فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

با وجود فا در قلبم، زندگی‌ام پرنور شده است

20 ژوئن 2022 |   تمرین‌کننده فالون دافا شیائوجن در استان شاندونگ، چین

(Minghui.org) از زمانی که در سال 2013 شروع به پیروی از اصول فالون دافا کردم، زندگی‌ام دستخوش تغییرات فوق‌العاده‌ای شده است. من و خانواده‌ام از آن بهره‌مند شده‌ایم. بنابراین، مایلم تجربیاتم را به اشتراک بگذارم و از استاد لی هنگجی (بنیانگذار فالون دافا) تشکر کنم.

دافا خانه‌ای هماهنگ به من بخشید

در اواخر سال 2012 شوهرم و پدر و مادرش بدون اینکه به من بگویند از خانه خود و دو خانه ما به‌عنوان وثیقه وامی استفاده کردند که دوست شوهرم با آن سرمایه‌گذاری می‌کرد و از اقوام، دوستان، همکلاسی‌ها نیز قرض گرفتند و به شریک تجاری دیگری بیش از یک میلیون یوان (حدود 158285 دلار) دادند. با این حال، آن دوست ورشکست شد و پس از اینکه متوجه شد نمی‌تواند بدهی خود را پرداخت کند، فرار کرد.

وقتی دیگر نتوانستند آنچه را که اتفاق افتاده پنهان کنند، حقیقت را به من گفتند. به‌شدت غافلگیر شدم. احساس کردم آسمان در حال سقوط است. من و شوهرم هر دو کارمندان حقوق‌بگیر بودیم. ما خانه و ماشین و زندگی خوبی داشتیم. بعد یک شبه همه چیز را از دست دادیم و بدهی هنگفتی بر دوش‌مان باقی ماند.

شوهرم فقط بیش از یک سال بود که این دوست را می‌شناخت. آنها تقریباً هر روز باهم بیرون می‌رفتند و مقدار زیادی مشروب می‌نوشیدند. من سعی می‌کردم او را متقاعد کنم که این عادت بد را ترک کند. به او گفتم: «ما یک حرفه قانونی داریم و شما تمام روز را به مشروب خوری و اتلاف وقت می‌گذرانی. چرا؟» او گفت: «می‌خواهم کار بزرگی انجام دهم.» او به هیچ یک ار حرفهایم گوش نکرد. بعد از اینکه چند بار با او صحبت کردم از دستم عصبانی شد و از آن به بعد دربارۀ هیچ چیزی با من صحبت نمی‌کرد.

آن زمان بچه ما هنوز کوچک بود. من هیچ انرژی برای اهمیت دادن به کسب وکارش نداشتم. روزها سر کار می‌رفتم و بعد از کار از فرزندمان مراقبت می‌کردم. دستمزد شوهرم تقریباً هرگز برای هیچ هزینه‌ای مصرف نمی‌شد، بنابراین نمی‌دانستم که او مرتکب چنین اشتباه بزرگی شده است. در آن زمان، حقوق ماهانه من فقط کمی بیش از یک هزار یوان (حدود 158 دلار آمریکا) بود. بدهی یک میلیون یوان برای من رقمی نجومی به‌نظر می‌رسید.

بدهی‌ها باید پرداخت شود؛ بنابراین ابتدا ماشین و خانه خود را فروختیم و خانه‌ای اجاره کردیم. بعد از رسیدگی به مسائل ضروری، دیگر نتوانستم با شوهرم روبرو شوم. این مسئله فقط مربوط به پول نبود، این واقعیت بود که او و والدینش بدون اطلاع یا اجازه من از خانه‌های ما برای وثیقه استفاده کرده بودند. این غیر قابل قبول بود. احساس کردم اعتماد بین زن و شوهر از بین رفته است.

با نگاه کردن به پسر کوچکم، و فکر کردن به زندگی‌ای که باید با آن روبرو شوم، و فکر کردن به عملکرد شوهرم و خانواده‌اش، احساس غم و اندوه و رنجش کردم. آنقدر از او متنفر بودم که تصمیم گرفتم مدتی با پدر و مادرم زندگی کنم و به این فکر کنم که بعد از آن چه ‌کارکنم.

