(Minghui.org) اخیراً مقاله تبادل تجربهام را برای بزرگداشت روز جهانی فالون دافا نوشتم و همچنین به برخی از همتمرینکنندگان در ارسال مقالاتشان کمک کردم. وقتی استاد به من اشاراتی میکردند و به رشد و بهبودم در طول این روند بسیار اهمیت میدادند، نیکخواهی بیکران استاد را احساس کردم. تصمیم برای ارسال یک مقاله در زمینه دیدگاه
بعداً چند مقاله در وبسایت مینگهویی خواندم که تمرینکنندگان را تشویق میکرد تا در ارسال مقالات شرکت کنند، بنابراین دوباره برگشتم و چند بار اطلاعیه را خواندم. درک و اعتمادبهنفس جدیدی نیز به دست آوردم. آگاه شدم که ارسال مقاله فرصتی نادر برای کمک به استاد در اصلاح فا، ازبینبردن عناصر شیطانی و نجات موجودات ذیشعور است. تا زمانی که ما {{فا} را در قلب خود داشته باشیم، استاد خرد ما را باز کرده و به ما کمک میکنند. بنابراین با اطمینان کامل شروع به نوشتن کردم.
درحالیکه از سه عنصر برای یک مقاله در حیطه نظر و دیدگاه آگاه بودم، یعنی نکات مهم گفتگو، شواهد پشتیبان و استدلال، این اولین باری بود که یک مقاله دیدگاهها و نظرات برای اعتباربخشی به فا مینوشتم. اما، با تمایل من به اعتباربخشی به فا، بهعلاوه حمایت نیکخواهانه استاد، طولی نکشید که متن پیشنویس را به پایان رساندم. با وجود اینکه از آن راضی نبودم، به چارچوبی برای مقاله تبدیل شد، پیشرفت بزرگی برای من بود. آن را برای چند تمرینکننده خواندم تا نظراتشان را بدهند. یکی از آنها صادقانه گفت که به اندازه کافی واضح نیست. احساس کردم که شواهد کافی نبوده و استدلال نیز به اندازه کافی قوی نیست. کمک به سایر تمرینکنندگان
تمرینکنندگان اطرافم را تشویق کردم تا آنها نیز مقالاتی برای به اشتراکگذاشتن ارسال کنند. برخی از تمرینکنندگان سالخورده نحوه نوشتن را نمیدانستند، و از من خواستند که به آنها کمک کنم. در ارتباط با برخی از چیزهایی که در حین کمک به آنها تجربه کردم، تحت تأثیر قرار گرفتم. استاد پیوسته مراقب بودند و هر شاگرد واقعی را آگاه میکردند.
تمرینکنندهای که نزدیک به ۶۰ سال داشت، یک سال پیش از یک منطقه روستایی به محله من نقل مکان کرده بود و بسیار نزدیک من زندگی میکرد. پنجرههای ما رو به روی هم بود و میتوانستیم همدیگر را ببینیم. وقتی با او درباره فرستادن مقاله صحبت کردم، به من گفت که تحصیلات ابتدایی دارد و هرگز چیزی ننوشته است. پس از اینکه با هم تبادل نظر کردیم، او متوجه شد که امسال سیامین سالگرد معرفی دافا توسط استاد است، و احساس شرمندگی کرد که بسیاری از فرصتها در گذشته برای اعتباربخشیدن به فا از دست داده است. بنابراین تصمیم خود را گرفت که این بار آن را بهخوبی انجام دهد.
او دفترچه یادداشتی خرید، اما پس از نوشتن دو خط نمیدانست چگونه ادامه دهد. بعد از اینکه از من کمک خواست به خانهاش رفتم. او درباره کینه به بستگانش در سالها پیش صحبت کرد و اینکه چگونه بعد از تمرین دافا این روابط را تغییر داد. وقتی آن تجربه دردناک را بهخاطر آورد، اشک میریخت. این اولین باری بود که او عصبانیتش را در مقابل یک تمرینکننده آشکار میکرد. وقتی متن پیشنویس را برایش تمام کردم، احساس کرد که بیعدالتی و کینهاش فردای آن روز او را رها کرده است، و احساس کرد که هر اتفاقی که برایش افتاد انگار از دورانی بسی دور است. او احساس آرامش و آسودگی کرد. متوجه شد که استاد آن مواد بد را در او از بین برده است.
تمرینکنندهای دیگر، تقریباً ۸۰ ساله، هرگز مقالهای ننوشته بود. تمرینکنندهای جوانتر در گروه ما به او گفت که به تمرینکننده دیگری در ارسال مقاله کمک کرد، اما از تمرینکننده مسن نپرسید که آیا مقالهاش را نوشته است یا خیر. تمرینکننده سالخورده آنقدر خجالتی بود که نتوانست از او کمک بخواهد، اما پس از اینکه این تمرینکننده سالخورده به خانه رفت، مضطرب شد و مجبور شد از استاد کمک بخواهد. او در مقابل پرتره استاد گفت: «استاد، من تحصیلات خوبی ندارم. نمیدانم چگونه بنویسم، بنابراین هنوز تزکیه خود را به شما گزارش نکردهام. لطفاً یک تمرینکننده بفرستید تا کمکم کند!»
تقریباً در همان زمان، به این فکر میکردم که کدام تمرینکننده در منطقه ما هنوز مقالهاش را ننوشته است و او به ذهنم آمد. روز بعد استاد نظم و ترتیبی دادند که ما دو نفر در خیابان همدیگر را ببینیم. وقتی فهمیدم او هنوز چیزی ننوشته است، گفتم که میتوانم کمکش کنم. او بسیار خوشحال بود. بعدازظهر به خانهاش رفتم. او به من گفت که چگونه از استاد کمک خواسته است و نتوانست جلوی اشکهایش را بگیرد. او مدام میگفت که استاد بسیار نیکخواه است. بهسرعت به او کمک کردم تا مقالهاش را تمام کند. درحالیکه آن را برایش میخواندم. آنقدر متأثر شده بود که تمام مدت گریه میکرد.
