(Minghui.org) من قبل از شروع تمرین فالون دافا از اینکه به من «یک فرد خوب» خطاب میشد ناراضی بودم، زیرا «یک فرد خوب» یک نظر تحقیرآمیز بود. این به معنای کسی بود که با هر چیزی موافقت میکند و هرگز از کسی نمیرنجد. آن مترادف «بیفایده» بود. من ذاتاً مهربان بودم و به این فکر میکردم که آیا باید «آدم خوبی» باشم. آیا انسان خوب بودن ارزشش را داشت؟ تا زمانی که شروع به تمرین فالون دافا نکردم، نمیتوانستم عقایدم را تغییر دهم.
یک «آدم خوب» درمانده
از بچگی شخصیتی ضعیف همراه با احساس حقارت قوی داشتم. به هیچ چیز اعتماد نداشتم. جرئت نداشتم در هیچ فعالیتی شرکت کنم. جرئت نداشتم طناب بزنم یا با بچه های دیگر طناببازی کنم. فکر میکردم به اندازه دیگران در این کارها خوب نیستم و به من میخندند. دوستانم معمولاً به من کمک میکردند. مردم مرا فقط کتاب هوشمند و بدون عقل سلیم میدانستند.
فکر نمیکردم بتوانم به دیگران کمک کنم، بنابراین هرگز به کسی پیشنهاد کمک نکردم. نظراتم را درباره چیزی بیان نمیکردم و همیشه موافق بودم. در عین حال مهربان بودم و به مردم صدمه نمیزدم. مردم مرا «پیرمرد خوب» صدا میزدند.
زندگی برایم ناخوشایند بود و اضطراب زیادی داشتم. میترسیدم این و آن را از دست بدهم. نسبت به فعالیتهای فاسد در جامعه، مانند بازی فال مایونگ و رقصیدن در تمام شب بیزار بودم، اما بسیاری از افرادی که میشناختم به این چیزها معتاد بودند و به نظر میرسید هرگز از آنها خسته نمیشوند.
گاهی فکر میکردم که آیا با دنبال نکردن جمعیت خیلی بلندمرتبه هستم. میخواستم از روشهای سنتی پیروی کنم، اما میترسیدم دیگران مرا عقبمانده خطاب کنند. اگر مهربان بودم میترسیدم مورد آزار و اذیت قرار بگیرم. میترسیدم اگر برای منافع شخصی مبارزه نکنم از من سوءاستفاده کنند و به عنوان یک احمق در نظر گرفته شوم. همیشه شنیدهام که مردم میگویند: «افراد مهربان مورد آزار و اذیت قرار خواهند گرفت. هرگز آدم خوبی نباش.»
برای محافظت از خودم و به دلیل اینکه «نصیحتهای خوب» دیگران را قبول کردم، سعی کردم یاد بگیرم که چگونه بد و خشن باشم. بنابراین وقتی برای اولین بار به سرکار رفتم، اگر دانشآموزان به من گوش نمیدادند، فحش میدادم و کتکشان میزدم. اما این رویکرد کار نکرد، حتی ضربهای به بینی دانشآموزی زدم که باعث خونریزی شد. ترسیدم و دیدم این روش جواب نمیدهد. و اگر دانشآموزان از من اطاعت نمیکردند و عصیان میکردند، آبرویم از دست میرفت.
روشم را تغییر دادم و بهتدریج دانشآموزان بدجنس را تحمل کردم. به آمادگی برای کلاسهایم توجه بیشتری داشتم و مطالب را برای دانشآموزان قابل فهمتر و جذابتر کردم و دانشآموزان را بیشتر در کلاسها مشارکت دادم. این روش نتایج خوبی داشت. نمرات دانشآموزان بسیار بهبود یافت. این اعتماد مرا تقویت کرد. دیگر روشهای بد را امتحان نکردم. اما بهتدریج سلامتیام را از دست دادم. دو بیماری به من لطمه زد. در سالهای بعد وضعیت بیماریم بدتر شد و این باعث درد و رنج زیادی برای من شد.
