سعی میکردم دستورالعملها را گامبهگام دنبال کنم.
یک بار به شهر رفتم و دیدم غرفهای در کنار جاده دیسک میفروشد. متوجه شدم که یکی از آنها دیسک عملیات سیستم است و آن را خریدم. با استفاده از دستورالعملهای ارائهشده در انجمن یاد گرفتم چگونه آن را روی رایانهام نصب کنم. بعداً خواندم که برخی از دیسکهای عملیات سیستم ایمن نیستند. از روش ارائهشده در انجمن برای بررسی کاربردی و مؤثر بودن دیسک استفاده کردم و متوجه شدم که آن خوب است. فکر میکنم خوشاقبال بودم که دیسکی خریدم که استفاده از آن بیخطر بود. بعداً به این درک رسیدم که این شانس و اقبال نبود، به این دلیل بود که استاد همیشه مراقب شاگردانشان هستند. اگر نظم و ترتیب استاد نبود، نمیدانستم که دیسک عملیات سیستم چیست. چطور میتوانستم بهطور اتفاقی چنین دیسکی را از غرفهای کنار جاده بخرم و آن خوب دربیاید؟
برای مدتی درخصوص مسائل امنیتی مربوط به رفتن به اینترنت دچار شک و تردید شدم و دیگر به اینترنت نرفتم. بعد از حدود یک ماه، به دلیل اینکه نمیتوانستم مطالب وبسایت مینگهویی را بخوانم، دچار سردرگمی و افسردگی شدم. با خودم فکر کردم این درست نیست! باید وارد اینترنت شوم! جلوی کامپیوتر نشستم، آرام شدم و وارد اینترنت شدم. وقتی وبسایت مینگهویی را دیدم، تمام احساسات مرتبط با افسردگی در من ناپدید شد.
یک بار میخواستم یک فایل صوتی را دانلود کنم که فایل حجیمی بود. چند روز سعی کردم دانلودش کنم، اما نمیتوانستم و اینترنت مدام قطع میشد. در وضعیت لوتوس کامل جلوی رایانه نشستم و شروع به فرستادن افکار درست کردم. حواسم به پیشرفت دانلود بود و نگاهش میکردم. آنقدر افکار درست فرستادم تا اینکه فایل بهطور کامل دانلود شد. سپس شوهرم وارد اتاق شد و مرا دید. گفت: «اگر چنین ارادهای داری حتماً موفق میشوی!» میدانستم استاد از زبان شوهرم تشویقم میکنند.
برای مدتی، محیط نسبتاً پایدارتر بود. فایلهایی را که دانلود میکردم همینطوری در رایانه شخصیام ذخیره میکردم. یک روز، شوهرم ناگهان پرسید: «فایلها را رمزگذاری کردی؟ باز هم سست شدی؟» شوهرم تمرینکننده دافا نیست و چیزی درباره آیتی نمیداند. فکر کردم استاد هستند که از زبان او این مسئله را به یادآوری میکنند. در آن زمان درباره سیستمهای رمزنگاری چیزی نمیدانستم. فقط روشهای ساده رمزگذاری فایل را انجام میدادم.
اولین باری که میخواستم مطالب روشنگری حقیقت را در خانه چاپ کنم، میترسیدم شوهرم را در جریان این کار بگذارم. با این حال نیازی فوری به آن مطالب داشتم. تصمیم گرفتم بعد از اینکه شوهرم برای خوابیدن به اتاق رفت چاپ مطالب را شروع کنم. در آن زمان، در خانهای قدیمی زندگی میکردیم و دیوارها خیلی عایق صدا نبود. اما موفق شدم تمام مطالب را چاپ کنم. صبح روز بعد، شوهرم گفت: «دیشب خیلی راحت و عمیق خوابیدم.» او قبلاً هرگز چنین چیزی نگفته بود. میدانستم استاد درحال تشویق من هستند. صدای چاپ مطالب نهتنها بر خانوادهام تأثیری نداشت، بلکه کمکشان میکرد استراحت شبانه خوبی داشته باشند.