تمرینکننده دیگری که بهتازگی بهخاطر تمرین دافا از زندان آزاد شده بود، از شهری که فا را کسب کردم به منطقه من نقل مکان کرد. سایر تمرینکنندگان به من پیشنهاد کردند که تجربیاتم را با او در میان بگذارم. وقتی همدیگر را دیدیم، متوجه شدم که او مقالهاش را ارسال نکرده و نوشتن بلد نیست. او را تشویق کردم، اما فکری برای کمک به او در نوشتن نداشتم. اما پس از بازگشت به خانه، تجربه دلخراش او پس از آزادی از بازداشت مدام در ذهنم نقش بست. او در آن زمان ضعیف و ذهنش مغشوش بود و نمیتوانست صحبت کند و برای غذاخوردن نیاز به کمک داشت. اما با مطالعه فا و انجام تمرینات بهسرعت بهبود یافت. استاد به من اشارهای رساندند که به او کمک کنم تا تجربه معجزهآسایش را بنویسد. میدانستم که استاد نمیخواهند هیچ یک از شاگردانش را پشت سر جا بگذارد، بنابراین بلافاصله شروع به نوشتن کردم. تزکیه خودم
در ارتباط با پدر و مادرم، عقاید و تصورات بشریام را نشان میدادم. فکر میکردم که آنها، هر دو در دهه ۸۰ زندگی خود، دیر شروع به تمرین دافا کردند و چیز زیادی برای به اشتراکگذاری نداشته باشند. بنابراین با آنها این موضوع را مطرح نکردم. اما، استاد این فرصت را به من دادند تا به تمرینکننده سالخورده فوقالذکر کمک کنم، که باعث شد به تصورات بشریام درخصوص سن والدینم پی ببرم. استاد نمیخواهند هیچ شاگردی را پشت سر جا بگذارند، و من چگونه میتوانستم؟ بهسرعت به والدینم کمک کردم تا مقالات خود را به اتمام برسانند.
پس از اینکه کمک به بیش از ده تمرینکننده درخصوص ارسال مقالاتشان را به پایان رساندم، آخرین مهلت برای مقالات نظری نزدیک میشد. بنابراین به کار روی متن پیشنویس خود ادامه دادم. برخی از مطالب را در حین کمک به سایر تمرینکنندگان جمعآوری کردم، که مقالهام را غنی کرد. آن را بهسرعت و بهراحتی به اتمام رساندم.
پس از ارسال مقاله نظریام، یکی از تمرینکنندگان به من یادآوری کرد که تمرینکنندهای که من به خوبی او را میشناختم هنوز مقاله تبادل تجربهاش را ننوشته است. بیش از یک بار دربارهاش با او صحبت کرده بودم، اما او همیشه پاسخ یکسانی را داده بود: «ذهنم خالی است. چیزی برای نوشتن ندارم.» از اینکه بارها و بارها موضوع را با او مطرح میکردم احساس ناراحتی داشتم، بنابراین رهایش کردم تا خودش تصمیم بگیرد. وقتی تمرینکننده موضوع او را به من یادآوری کرد، متوجه شدم که تمام تلاشم را برای کمک به او انجام ندادهام.
از آنجاکه آخرین مهلت ارسال مقاله روز بعد بود، تصمیم گرفتم او را پیدا کرده و موضوع را پیگیری کنم. او به اقوامش در نگهداری از بچههایشان کمک میکرد، بنابراین در خانهاش نبود. بعد از سپریکردن مشکلات فراوان، بالاخره او را پیدا کردم. پس از اینکه درکم درباره فراخوان برای ارسال مقالات تبادل تجربه را با او درمیان گذاشتم، او تحت تأثیر قرار گرفت. بهسرعت کمکش کردم تا مقالهاش را تمام کند. او خیلی خوشحال بود.
در روند کمک به دیگران، عمیقاً اهمیت تزکیه خودم را احساس کردم. در همان زمان، فداکاری و ازخودگذشتگی تمرینکنندگانی را که مسئول ارسال مقالات به مینگهویی بودند، دیدم. او شخصاً تمام مقالات را روی کامپیوتر تایپ کرد، سپس آنها را بررسی و اصلاح کرد. کاری وقتگیر و خستهکننده بود، اما او همیشه بدون هیچ شکایتی شاد بود. از او چیزهای زیادی یاد گرفتم.
تصورات و وابستگیهایم گهگاه بر روحیهام تأثیر میگذاشت. بدون حمایت و راهنمایی بهموقع استاد، چند تمرینکننده در منطقهام فرصت اعتباربخشی به فا را از دست میدادند، و من فرصت بهبود خودم را از دست میدادم. اگر کمک به دیگران درخصوص ارسال مقالاتشان بخشی از عهد ماقبل تاریخ من بود و تمام تلاشم را برای انجام آن بهخوبی انجام نمیدادم، در تزکیهام احساس پشیمانی میکردم.
سپاسگزارم استاد. در آینده کارها را بهخوبی انجام خواهم داد تا شایستگی نجات نیکخواهانه ازسوی استاد را داشته باشم. نمیتوانم کلمات بهتری برای ابراز قدردانی از استاد بیابم. با این وجود، خودم را بهخوبی تزکیه خواهم کرد و در عوض افراد بیشتری را نجات خواهم داد.
کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.