برای اینکه دیگران در محل کار مرا «پیرمرد خوب» خطاب نکنند، عمداً برای منافع شخصی با افراد دیگر دعوا کردم. بهعنوان مثال، به من حقوق درستی داده نمیشد، بنابراین تقریباً یک سال را صرف صحبت با چند مدیر کردم تا اینکه نهایتاً حقوقم یک سطح افزایش یافت. بعداً اغلب به حسابدار کمک میکردم و او به من کمک هزینه پرکاری میداد. آن پول را برگرداندم. اما این کمک هزینه چیزی نبود که من در خط کارم واجد شرایط آن باشم.
در تعطیلات تابستانی بعدی مدرسه، یک بیماری دردسرساز به سراغم آمدم. در یک ماه 2000 یوآن برای هزینههای پزشکی متحمل شدم و تمام حقوق اضافی خود را خرج کردم. در همین بن بست بود که شروع به تمرین فالون دافا کردم.
کسب فا و تبدیل شدن به یک شخص واقعاً خوب
پس از شروع به تمرین فالون دافا، نهایتاً فهمیدم که چرا یک فرد باید خوب باشد و چرا یک فرد مهربان، انسان خوبی است.
استاد بیان کردند:
«یک شخص باید به خودِ واقعیِ اولیهاش برگردد، واقعاً هدف واقعی انسان بودن این است.» (سخنرانی اول، جوآن فالون)
«جِن، شَن، رِن، تنها معیاری است که شخص خوب را از شخص بد متمایز میکند» (سخنرانی اول، جوآن فالون)
فا را مطالعه کردم و شینشینگام را هر روز تزکیه کردم. سعی کردم افکار بدم را رها کنم. بسیار دلگرم و خوشحال شدم. نهایتاً توانستم علناً و با وقار آدم خوبی شوم. احساس کردم دنیا خیلی زیبا شده است. حتی رنگ خورشید هم خیلی خوب بهنظر میرسید.
کمتر از یک سال پس از شروع تمرین، رژیم جیانگ زمین شروع به آزار و شکنجه فالون دافا کرد. طی بیش از 20 سال بعد، فشار زیادی را متحمل شدم. اما هرگز در اعتقاد درستم به فالون دافا متزلزل نشدم. از خودم خواسته بودم که طبق اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری رفتار کنم. سعی کردم آدم خوبی باشم، آدم بهتری باشم و یک تزکیهکننده واقعی شوم.
یک ضربالمثل قدیمی چینی میگوید: «تغییر کوهها و رودخانهها آسان است درحالی که تغییر شخصیت یک شخص دشوار است.» اما فالون دافا اساساً مرا تغییر داده است. من قوی شدم و دیگر ترسو نیستم. با اعتماد بهنفس و دیگر حقیر نیستم. برای پذیرفتن مسئولیت آماده شدم و از بیان نظراتم ترسی نداشتم. باملاحظه شدم و بدون اینکه در ازای چیزی باشد به دیگران کمک میکنم. به لطف راهنمایی اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری فالون دافا، مصیبتهایم را پشت سر گذاشتهام و به فرد خوبی تبدیل شدهام که از طرف اعضای خانواده، همکاران و دوستانم تحسین شده است. آنها مرا تحسین میکنند و به من احترام میگذارند.
کمکهای ایثارگرانه به خانواده
قبل از اینکه تمرین فالون دافا را شروع کنم، با پدر و مادر شوهرم بسیار خوب بودم. اما فقط ظاهراً با آنها خوب بودم. معتقد بودم که آنها باید از بچههای من مراقبت کنند و این را امری بدیهی میدانستم. زمانی که قصد خرید یک آپارتمان جدید را داشتم، سعی کردم از آنها پول بگیرم. گفتم که میخواهم از آنها قرض بگیرم، اما در دل قصد نداشتم پول را پس بدهم.
