(Minghui.org) در سال 1996 تمرین فالون دافا را شروع کردم. قبل از آن، بیماریهای زیادی مانند مشکلات معده، سردردهای مزمن، و بیخوابی داشتم. به پزشکان زیادی مراجعه کردم و هم داروی طب چینی و هم غربی مصرف کردم، اما هیچ کمکی نکرد. با وجود اینکه لاغر و ضعیف بودم، مصمم بودم زندگی کنم، چون پسرم هنوز کوچک بود.
پس از اینکه فالون دافا به روستای من آمد، یکی از دوستان در مورد آن به من گفت. او همه چیزهای مهم را در مورد تأثیر فالون دافا در بهبود سلامتی فرد به من گفت. اگرچه کاملاً او را باور نداشتم، اما از اینکه با چه سرعتی بیماریهایم پس از یادگیری این تمرین برطرف شد، متحیر شدم. شوهرم با دیدن اینکه چگونه بهبود یافتم، شروع به تمرین فالون دافا کرد. اگرچه من در حال حاضر 66 سال دارم، بسیاری از همسایههایم میگویند که انگار در 40 سالگی هستم.
سه سال پس از اینکه ما فالون دافا را شروع کردم، حزب کمونیست چین (حکچ) به دلیل محبوبیت فوقالعادهاش، دستوراتی برای ریشهکن کردن آن در چین صادر کرد. من و شوهرم هر دو بهخاطر ایمانمان هدف قرار گرفتهایم، اما هرگز آن را رها نمیکنیم. ما همچنین به گفتن حقیقت در مورد فالون دافا به مردم ادامه دادهایم و شاهد بودهایم که چگونه پس از درک حقایق، زندگی آنها به سمت بهتر شدن تغییر کرده است.
خانواده پسر و عروسمان برکت یافتند
پسرم حقیقت را دربارۀ دافا درک کرده است و اغلب عبارات فرخنده را تکرار میکند: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» او خیلی سخت کار میکند و با همه مهربان است. او ارتقا یافته و اکنون مدیر ارشد شرکت خود است.
عروس ما نیز از تمرین دافای ما حمایت میکند و ما خیلی خوب با هم کنار میآییم. پدر او پس از آگاهی از اینکه فالون دافا چگونه تحت آزار و شکنجه قرار گرفته است، حکچ و سازمانهای وابسته به آن را ترک کرده است. او از تمرینکنندگان دافا در محل کار محافظت میکند و همچنین به افسر ارشد واحد کاری خود ارتقا یافته است.
خوشبختی برادرزادهام
همسر برادرزادهام از خانوادهاش دلخور بود و اغلب شکایت میکرد که خانهای در یک شهر نزدیک نخریدهاند. او از ملاقات با خانوادهاش امتناع میکرد و نمیخواست بچهدار شود. برادرزادهام اغلب توسط پدرش مورد سرزنش قرار میگرفت و زندگی برای او بسیار پراسترس شده بود. او در خوابیدن و غذا خوردن مشکل داشت و وزن زیادی از دست داد.
من و مادرم با نگرانی به دیدنش رفتیم. به او گفتیم که صمیمانه تکرار کند: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» چراکه برای سلامت روانی و جسمی او خوب است. او قبلاً از ترک حکچ امتناع کرده بود، اما این بار، به آسانی موافقت کرد و حتی یک نشان یادبود که پیام دافا روی آن بود را از ما پذیرفت.
بعدها همسرش از او طلاق گرفت و او دوباره ازدواج کرد. همسر جدید او دارای مدرک دانشگاهی و شغلی پردرآمد بود. آنها به زودی خانهای در یکی از شهرهای نزدیک خریدند و صاحب یک پسر سالم شدند.
او میدانست که این استاد لی، بنیانگذار فالون دافا، بودند که چنین اقبال خوبی به او داده بودند و از دافا و استاد بسیار سپاسگزار بود.
درگیری خانوادگی برادرزاده دیگرم حل شد
برادرزاده دیگرم در سختی مشابهی گرفتار شده بود. همسرش از او طلاق گرفت و او را با دو دختر شش و سه سالهاش رها کرد. او بعداً با خانمی ازدواج کرد که از ازدواج قبلی یک پسر داشت. متأسفانه بچهها با هم کنار نمیآمدند و همسر جدید عادات بد زیادی از جمله سیگار کشیدن و نوشیدن الکل داشت.
حقیقت دافا را برای او توضیح دادم و اینکه چرا کنارهگیری از حکچ میتواند به او کمک کند. همچنین به او گفتم عبارات فرخنده را صمیمانه تکرار کند و عاقبت به خیر میشود. او با خروج از حکچ موافقت کرد و قول داد که تمام آنچه را که به او گفتم بهخاطر خواهد سپرد. او یک نشان یادبود و یک جزوه حاوی اطلاعات دافا را پذیرفت.
وقتی یک سال بعد دوباره او را دیدم، آدم دیگری به نظر میرسید. معلوم شد که همسر دومش او را ترک کرده اما او دوباره با همسر اولش ازدواج کرده بود و آنها بسیار خوشحال بودند. هر دوی آنها شغل ایدهآلی پیدا کردهاند و درآمد خوبی دارند. نه تنها این، همسرش اخیراً یک پسر به دنیا آورده است!
