(Minghui.org) یک عمه دارم که حدوداً 100 سال دارد و با تنها دختر و دامادش زندگی میکند. او در 94 سالگی به سرطان مری مبتلا شد و در 97 سالگی استخوان رانش شکست. هر دو بار پزشکان به دلیل سنش از درمان او منصرف شدند، اما او هر بار با تکرار عبارات فرخنده «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» بهبود یافت.
سرطان مری در سن 94 سالگی
وقتی عمهام 94 ساله بود، یک روز در قورت دادن غذا دچار مشکل شد. دخترش او را به بیمارستان برد و در آنجا مشخص شد که او در مریاش تومور دارد. اما به دلیل سن بالا، پزشکان او را عمل نکرده و او را مرخص کردند.
بعد از بازگشت به خانه نتوانست چیزی بخورد. او حتی در هنگام نوشیدن آب دچارخفگی میشد، بنابراین برای حفظ زندگی خود به تزریق مواد مغذی متکی بود.
یکی از برادرزادههایش که او نیز مانند من فالون دافا را تمرین میکند، با شنیدن دربارۀ وضعیت او، به ملاقاتش رفت. صورت عمهام به شدت رنگ پریده بود. آنقدر ضعیف بود که نمیتوانست چشمانش را باز کند. برادرزدهاش جلوی تختش زانو زد و به او گفت: «دافا میتواند شما را نجات دهد. بسیاری از افرادی که مبتلا به بیماریهای لاعلاج شده بودند، با تکرار عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» بهبود یافتند. میتوانید آن را امتحان کنید و عبارات را در قلب خود بخوانید.»
عمه با صدای خیلی ضعیفی گفت: بسیار خوب.
برادرزادهاش این عبارات را بیش از بیست دقیقه تکرار کرد. عمهام نیز با حرکت خفیف لبش آرام این عبارات را تکرار کرد.
عصر روز بعد عمهام ناگهان نفسش قطع شد. دخترش گریه میکرد و میخواست مادرش بیدار شود. عمه بعد از مدتی به هوش آمد و شروع به سرفههای بیوقفه کرد. سپس دخترش متوجه شد که تومور را با سرفه بیرون آورده است! دخترش برای شستن دهانش مقداری آب برایش آورد و او بدون مشکل آن را نوشید. دخترش به گریه افتاد و گفت: «حال مادرم خوب است! استاد دافا مادرم را نجات داد! استاد دافا از شما سپاسگزارم!»
راه رفتن دوباره بعد از شکستگی استخوان ران در 97 سالگی
عمهام در 97 سالگی هنگام استفاده از دستشویی به زمین افتاد. او درد شدیدی در پایش داشت و نمیتوانست بایستد. پس از انجام عکسبرداری با اشعه ایکس، مشخص شد که استخوان ران او دچار شکستگی شده است. اما همچنین به دلیل سن بالایش، پزشکان نخواستند او را عمل کنند و او را به خانه فرستادند.
برادرزادهاش روز بعد با من تماس گرفت و از من پرسید که آیا میتوانم به دیدن عمهام بروم چون خودش وقت نداشت. از آنجایی که خانهام حدود 160 کیلومتر با عمهام فاصله داشت، تقریباً یک روز کامل طول کشید تا به خانه او برسم. وقتی عمهام را دیدم روی تخت دراز کشیده بود و صورتش پف کرده بود.
دخترش به من گفت که عمهام قادر نیست تزریق دریافت کند و همچنین از خوردن غذا امتناع میکرد. عمهام گفت همه جا احساس درد میکند. به او یادآوری کردم که عبارات فرخنده فالون دافا را تکرار کند. همانطور که با او عبارات را تکرار میکردم، انرژی قدرتمندی را در اطرافش احساس کردم. میدانستم که استاد دوباره در حال کمک به عمهام هستند.
وقت شام فرا رسید، و عمهام حالش خیلی بهتر شده بود. او نشست و یک کاسه کوچک رشته فرنگی و یک تخم مرغ خورد. دخترش خیلی خوشحال بود. او گفت که نگران عمهام است زیرا سه روز بود که چیزی نخورده بود.
بعد از شام، عمهام هنوز احساس خوبی داشت و به جای اینکه دوباره دراز بکشد، درباره وضعیت خانوادهام با من صحبت کرد. او گفت که دیگر پایش درد نمیکند، اما هنوز کمی در اطراف رانش احساس ناراحتی میکرد. سپس برای او کتابهای دافا را خواندم. او علاقهمند شده بود و میتوانست بفهمد کتاب در مورد چه چیزی صحبت میکند. روز بعد او توانست به آرامی از کنار دیوار تا دستشویی به تنهایی راه برود.
در طول یازده روزی که در خانه عمهام ماندم، روزی سه بار و هر بار نیم ساعت این عبارت را با او تکرار کردم. بقیه زمانها برایش کتابهای دافا را میخواندم. او به سرعت بهبود یافت. دامادش برایش واکر گرفت و او بهتر میتوانست راه برود.
وقتی دخترش یک ماه بعد او را برای معاینه به بیمارستان برد، پزشک با دیدن اینکه عمهام میتواند خودش بهتنهایی راه برود، شوکه شد زیرا هنوز شکستگی را در عکس اشعه ایکس میدید. پزشک فریاد زد: «این فقط شگفت انگیز است! او باید توسط خداوند محافظت شده باشد!»
یکی دیگر از عمههایم که عضو حزب کمونیست چین بود، پس از مشاهده بهبودی معجزهآسای خواهرش، از من خواست که به او کمک کنم تا از حکچ خارج شود. سایر اعضای خانواده عمهام، از جمله دخترش نیز از قدرت شفابخش دافا شگفت زده شدند. دخترش حتی گفت که دوست دارد دافا را نیز یاد بگیرد.
کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.