با خواهر شوهرم کنار نمیآمدم چون فکر میکردم پدر شوهرم خیلی به او داده است و او لطفشان را پس نداده و ناسپاس است. با او برسر چیزهای بیاهمیت دعوا میکردم. وقتی به گذشته نظری میاندازم، خندهام میگیرد. اما در آن زمان فکر میکردم خیلی خوب عمل کردم و نگرش بالایی داشتم. همیشه خود را با افرادی مقایسه میکردم که بدتر از من عمل میکردند.
بعد از تمرین فالون دافا بهتدریج به خودخواهی، حسادت و پیگیری منفعت شخصیام پی بردم. فهمیدم که پدر و مادر شوهرم زندگی راحتی ندارند. با شوهرم صحبت کردم و همه پول آنها را پس دادم. در دلم فکر میکردم که آنها خانه را برای ما ساختهاند که در آن زندگی کنیم و حالا وقت آن رسیده است که خانهای برای آنها بسازیم. دیگر نباید پول آنها را خرج کنیم.
شوهرم از آن زمان به بعد هر ماه هزینه زندگی آنها را میدهد. من علاوه براین پول جیبی هم به آنها میدهم. من راضی بودم که آنها مراقب بچههایمان باشند و برایمان آشپزی کنند. نباید کاری کنیم که آنها برای ما پول خرج کنند. من از بچه های دو خواهر شوهرم مثل بچههای خودم مراقبت میکردم. در تعطیلات تابستانی و زمستانی مدارس، سه کودک در خانه من میماندند. مخارج زندگی و همچنین شهریه کلاسهای خصوصی و مربیان خانگی را پرداخت میکردم. اگر فالون دافا را تمرین نمیکردم، این کارها را انجام نمیدادم.
با تغییرات ایجاد شده در من، اعضای خانوادهمان فهمیدند که تمرینکنندگان فالون دافا واقعاً افراد خوبی هستند. وقتی حقیقت را برایشان روشن کردم، همه آنها حرف مرا پذیرفتند. مردم میگویند که کنار آمدن با پدرشوهر و مادرشوهر دشوار است. اما ما با هم خیلی خوب کنار میآییم. در تعطیلات دوستانه دور هم جمع می شویم و همه مراقب یکدیگر هستند. هیچ بحثی نداریم و هیچ منفعت شخصی را دنبال نمیکنیم. این تجلی این عبارت است:
«نور بودا همه جا میدرخشد، درستی و پسندیدگی همه چیز را هماهنگ میکند.» (سخنرانی سوم، جوآن فالون)
مادرشوهرم چند سال پیش از سهچرخه به زمین افتاد. دست راست و دست چپش شکسته بود. چون نمیتوانست دستهایش را تکان دهد، از او مراقبت میکردم و شبها پیش او میماندم. به او کمک میکردم که مسواک بزند، صورتش را بشوید، به حمام برود و در شستشو به او کمک میکردم. باید احتیاط میکردم زیرا گچگرفتگی دستش سنگین بود و اگر مراقب نبودم باعث دردش میشد. شب از شدت درد از خواب بیدار میشد. لباسش را میپوشاندم و بند نگهدارندۀ گچ را دوباره روی او میگذاشتم. بازویش با گچ درد میکرد و احساس گرما میکرد. او ناراحت بود و از اینکه شوهرش باعث زخمی شدن او شده بود شکایت میکرد.
به او گفتم: «پدر عمداً این کار را نکرد. خیلی پشیمان است. لطفا او را سرزنش نکنید هیچ اتفاقی بیدلیل نیست. ممکن است به این معنی باشد که ما باید این مصیبت را داشته باشیم. وقتی به دلیل درد شکایت میکنید و عصبانی میشوید، به راحتی بهبود نخواهید یافت.» دائماً به او آرامش میدادم و ماجراهای شگفتانگیزی درباره تمرین فالون دافا برایش تعریف میکردم. از او خواستم که این عبارات را تکرار کند: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» او نهایتاً از جراحاتش رهایی یافت.