وقتی به خانه پدر و مادرم برگشتم، آنها نگران بودند که نتوانم چنین ضربه بزرگی را تحمل کنم. وقتی با من صحبت می‌کردند خیلی محتاط بودند. از طرفی می‌ترسیدم پدر و مادرم را اذیت کنم و جرئت نداشتم احساساتم را جلوی آنها نشان دهم. تنها کاری که می‌کردم این بود که شب‌ها گریه می‌کردم و سرم را با لحاف می‌پوشاندم تا صدایم را نشنوند. نمی‌دانستم بعدش چه‌کار کنم. با نگاهی به والدین مسن و فرزند خردسالم، متوجه شدم که نمی‌توانم بمیرم. در مواجهه با شوهری غیرقابل اعتماد و بدهی هنگفت، احساس کردم زندگی‌ام بسیار سخت خواهد بود. آن چند ماه تاریک‌ترین لحظات زندگی‌ام بود.

بعداً کتاب جوآن فالون را خواندم. مثل پرتویی از آفتاب بود که فوراً زندگی‌ام را روشن کرد. این به من شجاعت داد تا با هر چیزی که پیش می‌آمد روبرو شوم. معنای واقعی زندگی را درک کردم. پی‌بردم که نمی‌توان فقط برای خود زندگی کرد و باید صادق، مهربان و بردبار بود. فکر طلاق را کنار گذاشتم و با شوهرم به خانه برگشتم.

وقتی شروع به تزکیه کردم، شین‌شینگم بالا نبود. حقوقم صرف پرداخت تمام مخارج خانه می‌شد. حقوق شوهرم صرف پرداخت بدهی می‌شد. همانطور که مطالعه فایم افزایش یافت، شروع به کمک به شوهرم کردم تا بدهی‌ها را پرداخت کند. برای صرفه‌جویی در هزینه، چهار سال هیچ لباس و لوازم آرایشی جدیدی نخریدم. همچنین به‌جای استفاده از کافه تریا در محل کار، ناهار را از خانه می‌آوردم.

هرگز تصور نمی‌کردم که زندگی‌ام اینگونه خواهد شد. با این حال، با راهنمایی فالون دافا، قلبم  راضی و خوشحال بود.

از تمام وقت آزادم برای مطالعه فا استفاده و بی‌سروصدا تغییر کردم. بسیاری از کینه‌ها را در قلبم رها کردم و بیشتر به دیگران توجه می‌کردم. فهمیدم که شوهرم نیت خوبی دارد و می‌خواهد خانواده ما زندگی بهتری داشته باشند. این شکست به همان اندازه به او ضربه زده بود.

 شوهرم را با اصولی که در دافا یاد گرفتم دلگرم کردم. از همه راه‌های ممکن از او مراقبت می‌کردم و سعی می‌کردم گرمای خانواده را حس کند. دیگر پدر و مادرش را به خاطر نقشی که در این موضوع داشتند سرزنش نکردم. آنها نیز از همه این اتفاقات ناراحت بودند.

با مطالعه فا و انجام تمرین‌ها، قلبم باز شد. پسرم شاهد نحوه رفتار و صحبتم با مردم بود. یک روز صادقانه به من گفت: «مادر، تو خیلی مهربان هستی. تو هیچ نفرتی در قلبت نیست.» زندگی ما سخت اما شاد  بود.

بیش از هشت سال می‌گذرد و آن عدد نجومی که فکر می‌کردم ممکن است در طول زندگی‌ام پرداخت نشود تقریباً پرداخت شده است. بعد از اینکه شروع به تزکیه خصوصیات اخلاقی‌ام کردم، شوهرم واقعاً تغییرات را در من احساس کرد. او به خوبی می‌دانست که بدون حمایت فالون دافا، ما چنین خانه گرمی نخواهیم داشت. او از تزکیه من حمایت می‌کرد و به استاد لی بسیار احترام می‌گذاشت. در سال 2015، او همچنین در یک شکایت علیه جیانگ زمین، رهبر سابق حزب کمونیست چین شرکت کرد و به‌دنبال دادخواهی برای فالون دافا بود.

بهره‌مندی پسرمان از دافا

وقتی یکی از پیروان فالون دافا شدم، پسرم کلاس سوم بود. اکنون او دانش‌آموز دبیرستانی است. اگرچه فالون دافا را تمرین نمی‌کند، اما وقتی جوان‌تر بود اغلب فا را با من مطالعه می‌کرد. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری عمیقاً در قلب او حک شده است.

پسرم قبلاً بچه خودسری بود. اگر اسباب‌بازی‌هایی را که می‌خواست به دست نمی‌آورد، چیزی نمی‌خورد نمی‌نوشید و فقط گریه می‌کرد تا بخوابد. او اغلب در مورد آنچه بزرگسالان می‌گفتند بحث می‌کرد. پس از اینکه دافا را تمرین کردم، او دوست داشت هر زمان که وقت دارد فا را با من مطالعه کند. او به خصوص دوست داشت قبل از خواب افسانه‌های باستانی چینی را بشنود. به‌تدریج خصوصیات اخلاقی‌اش بهتر شد. او لبخند می‌زند و هر چه به او گفته می‌شود مضطرب یا عصبانی نمی‌شود. او همیشه با ملاحظه است.