یادگیری نصب سیستمی برای استفاده ایمن از اینترنت
میخواستم این مهارتها را به سایر تمرینکنندگان آموزش دهم تا بتوانند به وبسایت مینگهویی بروند، اما متوجه شدم که باید نسبت به ایمنی آنها نیز احساس مسئولیت کنم. تصمیم گرفتم نحوه نصب یک سیستم عملیات ایمن را یاد بگیرم. هر روز جلوی کامپیوتر مینشستم و مهارتهایی را از انجمن یاد میگرفتم. گاهی برای حل یک مشکل، بارها چیزهایی را امتحان و دربارهشان فکر میکردم. گاهی تمام شب بیدار بودم و مهارتی را امتحان میکردم.
مهارتی وجود داشت که برای امنیت بسیار مهم بود: نرمافزار آنتیویروس و فایروال. اما نمیدانستم چگونه این نرمافزار را نصب کنم. پسر نوجوان تمرینکنندهای، درست در همان زمان از شهر به خانه برگشته بود. او چند دیسک به من داد که سایر تمرینکنندگان در شهر به او داده بودند. در میان دیسکها، دیسکهای عملیات سیستم و نیز سایر نرمافزارهای رایج وجود داشت. این تمرینکننده نوجوان کمکم کرد مشکل نصب نرمافزار آنتیویروس و فایروال را حل کنم. میدانستم استاد هستند که نظم و ترتیبی دادند او کمکم کند.
وقتی تازه درحال یادگیری نحوه نصب سیستمهای رمزگذاری بودم، به کتابچه ضخیم راهنمای دستورالعمل نگاه میکردم و بهنظر کار بسیار سختی میآمد. اصطلاحات زیادی در این کتابچه بودم که با آنها آشنایی نداشتم. چیزها را بارها گامبهگام امتحان کردم و درنهایت یاد گرفتم که چگونه یک سیستم رمزگذاری پنهان را نصب کنم. میدانستم این سیستم برای استفاده در رایانههای شخصی تمرینکنندگان مناسب است، زیرا بسیاری از آنها رایانه مشترکی با اعضای خانواده خود که تمرینکننده نبودند، داشتند. با نصب چنین سیستمی، تمرینکنندگان میتوانستند از رایانهشان برای رفتن به وبسایت مینگهویی استفاده کنند، بدون اینکه اعضای خانوادهشان از آن مطلع شوند.
از آن زمان به بعد، به تمرینکنندگانی که میخواهند به وبسایت مینگهویی بروند کمک میکنم سیستم رمزگذاری را نصب کنند. دستورالعملها را گامبهگام دنبال کردهام. هر مرحله باید بهدرستی انجام شود. گاهی نصب آن روی یک رایانه دو یا سه روز طول میکشید. نصب هر نرمافزار، هر تنظیماتی، را باید بهصورت دستی انجام میدادم و روی هر مرحله کلیک میکردم.
مخصوصاً روند رمزگذاری زمانبر است. گاهی بهدلیل پیکربندیهای ضعیف رایانه، روند رمزگذاری بهتنهایی واقعاً یک روز طول میکشید. با این حال، سیستم عاملهای چنین رایانههایی بهراحتی آسیب میبینند، و پس از تلاشهای زیاد برای نصب سیستم عامل، آن بهطور تصادفی آسیب میدید و باید مجدداً نصب میشد. علاوه بر این، نرمافزار هر از گاهی نیاز به ارتقا دارد یا یک تنظیمات امنیتی باید نصب شود. مجبور بودم تمام وبسایتها را بگردم. سرم بهشدت شلوغ بود. نه وقت غذا خوردن داشتم و نه وقت خوابیدن. فرزندم فقط چند سال داشت. شوهرم اغلب سرزنشم میکرد که چرا به خانواده رسیدگی نمیکنم. با این حال، تا زمانی که تمرینکنندگان به کمکم نیاز داشتند، تمام تلاشم را میکردم که کمکشان کنم.