پدر شوهرم پیر میشد و بیماریهای مزمن داشت. گاهی باید در بیمارستان بستری میشد. من در بیمارستان از او مرافبت میکردم و برایش سوپ و غذاهای دیگر میخریدم. اول میگذاشتم او غذا بخورد و بعد غذای باقیمانده را تمام میکردم.
وقتی حالش خوب نبود گلایه میکرد که ما بیمسئولیت هستیم و خوب کار نمیکنیم. با او دعوا میکردم و عصبانیاش میکردم. بعداً بهدرون نگاه کردم. متوجه شدم حرفش درست است. واقعاً خوب عمل نکردم. از بحث با او دست کشیدم. کاری که او به من گفت انجام دادم. او عصبانی نشد. کینه بین ما از بین رفت.
بیماران در اتاق او از من پرسیدند که چرا دخترانش وقتی دیدند من یک شب ماندهام، نیامدهاند. به آنها گفتم که یکی از دخترانش مشغول کار است و دختر دیگر قادر به درخواست مرخصی نیست و بیمار است.
در دل از آنها شکایت نمیکردم. اما وقتی دیگران از من چنین سؤالاتی میپرسیدند، میدانستم که قلبم تکان میخورد، بنابراین برایم یک امتحان بود. فا را بیشتر مطالعه کردم و سعی کردم حسادت و بیحوصلگی را کنار بگذارم. آرام شدم تا بتوانم بهخوبی از پدر شوهرم مراقبت کنم. وقتی تزریق داشت به جای اینکه به موبایلم نگاه کنم با او گفتگو میکردم. به ماجراهای او در مورد خانواده، اقوام و اتفاقاتی که در روستا افتاده بود گوش میدادم. با صبر و حوصله به او گوش میدادم و با افکار مهربانانه او را راهنمایی میکردم. او را به انجام کارهای نیک تشویق کردم. ماجراهای سنتی و ماجراهای شگفتانگیز فالون دافا را برای او تعریف کردم. او به تدریج اعتماد به نفس پیدا کرد و به سرعت بهبود یافت.
بسیاری از مادرشوهرم پرسیدند که آیا من دختر او هستم؟ وقتی فهمیدند من عروسش هستم تعجب کردند. در واقع من باید بیشتر مراقب والدین همسرم باشم. اما چون مشغله داشتم، آنها بیشتر به ما رسیدگی میکردند و بیشتر فداکاری میکردند. آنها میدانستند که من از ته دلم با آنها خوب هستم. آنها مرا درک و به من اعتماد کردند. آنها دوست داشتند هرچیزی را به من بگویند. تا جایی که میتوانستم به آنها کمک کردم. اگر نمیتوانستم این کار را انجام دهم، از شوهرم میخواستم که این کار را برای آنها انجام دهد.
من مراقب پدر و مادر خودم نیز هستم. پول جیبی به آنها میدهم و با آنها گفتگو میکنم. آنها در سلامت کامل هستند. خیلی از دوستانم به من حسادت میکنند و میگویند که من خوشبختم. من نهتنها یک دختر و یک پسر دارم، هم پدر و مادرم و هم پدر و مادر همسرم هنوز زنده و سالم هستند.
از آنجایی که فالون دافا را تمرین میکنم، میتوانم آرام بمانم و با مسائل کنار بیایم. من بر اساس اصول فالون دافا به خانوادهام کمک میکنم و خانوادهمان نابسامانیها را با خیال راحت پشت سر گذاشتهاند. من واقعاً برکت یافتهام. تمرین فالون دافا بزرگترین خوشبختی من است.
کمک به همسایگانم
همسایههای طبقه بالای من سال نوی چینی را چند سال پیش در شهر دیگری سپری کردند. شبی که آنها رفتند، آب از آپارتمانشان به حمام من نشت کرد. شوهرم با شرکت مدیریت املاک ما تماس گرفت و متوجه شدند که نشتی از شوفاژ است. شیر آب سیستم گرمایش را خاموش کردند.
با موافقت مالک چند نفر از همسایهها از یک قفلساز خواستند که در را باز کند تا اتاقها را بررسی کنیم. آب را تخلیه کردیم، زبالهها را پاک کردیم، پنجرهها را باز کردیم و قفلها را عوض کردیم.