با توجه به شرایط اقتصادی‌مان احساس می‌کردم در حق فرزندم کوتاهی کرده‌ام. اما او به غذا، لباس و مقایسه خود با همکلاسی‌هایش اهمیتی نمی‌دهد. هر وقت از او پرسیده می‌شود که چه چیزی دوست دارد بخورد یا چه می‌خواهد، همیشه می‌گوید: «هیچ چیزی... نیازی نیست.» او در مورد لباس‌هایی که می‌پوشد سختگیر نیست. او چیزهایی از این قبیل می‌گوید: «فقط لباس ارزان‌تر را بخر. نیازی به داشتن لباس گران‌قیمت نیست.»

ما هرگز نگران تحصیل او نیستیم. پسرم از کودکی تا بزرگسالی هرگز نیازی به تدریس خصوصی نداشت و نمرات او جزو بهترین‌های کلاس بود. اغلب می‌شنیدم که بچه‌های دیگر تا دیروقت درس می‌خواندند. پسرم به‌ندرت در خانه درس می‌خواند. او به من می‌گفت که همه چیز را در مدرسه تمام کرده است.

قبل از اینکه شروع به تزکیه کنم، توانایی پسرم در زبان انگلیسی تقریباً بدترین در کلاس بود. پس از شروع تمرین دافا، نمرات او بهبود یافت.

مادرم فالون دافا را مطالعه کرد و حافظه خود را دوباره به‌دست آورد

مادرم الان 70 ساله است. بعد از فوت پدرم، او که نمی‌خواست برای فرزندانش دردسر ایجاد کند، تنها زندگی کرد. از آنجایی که من نسبتاً نزدیک خانه مادرم زندگی می‌کردم، اغلب به او سر می‌زدم. نگران این بودم که نتواند خوب غذا بخورد، معمولا یک روز در میان برایش غذا می‌آوردم. خیلی مشغول مراقبت از خانواده‌ام بوده‌ام.

در دسامبر2020، مادرم ناگهان علائم آلزایمر را نشان داد و دیگر کسی را نمی‌شناخت. او همچنین دچار بی‌اختیاری ادرار شد و نیاز به مراقبت مداوم داشت. بنابراین من کارم را رها کردم تا از مادرم مراقبت کنم.

استاد بیان کردند:

«البته، در تزکیه در جامعه مردم عادی باید به والدین خود احترام بگذاریم و از فرزندان‌مان مراقبت کنیم. در هر شرایطی باید با دیگران خوب و با مردم مهربان باشیم، چه رسد به اعضای خانواده‌مان. باید با همه به یکسان رفتار کنیم، با والدین و فرزندان‌مان خوب باشیم و همیشه رعایت حال دیگران را مدنظر داشته باشیم. چنین قلبی خودخواه نیست، بلکه قلبی نیک‌خواه، پرمحبت و مهربان است. (سخنرانی ششم، جوآن فالون)

بدون اینکه به خودم فکر کنم کارم را رها کردم. مادرم تمام عمرش زحمت کشیده بود. این مسئولیت من است که از او به‌خوبی مراقبت کنم. با اینکه کار نمی‌کردم، بیشتر از همیشه مشغول شدم. از صبح تا شب آنقدر سرم شلوغ بود که مثل فرفره بودم. مادرم بی‌اختیار ادرار می‌کرد، بنابراین مجبور بودم حداقل روزی چهار بار پوشک او را عوض و هر بار او را تمیز کنم. خانه را هم تمیز می‌کردم و غذاهای مورد علاقه او را درست می‌کردم.

 موسیقی فالون دافا را برای مادرم پخش می‌کردم. هم‌تمرین‌کننده‌ای نیز هر روز به خانه‌ام می‌آمد تا همراه با مادرم فا را مطالعه کند. در کمتر از یک ماه، توانایی مادرم برای به‌خاطر سپردن بازگشت. در بدترین روزهایش، او مرا نمی‌شناخت، اما حالا، همه چیز را به‌خاطر می‌آورد، دیگر بی‌اختیار نیست و می‌تواند از خودش مراقبت کند.

دیگران ممکن است فکر کنند که زندگی من بد به نظر می‌رسد. اما احساس می‌کنم که آفتاب همه جا را فرا گرفته است. من در نور فالون دافا غرق شده‌ام و از سفر روشن زندگی‌ام لذت می‌برم.

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.