«این همان چیزی است که برایش اینجا هستم»
در آن زمان آزار و شکنجه بسیار شدید بود. ارائه پشتیبانی فنی در این موقعیت باعث میشد خیلی تحت فشار باشم. قصد داشتم ازطریق تماس فقط با یک نفر در مکان تهیه مطالب، آن را مخفی نگه دارم، تا سایر تمرینکنندگان متوجه نشوند من درحال انجام چه کاری هستم. اما تمرینکنندگانی که روی این موضوع کار نمیکردند، درک نمیکردند من تحت فشار هستم. حتی اگر به آنها میگفتم دربارهاش به کسی نگویند، ممکن بود هر از گاهی این اطلاعات به سایرین درز کند.
در طول بحثهای گروهی، برخی از تمرینکنندگان که میدانستند من میتوانم بر مسدودیت اینترنت غلبه کنم، اغلب مستقیماً فهرستی از افرادی را که از سازمانهای حکچ خارج شده بودند به من میدادند. حتی گرچه سایر تمرینکنندگان ممکن بود حدس بزنند که من چه فعالیتی دارم و چهکار میکنم، بدون اینکه حرفی بزنم لیست را میگرفتم. برخی از تمرینکنندگان از من میخواستند فایلهای صوتی رادیو مینگهویی را برایشان کپی کنم و میخواستند این کار را در حضور دیگران انجام دهم. علاوه بر این، برخی از تمرینکنندگان نزدیک به من ممکن بود اتفاقی به چیزی اشاره کنند و اطلاعات مربوط به فعالیتهایم را لو دهند. میدانستم که تمام درخواستهای سایر تمرینکنندگان مربوط به تزکیه و روشنگری حقیقت است، بنابراین نمیتوانستم نه بگویم. بهعلاوه، آنها نیز در طول این سرکوب شدید سختیهای زیادی را تحمل میکردند. حتی گرچه همه اینها مرا تحت فشار قرار میداد، نمیتوانستم شکایت کنم زیرا آنها از روی قصد این کار را انجام نمیدادند.
هنگام نصب سیستم برای سایر تمرینکنندگان، اغلب به آنها میگفتم بهمنظور رعایت مسائل امنیتی، این اطلاعات را با اعضای خانواده خود در میان نگذارند. برایشان توضیح میدادم: «اعضای خانوادهتان میتوانند طبق معمول از رایانه استفاده کنند. فقط اگر کسی واقعاً متخصص رایانه باشد، متوجه میشود که یک سیستم رمزگذاری پنهان روی رایانه نصب شده است. لطفاً به آنها نگویید که آن را برایتان نصب کردم یا برای چه اینجا بودم.» اکثر تمرینکنندگان در ظاهر حرفهایم را تأیید میپذیرفتند، اما بعداً وقتی اعضای خانواده سؤال کردند، در این خصوص به آنها میگفتند.
یک بار، برای نصب سیستم تمرینکنندهای مسن رفتم. عروسش از او پرسید برای چهکاری آنجا هستم؟ آن تمرینکننده پاسخ داد: «آمده است تا کمک کند سیستمهای رایانهای را نصب کنم.»
معذب شدم و با خودم فکر کردم: «چطور میتوانی گفتارت را تزکیه نکنی و همینطوری درباره این موضوع به کسی که حتی تمرینکننده نیست بگویی؟» اما از طرفی هم میدانستم که باید کارم را تا انتها انجام دهم.
عروسش به من نگاه کرد و پرسید: «آیا (این سیستم) امن است؟» با این حرفش بیشتر تحت فشار قرار گرفتم.
چیزهایی این قبیل زیاد رخ داده است. اکنون که به آنها فکر میکنم، ممکن است بیاهمیت بهنظر برسند، اما در آن زمان باعث میشد خیلی تحت فشار باشم. با تکرار این اتفاق، بهنظر میرسید که همه میدانند من چهکار میکنم. بهدلیل آزار و شکنجه، هر رفتوآمد و هر روزم میتوانست خطرناک باشد. گاهی احساس میکردم این فشار عظیم درحال خفه کردن من است.