کارمند هتل حکچ را ترک کرد
وقتی من و شوهرم به دیدن عمویم رفتیم، در هتل اقامت کردیم. بعد از هر وعده غذایی، ظرفهایمان را جمع میکنیم، میز را تمیز میکنیم و صندلیها را مرتب سرجای اولش قرار میدهیم. چند روز بعد، پیشخدمتی که غذای ما را سرو میکرد، گفت: «شما با بقیه فرق دارید.» میخواستم حقیقت را دربارۀ دافا به او بگویم اما نتوانستم زمان مناسب را پیدا کنم.
روزی که از هتل بیرون آمدیم، هنوز در فکر صحبت با پیشخدمت بودم. همانطور که در ایستگاه اتوبوس منتظر بودیم، دوباره او را دیدیم. او بیرون آمده بود تا برای صندوقدار پول خُرد پیدا کند و از دیدن ما نیز خوشحال بهنظر میرسید. من از این فرصت استفاده کردم و حقایق دافا را به او گفتم و به او کمک کردم تا حکچ را ترک کند. او حتی از ما خواست که به دوست پسرش کمک کنیم از حزب خارج شود و قول داد که حقایق دافا را به او بگوید.
یک مرد جوان خوششانس
در طول ده سال گذشته، ما حقایق مربوط به فالون دافا را برای بسیاری از مردم روشن کردهایم. یک روز، مرد جوانی به ما سلام کرد و گفت: «تکرار فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است، واقعاً می تواند بدشانسی را به خوششانسی تبدیل کند!» معلوم شد که قبلاً با او صحبت کرده و او بعد از تکرار عبارات واقعاً برکت یافته بود.
او به ما گفت که یک روز یک افسر پلیس وسیله نقلیه او را متوقف و او را مجبور به پرداخت جریمه کرده است، اگرچه هیچیک از قوانین راهنمایی و رانندگی را زیر پا نگذاشته بود. افسر سهچرخه بزرگ او را مصادره کرد زیرا آن روز نه پول و نه تلفن همراه با خود داشت. او نمیتوانست برای کمک با خانواده یا دوستانش تماس بگیرد. وقتی هوا تاریک شد، او واقعاً مضطرب شد. ناگهان دستش به نشانیادبودی خورد که به او داده بودم و در جیبش گذاشته بود و شروع به تکرار صمیمانه آن 9 کلمه کرد. نمیدانست چه مدت آنها را تکرار کند که همان موقع شخصی کلیدهایش را به او داد و گفت به خانه برود. او چیزی از دست نداد.
او با ضمن ابراز قدردانی، مدام از ما برای کمک به او تشکر میکرد. ما گفتیم: «این استاد دافا بودند که شما را نجات دادند. شما باید از استاد لی تشکر کنید که برای شما خوشاقبالی بهارمغان آوردهاند!»
«خدا میتواند شما را نجات دهد!»
یک روز بعدازظهر که برای روشنگری حقایق بیرون آمده بودیم، در راه خانه با خانمی مسن برخورد کردیم. به او توضیح دادیم که چرا خروج از حکچ و سازمانهای آن مهم است و اینکه خروج از حکچ میتواند خوشبختی و آیندهای روشن برای او به ارمغان بیاورد. او به آسانی موافقت کرد و به ما اطمینان داد که به خانوادهاش هم میگوید که از حزب خارج شوند.
به او گفتم که فالون دافا یک روش تزکیه از مدرسه بودا است و تزکیه دافا میتواند معیارهای اخلاقی و همچنین سلامت روانی و جسمی فرد را بهبود بخشد.
گفتم: «در طول شیوع ویروس حکچ (کووید19) در ووهان، بسیاری از افرادی که مبتلا شده بودند، به سادگی با تکرار جملات فرخنده درمان شدند. به او گفتم برای فرار از طاعون عبارات را بهخاطر بسپارد. یک نشانیادبود هم به او دادم. کف دستهایش را جلوی سینهاش به هم فشار داد و با چشمانی اشکبار گفت: «متشکرم! متشکرم!»
سپس، او در مورد اتفاق معجزهآسایی که چندی پیش برایش رخ داده بود به ما گفت: «در طول سال نوی چینی امسال، شیوع بسیاری از بیماریها در شمال شرق دوباره رخ داد. همه ترسیده بودند. عود سوزاندم و به موجودات الهی تعظیم کردم تا از ما محافظت کنند، ناگهان صدایی شنیدم که به من گفت: «خدا میتواند تو را نجات دهد!» نمیدانستم چه کسی این را گفته است. چند روز بعد، در خوابم، دختری زیبا به من گفت: «خانواده تو را نجات خواهم داد!»
در حالی که داشت صحبت میکرد با لبخندی به من خیره شد که انگار ناگهان متوجه چیزی شد. «این شما هستید که اینجایید تا ما را نجات دهید!» در حالی که کف دستهایش را جلوی سینهاش به هم فشار میداد و بارها از من تشکر میکرد، اشک شوق روی گونههایش غلتید. به او گفتم که استاد لی بودند که او را نجات دادند. سرش را تکان داد و گفت: «استاد لی از شما سپاسگزارم!»
قلبم سرشار از سپاس فراوان از استاد لی است که این فرصت را به من بخشیدند تا با این افراد ملاقات کنم و به آنها کمک کنم حقایق دافا را درک کنند و نجات یابند.
دیدگاههای ارائهشده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.