وقتی همسایهها برگشتند، بسیار سپاسگزار بودند و سعی کردند 500 یوآن به من غرامت بدهند. من قبول نکردم سقف حمام من خوب بود، هرچند آب شش ساعت از آن چکه کرده بود.
انجام یک کار خوب و مسئولیتپذیر بودن
بیش از 10 سال پس از شروع تمرین فالون دافا، کار در یک واحد کامپیوتر را شروع کردم. ما هیچ مشکل ایمنی در اتاق کامپیوتر نداشتیم. تجهیزات به درستی نگهداری شدند و برخی از آنها بیش از 10 سال استفاده شده بودند که باعث صرفهجویی در هزینههای شرکت شد.
من هرگز چیزی از شرکتم به خانه نبرده بودم. ما چند کارمند جدید در بخش خود داشتیم. درباره فالون دافا و اصل «بدون از دست دادن چیزی بهدست نمیآید» به آنها گفتم. آنها فهمیدند و هرگز چیزی به خانه نبردند.
قبل از اینکه فالون دافا را تمرینکنم، اینطور نبودم. وقتی میدیدم همکاران دیگر از شرکت چیزهایی را به خانه میبرند، من هم همین کار را میکردم. وقتی شرکت من نتوانست حقوق ما را پرداخت کند، میزها و کمدهای پرونده را به خانه بردم. اما هنوز فکر میکردم بهتر از مقامات فاسد هستم. فقط جمعیت را دنبال کردم و متوجه نشدم که بد شدهام.
باور تزلزلناپذیر با وجود فشار زیاد
رژیم جیانگ زمین آزار و شکنجه وحشیانه فالون دافا را در ژوئیه 1999 آغاز کرد. استاد به ما میآموزند که خوب و مهربان باشیم. این اشتباه نیست. من به تمرین فالون دافا ادامه دادم و از طریق گفتار و اعمالم ثابت کردم که فالون دافا عالی و شگفتانگیز است.
درباره فالون دافا به مردم میگویم تا فریب نخورند و بتوانند از فالون دافا نیز بهره ببرند. افرادی که حقیقت را آموختهاند به تمرینکنندگان فالون دافا احترام میگذارند. محیط اطرافم تغییر کرده است. مسیر تزکیهام را با سعی و کوشش طی میکنم.
از خواندن آهنگهای سرخ در ستایش حکچ که از طرف شرکت من در روز سال نو سازماندهی شده بود، خودداری کردم. به مدیران گفتم که خواندن چنین آهنگهایی برای ستایش حکچ خوب نیست. اما آنها گوش ندادند.
کار من تحت تاثیر قرار گرفت. نمیتوانستم روش آنها را برای مدیریت این وضعیت بپذیرم، بنابراین به صحبت کردن با مدیران ادامه دادم و حقیقت فالون دافا را به آنها گفتم. بالاخره تصمیم گرفتند مرا توبیخ نکنند.
گرچه در آن زمان کمی ترسیدم و به خوبی با آن کنار نیامدم، به عنوان یک تمرینکننده دافا، باید از وجدان خود پیروی کنم و فقط با جمعیت همراه نباشم. در هنگام مواجهه با سختیها به دیگران فکر میکردم و سعی میکردم دیگران را متقاعد کنم که کار درست را انجام دهند. من مسئول و واقعاً آدم خوبی بودم.
قدرت دافا مرا قوی میکند و مرا قادر میسازد تا از مانع آزار و شکنجه شدید عبور کنم. اطرافیانم حقیقت را آموختهاند و با من مهربانانه رفتار میکنند. محیط من بهتر شده است.
در طول 22 سال گذشته، تعداد بیشماری تمرینکنندگان فالون دافا تجربیات خود را به مردم گفتهاند که نشان میدهد فالون دافا خوب است و جهان به حقیقت، نیکخواهی، بردباری نیاز دارد.
دیدگاههای ارائهشده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.