یک روز با خودم فکر کردم: «آیا باید به این کار ادامه دهم یا نه؟» بعد از چند روز فکر کردن دربارهاش، به خودم گفتم: «من برای این کار اینجا هستم. باید کاری را که موظفم انجام دهم، به انجام برسانم، صرفنظر از اینکه چه اتفاقی میافتد.» با این فکر، آن فشار عظیم از بین رفت. میدانستم استاد کمکم کردند آن را ازبین ببرم.
رشد خودم در طول تعارضها
هر روز سرم شلوغ بود و امیدوار بودم سایرین بتوانند در بخشی از کارهایم به من کمک کنند. این فکر را با چند تمرینکننده در میان گذاشتم و گفتم: «هر کسی که بخواهد یاد بگیرد، به او آموزش میدهم. نیاز به یادگیری چیزهای زیادی نیست؛ حتی اگر کمی مطلب یاد بگیرید هم کمک میکند.» حتی بعد از اینکه چند بار این موضوع را مطرح کردم، هیچکس چیزی نگفت که باعث شد خیلی مضطرب شوم.
یک بار دوباره صبرم به سر آمد و گفتم: «نمیتوانم اینهمه کار را اداره کنم. کسی باید کمکم کند.» سایر تمرینکنندگان سکوت کردند. برخی از آنها بسیار توانا و تحصیلکرده بودند. حتی رشته تحصیلی یکی از آنها کامپیوتر بود. خیلی ناراحت شدم.
وقتی در یک بحث بزرگ گروهی دوباره به این موضوع اشاره کردم، مِی گفت: «واقعاً نمیخواهی آن را به دیگران آموزش دهی. فقط میخواهی آن را برای خودت نگه داری.»
پرسیدم: «منظورت چیست؟ بارها از دیگران خواستهام که اینها را یاد بگیرند و قول دادهام که هرچه بخواهند یاد بگیرید به آنها آموزش میدهم. مگر نه؟» نزدیک به 20 تمرینکننده حاضر در بحث گروهی همگی شروع به صحبت کردند و به این یا آن مشکلی که من داشتم اشاره کردند.
فریاد زدم: «بسیار خوب! هر اتهامی که به من میزنید درست است و من مشکلاتی دارم! پس آنهایی که هیچ کاری نکردهاند مشکلی ندارند؟! آیا اینگونه است؟»
وقتی بقیه آنجا را ترک میکردند هنوز ناراحت بودم.
در میان آنها تمرینکننده لان همکار من بود. او فردی ملایم است و هرگز صدایش را بلند نمیکند. در طول این سالها، ما اغلب با هم بودیم و او مرا بهخوبی درک میکرد. اما درخصوص این موضوع، او نیز به همه آن مشکلاتم اشاره کرد، البته مثل همیشه با لحنی ملایم. واقعاً خسته شده بودم.
چرا بقیه همه با من اینطور رفتار میکردند؟ چرا هیچکس وضعیتم را درک نمیکرد؟ من خیلی سخت کار میکردم! زمان کمی برای غذا خوردن، خوابیدن یا رسیدگی به کارهای خانوادهام داشتم. بقیه حاضر نبودند مطالب را یاد بگیرند، اما در عوض از من شکایت میکردند و میگفتند که اشتباه از من است! چون خیلی برایم زیاد بود نمیتوانستم تحملش کنم.
بعداً در این باره بهطور خصوصی با می صحبت کردم. او لبخندی زد و با لحنی ملایم مثالی برایم آورد و گفت: «وقتی هونگ به من آموزش میدهد، همهچیز را میفهمم و یاد میگیرم. شبیه نحوه آموزش تو نیست. او میتواند مطالب دشوار را بهروشنی توضیح دهد. وقتی هونگ درباره آن مسائل صحبت میکند همهچیز برایم ساده و روشن میشود.»
با شنیدن حرفهایش آرام شدم. او به نقاط ضعفم اشاره میکرد و از او سپاسگزار بودم. با نگاهی به گذشته، باید اعتراف میکردم که حق با او است. وقتی دیگران در یاد گرفتن مطالب کند بودند، ناامید میشدم و لحن صدایم خشن میشد. می در ادامه گفت: «وقتی به دیگران آموزش میدهی، ذهنیتت این است: "من میتوانم این کار را انجام دهم و شما نمیتوانید. من بهتر از شما هستم."» آرام شدم و به حرفهایش فکر کردم. به درون نگاه کردم تا ببینم آیا درحال اعتباربخشی به خودم هستم یا خیر. کمکم فهمیدم حرفهایشان درست است و باید منیت و غرورم را رها کنم. هنگام آموزش مجدد مهارتهای رایانهای به دیگران، باید صبورتر میبودم. مهمتر از همه اینکه این حادثه به من یاد داد بهجای اینکه خودم را بهتر از دیگران بدانم، باید فروتن باشم.
بنابراین این جریان یادآوری مهمی در سفر تزکیهام بود. از آن به بعد هر وقت کارهای مربوط به اعتباربخشی به فا را انجام دادهام، دیگر برایم مهم نبوده است که حق با چه کسی است یا چه کسی اشتباه میکند. بلکه از زاویه دیگری به موضوع نگاه کردهام و طی این روند حواسم به ذهنیتم بوده است. متشکرم که این اتفاق برایم رخ داد، زیرا کمک کرد پایه محکمی برای خودم بنیان گذارم، منیت را رها کنم و بهطور استوار گام بردارم.
حالا که آن سالها را به یاد میآورم، احساس میکنم بدون توجه به اینکه چهکاری انجام میدادم استاد خیلی کمکم کردند. استاد در هر مرحله مراقبم بودند و کمک میکردند در مسیرم پیشرفت کنم. استاد، متشکرم!
در ارتباط ماندن ازطریق مینگهویی
در آن سالها قبل از اینکه بتوانم به مینگهویی دسترسی داشته باشم، وضعیت تزکیهام پایدار نبود. معمولاً درکم درباره چیزها براساس فا نبود. گاهی بهجای اینکه از فا بیاموزم از سایر تمرینکنندگان یاد میگرفتم. بعد از اینکه توانستم به وبسایت مینگهویی دسترسی پیدا کنم، بهجای اینکه مورد مداخله مقالات جعلی قرار بگیرم که فا را تضعیف میکردند، مقالات جدید استاد را بهموقع مطالعه کردهام. وقتی چیزی برایم روشن نبوده است، مقالات تبادل تجربه سایر تمرینکنندگان در وبسایت مینگهویی را خواندهام که خیلی کمکم کردهاند. وقتی متوجه وابستگیهایم میشدم اما درباره آنها مطمئن نبودم، اغلب مقالات تبادل تجربه در وبسایت مینگهویی را میخواندم تا ببینم درک سایر تمرینکنندگان درباره مسائل چیست و چگونه وابستگیهای خود را ازطریق افکار درست از بین میبرند. چیزهای زیادی از این وبسایت یاد گرفتهام.
این وبسایت نهتنها برای من، بلکه برای سایر تمرینکنندگان نیز بهطور چشمگیری مفید بوده است. تمرینکنندگانی که اغلب به وبسایتهای مینگهویی دسترسی دارند، معمولاً میتوانند چیزها را براساس فا درک کنند، کوشا باشند، سه کار را بهخوبی انجام دهند و نقشهای مهمی در پروژههای اعتباربخشی به فا ایفا کنند.
از آنجا که بسیاری از تمرینکنندگان در منطقه ما به وبسایت مینگهویی دسترسی دارند، موقعیتهای خاصی که به فا آسیب میرساند بهندرت در اینجا دیده میشود. حتی اگر مشکلاتی پیش آید، تمرینکنندگان حواسشان است و به یکدیگر یادآوری میکنند تا از بروز خسارت جلوگیری کنند.
استاد متشکرم که همیشه در کنارم هستید و کمکم میکنید! همتمرینکنندگانی که مقالاتتان را برای مینگهویی ارسال میکنید، متشکرم که کمک کردهاید در سفر تزکیهام تنها نباشم. از تمرینکنندگان سراسر جهان نیز متشکرم که ذهنشان را باز میکنند، یکدیگر را تشویق میکنند و دیدگاههای خود را به اشتراک میگذارند تا بتوانیم با هم کوشا بمانیم.
دیدگاههای ارائهشده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.